پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خنده

دیشب نشسته بود لب تخت. چند شب قبل هم نشسته بود. اما دیشب به طور بسیار محسوسی حال و احوالش خوب بود. یادش بود کی اومده دیدنش و خواب بوده . به اسم می شناخت. شوخی می کردی می خندید.

هرگز فکر نمی کردم خنده ی کسی بتونه روی خوب و بد بودن حالم اثر بذاره.اما می ذاره.

از اخلاق های مزخرفم اینه که بجز آدمهایی که خیلی دوست شون دارم و عاشق شونم ،  احوالپرسِ کسی نبودم.مثلا نرفتم بگم چطوری؟ خوبی؟ بهتری؟ مگه اینکه خیلی نزدیک باشن یا خیلی دوست شون داشته باشم که بخوام حال ناخوش شون بهتر و خوب بشه. تلفن زدن که مرگه برام. تلفن انگار یعنی مار سمی. نمی تونم برم سمتش و زنگ بزنم.مگه اینکه موضوع خیلی خیلی خیلی حیاتی باشه.همیشه هم این گلایه رو از اطرافیان می شنوم که چرا تلفن نمی کنم.

 این چند وقته مدام می خوام  از همه بپرسم ( فلانی بهتره؟ خوبه؟) و اگه همون اخلاق نهادینه شده م در مورد تلفن زدن نبود، بعید نبود هرروز  هرروز زنگ بزنم به اینو اون و بگم ( فلانی خوبه؟ بهتره؟ ).

به چشم دارم می بینم که توجه و رسیدگی و روی خوش، داره آدم نیم مرده رو زنده می کنه. قشنگ زنده می کنه. این اون آدم در حال احتضاری که ده روز پیش دیدم نیست. اصلا نیست.که نا نداشت از این پهلو به اون پهلو بچرخه. باید سه نفری بلندش می کر دی تا بتونی لباس رو عوض کنی. الان بلندش می کنی.چند قدم راه می بریش.

انشالله که خوب بشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.