نزدیک سیزده ساله توی این خونه ایم. همسایه های کوچه پشتی که تراس شون مشرفه به تراس ما به نوعی آشناهای زیستی م به شمار میان.
از همون سالهای اول ،نزدیکهای ظهر صدای سنتور می پیچه توی فضای تراس. سالهای اول ناشیانه بود ودبستانی و هرچه گذشت پخته تر شد و زیباتر.
قصه ی من چیه؟
فکر می کنم پسر یا دختر یکی از واحدهای کوچه پشتی میره کلاس موسیقی. سنتور یاد میگیره. ظهرها نیمساعت تمرین می کنه توی خونه و هرسال بهتر از پارسال می زنه .
یا نه؛ استاد میاد خونه و نیمساعت رو درس میده و تمرین می کنن.
هرکدوم از این قصه ها پشت این صدای سنتور جاری باشه، حال منو خوب می کنه.
گاهی می ایستم پشت پرده ی تراس و تا آخر به صدای سنتور گوش میدم.
این کوچه پشتی،یا این ساختمون پشتی ما کلا سرزمین موسیقیه. هنرمندای نوازنده و خواننده داره. شنونده ی مشتاق هم که دارن. خودم!
برم بپرسم ببینم رقصنده نمی خوان.
حیف که ما یک نوازنده پیانو بالا سر داشتیم که رفت یا بیخیال شد در ضمن من از آنهایی هم که منتظرم قابلمه بیافته و قر بدم .همکار نمی خواهید ؟
چرا نمی خوام؟ خوبم می خوام

