پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

به پسرک گفتم: برای تو هم چای بریزم؟ صبحونه می خوری؟

با خشم گفت: نخیرم. نمی خورم. خوابم میاد!

دوتا چای گنده ریختم و مربا رو گذاشتم روی میز تا آقای پدرش بیاد برای صبحونه و بخوره و  بره سرکار . پسرک اومد نزدیکم. گفت: یه جمله بگم بهت؟ گفتم بگو.

گفت: آتش آتش را نمی سوزاند، آب آب را غرق نمی کند، باد باد را آسیب نمی زند.اما آدم آدم را...

گفتم : اینو معلم تون برات فرستاده یا خودت از جایی خوندی. گفت معلم مون فرستاده. گفتم: قشنگ بود.

گفت: فقط قشنگ بود؟ نفهمیدی چرا به تو گفتمش؟ نفهمیدی  منظورم چی بود اصلا؟ گفتم: نه

گفت: آب آب را غرق نمی کند، آتش آتش را نمی سوزاند، باد باد را آسیبی نمی رساند، اما آدم آدم را، یعنی تو من را دچار آسیب جدی می کنی. تو به من صدمه می زنی. مامان پارسا را می کُشد!

موضوع چی بود؟

صبح بیدارش کردیم و  برده بودیمش پیاده روی که اون شکم قلمبه ای که توی این یه ماه خونه نشینی زده، بره تو!

گفتم: تا باشه از این صدمه ها و آسیب های مادرانه به بچه های شکم گنده!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.