پسرجان سرشبی با گریه های طوفانیش، حالمو گرفت. مچاله ی مچاله ام.
گواهینامه ش ، بابا رو یادش انداخته. شبهایی که گنبد بدون خبر من و آقای پدر، می بردش رانندگی و بهش گفته بود به محض گرفتن گواهینامه ماشین شو میذاره در اختیارش ، بدون امر و نهی و مراقب باش و ... . یاد بچگیاش افتاده بود که بابا می نشوندش روی پاش و می بردش بنزین می زد . یاد هزار چیز دیگه از بچگیاش با بابا.
هق هق می کرد که: همین امشب منو بفرستین برم گنبد. میرم سرخاک و بر می گردم. فقط نیم ساعت پیشش بمونم و برگردم.
نمی دونم غم خودم رو کجا پنهان کنم با این بچه های احساساتی بدتر از مامانشون.
*
اسم ( جانان) این روزها خیلی پرطرفداره. توی فامیل آقای همسر هم چندماه قبل نوزادی با این اسم داشتیم.
آرزو می کنم که همه جانان هایی که هستن و میان، سلامت باشن و قدم شون پر از خیر و برکت باشه برای دنیای ما .
*
احساس می کنم دارم به این خونه وابسته میشم. تا هرچی میشه، سریع میام اینجا.
باید این رشته رو مراقبت کنم. وابستگی رو دوست ندارم.عاقبت خوبی نداشته هیچ وقت.
http://dl.nex1music.ir/1397/08/13/Hamidreza%20Khojandi%20-%20Ba%20Man%20Sanama.mp3
بیاد صنم و رفیع....
داشتم گوش میدادم یاد او دوستم نداشت افتادم.
شاید حال دلتونو خوب کنه.
چقدر محبت شما به دلم می نشینه عزیزم.









ممنونم از شما. خیلی خیلی ممنونم از شما.
محبت تون مثل باریدن همین بارون مستمر این چند روزه حال دل آدمو خوب می کنه.
حال دل تون همیشه خوش و خرم.
سپاسگزارم.
دارم گوش می کنم و لذت می برم.
از طریق یکی از هنرجوهای داستان نویسیم متوجه شدم شما کدوم عزیز هستین. چندباره خوشحال شدم از بودن تون در این وبلاگ