شیدا با چمان بانو هم ذات پنداری می کند و در تمام حالات سرخوشی و ناراحتی یک چمان بانوی درون او را کنترل می کند. داستان این دوزن گره خورده و تنیده در هم روایت می شود. وجود و نبود بچه ، مهم ترین عاملی است که این دو زن را به هم پیوند داده. چمان بانو قادر نیست بچه دار شود و شیدا نمی تواند جنین را تا پایان بارداری با خودش حمل کند. این اندوه را چهار بار تحمل کرده و بعد از چهار بار، همسرش را به اجبار و تلخی از زندگی دونفره و عاشقانه شان بیرون می کند و با شیدایی و جنون، تنهایی هایش را با نقب زدن به گذشته و حرفها و کارهای همسرش می گذراند. حتی وقتی با مردی مراوده و معاشرت دارد و زندگی دونفره شان ممکن است شکل بگیرد ، همچنان در تب آلوده ی خاطرات همسرش دست و پا می زند و دست از شیدایی برنمی دارد.
پدرش او را شهناز صدا می زد اما او خوش دارد شیدا باشد، چون شیدا تنها اسمی است که به او می آید. شیدا مثل خودش شیداست. بردارش علیرغم زندگی پادرهوا و ولنگار و مشحون از افسردگی و بی نظمی، از او می خواهد که رابطه اش را با مرد متاهلی که یک دختر دارد به هم بزند و آدم باشد. مادرش بی عشق زندگی کرده و فکر می کند هیچ مشکلی با این موضوع ندارد. شیدا پانچوی دارچینی می پوشد و به حرفهای زنی که بوی او را میان زندگی اش، با غریزه ی زنانه شنیده ، گوش می دهد و قصد می کند از طبقه ی بیستم سقوط کند.
عشق سرخورده و جنون آمیز دستمایه ی سامار است. سامار نیز مثل زمستان با طعم آلبالو (کتاب دیگر نویسنده) ، سرشار از مالیخولیاست. مالیخولیایی که ابن سینا از عشق به آن تعبیر می کند. زنان این دوقصه به شدت درگیر شیدایی عشقند. زندگی آنها روال عادی ندارد. می خوابند ، عاشقند. می خورند، عاشقتند. حتی وقتی می میرند، عاشقند. عشق آن چنان دست و پای آنها را بسته که نمی توانند راحت نفس بکشند. ذره ذره در آن حل شده اند و راه فراری از آن ندارند.
بخش از کتاب:
ساکت میمانم تا حرفش را تمام کند. مکث کرده. شاسی کولر را میچرخانم. میگذارم روی سه. دارم میسوزم. چقدر گرم شده. فکر کردنش را تمام کرده. میخواهد بگوید چرا من با باقی زنها فرق دارم. «تو همه کاراتو تنهایی انجام میدی.» مشت کوچکش را آورده بالا. گمانم میخواهد تفاوتهایم را بشمارد. «خودت رانندگی میکنی، تنهایی تو یه خونه زندگی میکنی، حتی شبام که تنهایی نمیترسی، تنهایی میری خرید، میری مسافرت، دکتر. مامانم هرجا میخواد بره یا باید بابا هم باهاش بره یا بره دنبال خاله فرشته با اون بره. خاله فرشته هم شبها که شوهرش بیمارستان شیفته خوابش نمیبره. تا صب چند بار زنگ میزنه به مامانم. من دوس دارم عین تو بشم. وقتی با توام میتوانم مثل تو باشم.»
لبخند میزنم. ماندهام جوابش را چی بدهم. چمانبانو گفت: «هر زنی سایه سر میخواهد. نکن این کار را. نکن این کار را. حالا نمیفهمی چه خاکی بر سرت میریزی. زیر سایه خنک امن طاقباز خوابیدهای چه میفهمی چقدر سخت است زیر ظل آفتاب تنسوز دنبال زندگی دویدن.» گفتم: «من هیچم همچی سایهای نمیخواهم. زیر آفتاب بسوزم بهتر از سایه ترحم است. من سایه عاشقانه میخواهم. سایه دلپذیر با نسیم دریا و خنکی شنهای ساحل.»
گفت: نکن. با دست خودت همه چیز را خراب نکن...
سامار
الهام فلاح
ققنوس
روزی از دل خاطره ها پیدایش می شود !
- امروز شد۲۳سال ...
-لابد خودآزاری دارم که هرسال همین نوشته را توی این وبلاگ یا وبلاگ قبلی یا هرجایی که دسترسی دارم ، می گذارم.
-برادر داشتن از آن حس های حسرت آلودی ست که تا ابد دلت می خواهد به آرزوهایت بچسبد و ولت نکند.برادر خودت. خود خودت.
گوشی و تبلت و لپ تاپم رمز و کد و پترن و هیچ چیز سکیوریتی ای نداره. ( سکیوریتی تو قربون با این خارجکی حرف زدنت مادر!!! ). خلاصه گیر هرکی افتاد، می تونه فاتحه ی همه شونو بخونه برام.
فقط تلگرامم رو به پیشنهاد دوست جان رمز دار کردم برای بالابردن امنیتش برای جلوگیری از هک شدن. رمز خیلی ساده و بچگونه.
البته همونم با شامورتی بازی، پنهان از پسرک وارد می کنم. چرا؟ میگم الان...
پسر بزرگه رمز های عجیب و غریب و متنوع برای وسایل الکترونیکیش میذاره. طوری که اگه من کار بیفته بهش و بیاد رمز و الگوی انها رو برام بگه که در نبودش استفاده کنم، از صرافتش میفتم و بی خیالش میشم، بس که پیچیده ست. آقای پدر هم روی فولدرهای کاریش رمزهای مخصوص خودش رو داره. که البته ازشون خبر دارم. خودش برای مواقع ضروری در اختیارم گذاشته.
اما...
اما..
اما...
این وروجک کوچیکه!!!!
رمز های برادرش رو هک کرده. تمومشون رو. چطوری؟
از اون طرف تختش، با چشم های تیزش رصد کرده و دیده چه اعدادی رو وارد می کنه. الگوش رو از کدوم ور به کدوم ور می کشه و بعد به کدوم ور برمی گرده.
هروقت برادر بزرگه میره کلاس، میره تبلتش رو میاره، رمزشو وارد می کنه و بازی هاش رو میاره و بازی می کنه.
تازه!!!! بازارش رو هم چک می کنه ببینه کدوم بازی هاش باید بروز رسانی بشه.
مورد داشتیم که از من خواسته: بیا اینستاشو چک کن!!!
تنها راه مبارزه با این حرکات اسپای کیدینگش هم اینه که بگم: گوشی و تبلت داداشتو بیار بذار روی مبل جلوی چشم من.که نره توی اتاق و ...
باهاش همکاری نمی کنم. چه معنی داره بچه با مامانش تبانی کنه و بره سراغ وسیله های شخصی دیگران؟؟؟؟
دیروز داشت می گفت:
-اینایی که رمزهای سخت برای وسایلشون میذارن اشتباه می کنن. چون وقتی سخت باشه همه می خوان پیداش کنن و بالاخره هم پیداش می کنن. اما اگه مثل من رمز آسون بذارن، همه فکر می کنن یه چیز عجیب برای رمزشون گداشتن . اونقدر دنبال چیزای سخت میرن که چیزای آسون رو فراموش می کنن. برای همینم اصلا پیداش نمی کنن.مثل من یه چیز آسون بدارین. ببین 4-3-2-1 همین!!
کلافه ام
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
از هر راهی میرم ، می رسم به همینی که الان هست
لعنتی
*
شاعر می فرماد:
( بسه دنیا دیگه بسه
.
.
من به ساز تو می رقصم )
خودم می فرمام:
کی باشه بزنم ساز و مازتو بشکونم و وادارت کنم تو برام برقصی!!!
فکر کنم موقت:
احتمالا عقلم می رسه که توی پلاستیک فروشی ها، سفره های کاغذی و نایلونی رولی می فروشن. اما همیشه با خودم سفره می برم بیرون. بعد از غذا خوردن هم سفره رو با دستمال پارچه ای تمیز می کنم.مسلما عقلم می رسه که تی بگ به دلیل ساختار کاغذی و تفاله چاییش ، قابلیت بازگشت به طبیعت ( در خدا سال بعد) رو داره.اما تی بگ های استفاده شده رو توی یک کیسه می ریزم، کنار پوست خیار و میوه و ته گوجه و پوست شکلات و غیره . و بعد از رسیدن به خونه میندازمش توی سطل زباله.احتمالا عقلم می رسه که گربه و سگ و حتی کلاغ های ایران؛ از استخوون مرغ و جوجه تغدیه می کنن و خوش شون میاد و بالاخره می خورن شون. اما استخوونه ها رو هم توی همون کیسه می ریزم و میارم تقدیم سطل زباله می کنم.
با نگاه عاقل اندر سفیه به کارهای من و پسرها موقع صبحونه، نگاه کرد.
در توقف بعدی، سفره نایلونی رولی رو با نون ها و استخوون های توی سفره و لیوان های کاغذی، در حالی که ته مونده ی سالاد و برنج رو هم توی سفره خالی کرد، جمع کرد و با یکی از اون نگاه های خوشبختِ دانا اندر بدبختِ نادان، سفره رو از بالای سرمون پرت کرد دومتر اونور تر. دستهاشو به هم مالید و خداروشکر گفت و ادامه داد:
-حیوونا هم یه نصیبی ببرن از غدای ما. همه ش که نباید ماها بخوریم سیر بشیم!
- خدا جونی...میشه فاز منو عوض کنی؟ بخدا خجالت می کشم از این چیزا حرف بزنم. آیم شیم! مغزمو رفرش کن پلیز. خسته شدم.
میگم دخترجان...
سعی کن خودت باشی. با امضای خودت. با حرفای خودت. با ویژگی های خودت.
از کجا معلوم ، شاید همون خود خودت دوست داشتنی باشه؟ هان؟ شاید دوست داشتنی باشه.
هی بدو بدو بیای و تقلب کنی، کپی کنی، تقلید کنی که همه بهت می خندن! دقیقا هم همونایی که فکر می کنی متوجه نمی شن، متوجه می شن.لامصبا رو هوا می زنن ها !
خودت باش دختر جان. خودت باش.
نترس. شاید دوست داشتنی بودی.
از ما گفتن بود. حالا بازم بیا بدو بدو، اینم کپی کن. بدو دختر جان. بدو.
راستی، پایینش هم بگو که تقلید کار خیلی بدیه.یادت نره!
- این آپلود سنتره چی ش شده؟؟ نکنه از کار افتاده؟؟؟ چشم امیدمون به بلاگ اسکای بود. اینم که داره عین دختر جان که کپی کاری می کنه، از رو دست بلاگفا کپی کاری می کنه که!!!
نئو گلستان باز نویسی حکایات شیرین گلستان سعدی با نیش گزنده ی طنز معاصر و پایان بندی متناسب با روزگار امروزی است. اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کنونی ، با زیرکی و زیبایی با حکایات سعدی ترکیب شده و محصولش که حکایات نئو گلستان باشد، علاوه بر لبخند و انبساط خاطر، تلنگری به روح راحت طلب و معاش اندیش و مال اندوز و زیر آب زن آدمی می زند. چیزهایی که در جامعه ی معاصر به وفور یافت می شود و با دقت در حکایات اصلی گلستان و دیدن نمونه های سابق و پیشین آن ، گویی به نوعی راحتی خیال در آدمی ایجاد می کند که :( اوه، یس! پس اینکارها از قدیم مرسوم بوده و ربطی به خباثت انسان معاصر نداره!!).
خواندن نئو گلستان برای کسانی که با ادبیات کلاسیک ( حتی در حد گلستانِ سهل و ممتنع سعدی که دشواری و تکلف ندارد) ، بسیار جذاب و خواندنی خواهد بود.
نئوگلستان
پدرام ابراهیمی
نشرچشمه
پ ن : کتاب رو با خودم برده بودم سفر که توی راه بخونم. گاهی با صدای بلند می خندیدم و با سوال: (به چی می خندی؟ چی می خونی؟ چی شده؟) مواجه می شدم
[Forwarded from نشر آموت]
#پرفروش ترین های تیر ماه #نشر_آموت در پخش #ققنوس:https://www.instagram.com/p/BILDXS_BHRH/
چه عکسی ...