امروز سالگرد ص هست و خر درونم هی جفتک زد و نشستم پستهای مرداد و شهریور پارسال رو خوندم و خونم به جوش اومد.
باز خوبه اون پست انفجاری رو کلا حذف کردم و حتی توی چرکنویس ذخیره نیست.
و خدا رو شکر که از این خاندان آدمکش دور بودم گرچه پیغام و پسغامهاشون میرسید.
گفتم صبح بریم سر خاک.
و خنده م گرفت که باید مثل دزدها طوری بریم که کسی رو نبینیم. گویی ما مرتکب کشتنش شدیم و حالا باید شرمسار و خجالت زده باشیم.
و خدا رو شکر .خدا روشکر. خدا روشکر که ...
شکر چی آخه؟ من هنوز حرفهای وحشیانه و عربدهها و فحشهای اون دوتا سلیطه رو توی حموم،موقع ظرف شستن،موقع پیاده روی و ... یادم میاد و توی سرم مرور میشه. خدا رو شکر که هی یادم میاد؟
این بخشش البته تقصیر خودمه که فراموش نمیکنه.
مثل همون قضیه ی بدوبدو سرخاک رفتن که با کسی روبرو نشی اینجام تقصیر منه که به ناسزا و توهین آلوده شدم و هی یادم میاد.
به خودت بیا زن.