پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ما مهربان و خوبیم. ما نژادپرست نیستیم!

می روم همان جایی که تمام این سال ها رفته ام. توی آشپزحانه می نشینم. مثل همه ی این سال ها. دوتا خانم که سالهاست می شناسم شان دارند جلوی سینک کار می کنند. خواهر هستند. یکی شان فنجان ها را توی سینک می شوند و خشک می کنند.آن یکی چای می ریزد و توی سینی می گذارد. سالهای قبل بین مهمان ها می نشستند.امسال لابد به دلیلی قصد خدمت و پذیرایی دارند. صاحبخانه به من می گوید بنشین. می گوید کمک لازم ندارد. من هم کمر دردم را با خودم حمل می کنم و اصرار نمی کنم. به خواهر ها نگاه می کنم. یکی 50 و چند ساله و یکی نزدیک 50. 

خانم سخنران دارد حرف می زند. روایت تعریف می کند. می گوید این همه سال ار روی  کتاب  روایت برای مردم گفته اما این روایت را همین چند شب قبل توی کتابی دیده. می گوید مطمئن است که حکمتی دارد که توی این شبها این حکایت را دیده و خوانده.

حکایت می کند که یک سنّی جلوی خانه اش را آب پاشی می کرده. آن هم شب عاشورا. یه دسته ی عزادار از جلوی خانه ی این سنّی رد می شود. با صدای بلند سینه زنی و روضه خوانی و .... . آن سنّی( سنّی را هربار طوری  می گوید که چندش و نچسب و لعنتی به نطرت برسد). شاکی می شود که: حالا انگار چی شده. آب نخورده شهید شده دیگه. این همه سروصدا نداره که. اونم بعد از این همه سال .

بعد آن سنّی شلنگ اب را ول می دهد پای درخت.  و می گوید: اصلا این آب ته شلنگ خیرات و احسان باشد برای حسین شما.

آن سنّی شب می خوابد و خواب روز قیامت را می بیند. می بیند که دارند کشان کشان می برندش جهندم! خانم تاکید کرد که: سنّی ها که بهشت نمی روند. همه شون جهنمی هستند. برای همین داشتند می بردندش جهنم. ناگهان خانم فاطمه ی زهرا حاضر می شوند و شفاعتش می کنند و برای آبی که برای امام حسین احسان کرده بود او را می بخشند و به بهشت می برند. آن سنّی.. فردا می رود ، شهادتین می گوید و شیعه میشود.

به دو خواهر نگاه می کردم. نشسته بودند روی زمین و سرشان پایین بود. یکی شان آرام اشک می ریخت و یکی شان زل زده بود به جایی نامعلوم. خانم سخنران مدام در مورد ویژگی های سنّی ها می گفت. به خواهر ها نگاه می کردم. خواهر ها کرد هستند. سنّی اند.


نظرات 2 + ارسال نظر
دلقک شنبه 2 آبان 1394 ساعت 21:11 http://jokker.blogfa.com

هی خدا،زبونم بند میاد همچین وقت هایی

محیا پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 17:50 http://mahya_cutegirl@yahoo.com

چه دلهایی رو همینجوری میشکنیم و خبر نداریم

متاسفانه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.