می گویم:
-مألوف یعنی الفت گرفته شده. یعنی خو کرده. انس گرفته. از الفت میاد. الفت یعنی انس. خو. عادت...
مهناز از ته کلاس می گوید:
-خانوم می دونم. یه معنی دیگه ی الفت هم میشه خدمتکار
چشم هام گشاد شده:
-چی؟ خدمتکار؟ منظورت چیه؟
-خانوم، خدمتکار... همین کارگرایی که توی خونه ها کار می کنند. البته الان دیگه به این اسم صداشون نمی کنن. الان همون خدمتکار میگن. قدیما می گفتن الفت.
با خودم فکرمی کنم شاید سریال ترکی دیده و از اسم های آنها این تصور به ذهنش آمده که اسم همه ی خدمتکارها باید الفت باشد. اما آخر چطوری؟ یعنی یک دختر هفده ساله آنقدر عقل ندارد که بفهمد اسم یه خدمتکار را نمی شود به همه ی خدمتکارها تعمیم داد؟
هنوز دارم با چشم های پرسوال نگاهش می کنم. بعد ناگهان ذهنم جرقه می زند. کارگر...خدمتکار....
-ببینم مهناز نکنه منظورت کُلفَته؟؟ کُلفَت؟
-نه خانوم..الفت. خدمتکار خونه رو میگم
چشم هایم را توی حدقه می گردانم و می گویم:
-خدمتکار خونه اسمش کُلفَته نه الفت!
خسته نباشی
ممنون
چه تاسف بار