پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سفر

بچه که بودم کمتر پیش می آمد که روز اول مهر را مدرسه باشیم. بابا حسابی اهل سفر و گشت و گذار بود . تابستان ها و عید نوروز.. معمولا در سفر بودیم. برای همین اول مهر جزو عادات مألوف مان نبود.
برعکس بچگی ماها، بچه هایم همیشه اول مهر مدرسه بودند. هرسال. هر مهر.
امسال دل زدیم به دریا و بچه ها را هم با ساختار شکنی مهرانه! رودر رو کردیم! نه که به این کار افتخار کنیم یا به آن ببالیم. نه. شرایط طوری پیش رفت که اینطوری شد. پسر بزرگه مدام غر می زد و از ترس آقای شمسیان، دلش به سفر رضا نمی داد. و پسرک فقط نگران نخوردن کیک مراسم اول مهر مدرسه بود و بس!
رفتیم ، ببعی گرفتیم و سایر مراسمش ... و برگشتیم. سرماخورده رفتیم و ویران و نالان برگشتیم.  تند تند دوش و تر و تمیز و لباس و کتاب و مداد رنگی و جوراب و ... تا آماده باشیم برای فردا.
سفر روح آدم را تازه می کند. روان آدم را روشن می کند. دل آدم را قیلی ویلی می برد. سفرهای این چندوقته دلم را مدام ترسیده تر می کند. نگرانم هربار که برمی گردم کسی را پشت سرم جا بگذارم و دیگر نتوانم ببینمش. نگرانم کسی را از دست بدهم که برگشتنش محال بشود.

نظرات 1 + ارسال نظر
nobody شنبه 4 مهر 1394 ساعت 16:53 http://horoof.blogsky.com/

یه روز فهمیدم که این همه سال رفتم مدرسه فقط حفظ کردم و فراموشم شد :)
با این جال استرسش مدرسه همیشه با من بوده و هست ...

بچه ها هم یه روز می فهمند که مدرسه اون اش دهن سوزی که باید باشه نیست

یه روزی...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.