پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

زندگی با سایه ها

از نویسنده نپرسید( این قصه رو خودت زندگی کردی؟ خودت تجربه کردی؟ خودت از نزدیک دیدی؟ ). نویسنده خودش، پدر و مادرش، خواهر و برادرش، همسرش، دختر و پسرش، دخترخاله و پسرخاله ش، دخترعمه و پسرعمه ش و ... رو توی دل قصه هاش جا میده. ولو به اندازه ی یک دندان جلوی کرمو، یک دزدی  بچگانه ی مداد رنگی ، یک آواز خوندن، یک معاشقه در یک جای عجیب، یک آب کردن تریاک با کون استکان باریک فرانسوی توی نعلبکی و سرکشیدن روی تخت بیمارستان،یک میل به پریدن از بیست طبقه و ...( بیخود دنبال رد پا نگردین، منم مثل شما وقتی قصه می خونم یک چیزایی شبیه همینا که مثال زدم برام جالب و سوال برانگیز میشه ) .

از همه ی اینها بگذریم. نویسندگی نوعی دیوانگی و شیدایی  به همراه خودش داره. وقتی در مورد آدمهایی می نویسی که خودت آفریدی و خلق کردی، نمی تونی از چنبره ی  تسلط شون بر خودت بیرون بیای. مخصوصا اگه بخشی از این آدمها رو از روی آدمهای واقعی اطرافت نوشته باشی.

قصه ای هنوز نوشته نشده، تو فقط طرح داری، فقط شش هفت تا آدم مشخص داری، اما همینها اونقدر توی سرت میرن و میان ، با هم مجادله می کنن، حرف می زنن، می خندن، می کشن و کشته میشن که زندگیت بین واقعیت و توهمِ واقعیت در نوسان می مونه. تا وقتی که بنویسی و تمام بشه و چند وقتی ازش بگذره و دیگه بهش فکر نکنی.

نمیدونی از هجوم شون کجا بری. اما حظ و لذتی داره که گفتنی نیست. آدمهایی که مال خودتن. مال خود خودت. همه چیزشون مال خودته. سرکشی و عصیان شون، رامش و تواضع شون، عاشقانگی شون، درد و رنج شون. و این دارایی نامعقول  و غیرمنقول  و غیر تفویض به غیر ، اگر نکشدت، خواب و ارامت رو ازت خواهد گرفت.

از نویسنده نپرسین ( این قصه رو خودت زندگی کردی و ...)

بله..زندگی کرده. زندگی کرده. زندگی کرده. توی خیال زندگی کردن هم نوعی زندگیه که بشدت واقعی و خانه خراب کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.