-خانوم فقط ده نمره بنویسم.تو رو خدا
-خانوم شما که مهربون بودی..تو رو خدا
-خانوم آه من می گیره ها..من یتیمم..آهم عرشو می لرزونه. بذار فقط ده نمره بنویسم
-خانوم جون ِمن...دو دقیقه جلوی در بایست..منو نگاه نکن
-خانوم جون پارسا..جون مادرت... بخدا می افتم. بذار بنویسم
-خانوووووووووووم..اعصاب ندارما..
-خانوم..
-خانوم..
.
.
-مدرسه نیست که..معلمهاشم به دل آدم راه نمیان
-تازه یادشون افتاده به مدرسه نظم بدن. یعنی چی نمیذارن بنویسم.
-معلما که درس نمیدن. میان فقط خاطره تعریف می کنن.بعد سر امتحان یادشون میفته سخت بگیرن
-بخدا اگه من سال دیگه بیام این مدرسه. نمیام. عمرا بیام
گوشه ای از قند و نبات هایی که امروز اعصابم رو مورد عنایت قرار داد و یک سردرد چند ساعته برام یه ارمغان آورد.
خواهش و التماس ها برای نوشتن از روی تقلب هایی بود که از توی آستین، کفش، کش جوراب، لای مو، لای فاق شلوار و نواحی دیگه ازشون گرفته بودم.
من امروز مراقب امتحان های ریاضی و تاریخ بودم!!