پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چه خوب که نشنیدی

دختزک کم شنوای سال دومی ام ، شاگرد اول کلاس شان شده. نفر بعدی ، یکی از دخترهای زرنگ کلاس است که با اختلاف  سه چهار صدم، شاگرد دوم شده.

اولین جلسه ی بعد از دریافت کارنامه ها، هنوز بحث نمره و بالا و پایین بودنش داغ بود. شاگرد دوم با دلخوری گفت:

-خانم...این انصافه که این... (دخترک کم شنوایم را نشا ن داد) بشه شاگرد اول و بعد من بشم دوم؟ میشه؟ زور نداره؟

گفتم:

-حالا چند صدم اختلاف که مهم نیست. تو که خودت میدونی تلاشتو کردی. میدونی که خوب درس خوندی...

پرید توی حرفم:

-ولی خانم..اول و دوم خیلی با هم فرق دارن. ندارن؟

فرق داشت. خیلی هم فرق داشت. من هم توی دوره ای از دوران تحصیلم برای اختلاف های دو سه صدمی جنگیده بودم. گریه کرده بودم. فکر کرده بودم دنیا به آخر رسیده.اما آخرش هم هیچی به هیچی. آن وقتها کسی نمی توانست قانعم کند که کلّهم اجمعین تمام این نمره ها و مقام ها و امتیاز ها به درد در کوزه هم نمی خورد. همان طور که الان شاگرد دوم، این چیزها توی کَتش نمی رفت.

لبخند زدم و گفتم:

-دیگه کافیه. کتابا رو باز کنید. درس جدید.

یکی از دخترها از وسط کلاس گفت:

-میدونی چیه... این...( دخترک کم شنوا) ، چون شوت می زنه و دیر می گیره..دبیرا بهش رحم می کنن. دلسوزیشو می کنن. بهش نمره میدن که دلش خوش بشه. شاگرد اول ما تویی نه اون. خیالت تخت.

به دخترک وراج چپ چپ نگاه کردم. فورا خندید و گفت:( خانوم ببخشید. غلط کردم).

تمام حواسم پیش دخترک مظلومی بود که اگر توی صورتش نگاه نکنی و توی صورتت نگاه نکند، متوجه نمی شود چی می گویی و اگر با صدای بلند کنارش حرف نزنی فرکانس صدایت را دریافت نمی کند. دخترکی که دوست ندارد کسی از سمعک پشت گوشش باخبر شود و کم شنوایی اش حدیث بچه های کلاس شود.دخترکی که وقتی بغل دستی اش غایب است و او توی میزش تنها می ماند دلم فشرده می شود که حالا معنی کلمات سخت و معنی شعرها یا ترجمه ی عربی را چطوری بنویسد؟ آخر همیشه به دختر بغل دستی اش می گویم طوری بنشیند که دخترک بتواند عقب افتادگی اش از ترجمه و معنی روان درس ها را از روی دست او نگاه کند و بنویسد. مثلا نمی خواهم تابلو باشد که باید کنار گوشش بلند حرف بزنم یا توی صورتش.

دخترک وراج شاید از کم شنوایی او خبر ندارد که آن را به شوتی و خنگی تعبیر می کند. فکر کردم آدم ها حتی توی همین سن کم هم می توانند چقدر بی رحم باشند. چقدر آسیب رسان. با این زخم های برنده و سوزاننده ی زبان شان.

و خدا را شکر کردم که دخترک کم شنوا اصلا حواسش به حرفهای معترضانه ی دختر شاگرد دوم و دخترک وارج نبود. اصلا نشنید. حتی صورتش را هم برنگردانده بود که ببیند دخترها چی در موردش می گویند.

آخر ساعت وقتی همراه سه چهار دختر دیگر ، او را هم دور میزم دیدم و لبخند زیبایش  را، خیالم راحت شد.

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 22:12 http://donyayekoochakeman.blogfa.com

بالاخره که باید یاد بگیره تو این جامعه زندگی کنه.

بله درست میگین
اما هنوز دلم از اون دوتا وروجک بدگو، گرفته ست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.