پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شغل پسرک

پسرک عشق مبصر شدن دارد. از پارسال این عشق توی جانش می جوشید. پارسال دلش می رفت که برای دو روز مبصرش کنند. وقتی مبصر دوروزه شد کلی به همه پز می داد.

امسال خانم ناظم او را پیک مدرسه کرده. باید برود سراغ کلاس اولی ها که توی یک ساختمان دیگر هستند و زنگ شان با بچه های بالاتر فرق دارد. زنگ تفریح کلاس اولی ها و دومی ها یک ربع زودتر از بقیه ی بچه ها شروع و تمام می شود. برای اینکه توی ازدحام بچه های بزرگتر توی دست و پا، آسیب نبینند. پسرک وظیفه دارد که برود و به کلاس های اول و دوم خبر بدهد که زنگ تفریح شروع شده.

با قیافه ای که مخلوطی از شادی و اندوه است می گوید:

-بابا خسته شدم از این همه پیک بودن. همش باید برم دم در کلاسا. نصف زنگ تفریحم حروم میشه. نمی تونم بازی کنم. خوراکی مم نیمه کاره می مونه.

می گویم:

-می خوای بیام مدرسه بگم از پیک بودن برت دارن؟ بگم که داری اذیت میشی؟

سریع جواب می دهد:

-نه بابا...شغلمو دوست دارم. نمی خوام از دست بدمش. الکی غر زدم.

نظرات 1 + ارسال نظر
آبگیرِ کوچک یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 23:14

ای جان خسته نباشی آقا پارسایی شیرین شیرینا
خدا قوت آقا پارسای عزیزدلم
پیک این همه شیرین ؟این همه قند؟این همه عسل ؟
چقدر می چسبه زنگ تفریحی که پیکش آقا پارسایی جان جانِ دلم باشه..
مدتیه در حال ترک اعتیاد به اینستاگرامم. اما اینستاگرام یه شیرینی ویژه ی فراموش نشدنی داشت ..اون لایک آقا پارسایی بود هنوزم یادمه می افته قند توی دلم آب میشه
پری بانو جانِ مهربونم خدا حفظش کنه ( الهی آمین )

فدای تو عزیزم.ممنون که اینقدر محبت داری
اما من به شدت عاشق اینستاگرام شدم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.