پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بخندی برامون

چکار کنم؟ کجا برات بنویسم که هم خودم آروم بشم هم تو نترسی و نگرانی هات بیشتر از اینی که هست نشه؟

کجا حرف بزنم که نترسم تو می خونی و ترس توی جونت ریشه دارتر میشه.

کاش کنارت بودم. بغلت می کردم. محکم نگهت می داشتم. و هی بهت می گفتم نترس. نترس. نترس.

می گفتم درسته که مدتهاست که ترس با خون مون عجین شده و توی رگ هامون جریان داره.اما نترس. از هیچی نترس.

امیدوارم روزی به اینجا برسی و بخونیش که همه چی تموم شده باشه و خنده هات رو ببینم. خندهاتون رو ببینم.

و بعد از خوندنش به خودت بگی: خب! غول این مرحله رو هم رد کردم.

جان شیرینم...

خنده های از سر فراغتت رو آرزو می کنم.

دسته بندی معقول

خدایی راست گفتن هرچی بیشتر خودتو متمایل و شیفته نشون بدی، طرف یابو برش میداره و فکر می کنه خبریه.

یه مدت که مثل بچه ی آدم بشینی سرجات و اون دل صاب مرده تو مهار بزنی و افسارشو دست خودت بگیری، ساکت بمونی و به هرچیزی واکنش نشون ندی، ابراز نگرانی نکنی، هوادری نکنی، مراقبت نکنی، خودش مثل بره آهو، آروم آروم میاد سمتت. مثل بیبی کت ( بچه گربه) ، میاد هی خودشو می مالونه به دست و پات. چنگ هم میندازه ها. اما می دونی که اداهاش برای جلب توجهه.

حالا وقت چیه؟؟

انتقام؟؟؟؟؟؟؟؟

اگه اهلش هستین. بعله! انتقام بگیرین. اونم انتقام سخت! تا دلتون همچی خنک بشه!

اگه نه. بلد نیستین یا اهلش نیستین و گوشهاتون فورا مخملی میشه، باز خودتونو بندازین توی دست و پاش و همیشه در دسترس باشین و روز از نو روزی از نو.

معلومه من توی کدوم دسته ام. نه؟؟؟

مامانِ شرمنده

اینکه حرفها و نوشته های من در چندماه اخیر فقط نک و ناله از بچه ها و مادری و مصایبشه قشششششنگ نشون میده که خانه نشینی و موندن در فضای ثابت با آدمهای ثابت و مشغول یک کاری  بیرون از خونه نبودن و  دور موندن از فضای تدریس و  آدمهای متنوع توی کلاسهام چه تاثیر مخربی روی من گذاشته.

انصافا بچه ها اینقدرها هم هیولا نیستن.

اما وقتی مدام ببینی و بشنوی شون  و شب و روز  در تمام ساعات هم نفس باشی باهاشون، نتیجه ش میشه این!!!

بعله!



بچه دو روز  پشت هم دوستهاشو دید، مثل فرشته ها سرشب می خوابه و صبج بلند میشه، طوری که می خوای درسته بخوریش این گوگولی مگولی رو.

( نگم که ساعت دوازده بیدار میشه میگه: به من شام ندادی ها. یادت باشه. مامانی هستی که به بچه ش شام نمیده!!! ) و هیچ مدل غذایی رو هم نمی پسنده که بهش بدم.

نفرت سِنی

کانالهایی رو می خونم که اغلب دخترها و پسرهای جوون   بیست تا سی ساله می نویسن. اغلب هم روزانه نویسیه. نه از این مدل های صبح پاشدم صورتمو شستم و مسواک زدم و شب کرم شبمو زدم و خوابیدم. مدلهایی مورد علاقه م هست که در مورد افکار و عقاید و دیدگاه شون نسبت به محیط و مسایل اجتماعی و ... حرف می زنن و کله ی قشنگی دارن که پره از اندیشه و جهان بینی . اینکه چرا من با این سن و سال خواننده ی این رنج سنی هستم شاید مال اینه که آدمای هم سن من کمتر اهل نوشتن هستن. یا هستن و من نمی شناسم. بهرحال از هر جایی چیزی می خونم.

کانال هایی که ادمین مجرد داره، پره از نق و غر غر از پدر مادرهاست و طوری با کینه و نفرت در مورد خانواده حرف می زنن که انگار دشمن اصلی شون خانواده ست نه امریکا شیطان بزرگ!!!!( اصلا به فرمایشات رهبرشون اهمیت نمیدن ها!! دشمن فقط امریکا !! )

خوندن این چیزها منو متوجه ی محتوای مغز بچه های خودم  هم می کنه. و البته یادم میندازه که منم توی اون سن و سال همین افکار رو داشتم.

نمیدونم چرا فکر می کردم من مطمئنا بچه هایی تربیت می کنم که این حس و واکنش ها رو نداشته باشه.و اگه من دچار اون حس ها بودم تقصیر اون طرف رابطه ست.

خب.. تا اینجا (جوان خوانی)  باعث شده یوخده کمتر دلم رو تکه تکه کنم  و توی خون  جگرشستشو بدم  از رفتارهای بچه ها( هردوشون) و مشاهده کنم که توی این سن و سال همه یکجور فکر می کنن و دنیا رو می بینن. البته فقط یوخده نه بیشتر.

اینقدر دلم می خواد به فرزندانی که اینطوری از خانواده ابراز نفرت می کنن بگم: (( پس خبر نداری که خودت با رفتارهات چه حس عمیقی از همین طیف احساسات در مادر و پدرت برانگیخته می کنی فرزندم!!! )) که حد نداره. حتی شیطان رجیم هم نمی تونه حد و  اندازه ی لذتی که گفتن این جمله به این بچه های نق نقو و قدرناشناس داره رو درک کنه. حتی اگه با لذت فریب دادن حوا مقایسه ش کنم.

بعله چنین هیولایی در من پنهانه.


این مطلبو که توی کاال بذارم قول میدم که بیست نفر لفت میدن

بچه آوری!!

آشتی که هستیم  میاد میگه ریش هامو اینطوری بزنم خوبه؟ سبیل بذارم؟ عه..نمی دونستم اینطوری خوشت میاد. از این به بعد همینطوری صورتمو می زنم.

رگ ...ش که ورم می کنه چیزایی به من میگه که باید درجا بکشمش و به قطعات گوشت قیمه ای  بدون استخوان تبدیلش کنم.

توی این روزای مزخرف که ترس از کرونا رسوب کرده توی جونم ، دارم خودمو می کشم که فقط مدارا کنم. فقط مدارا.

شحصیت و حرمت و حد و مرز و بزرگتری کوچکتری و ... همه دود شدن رفتن هوا.

یعنی بهش بگم خدا یه بچه عین خودت بهت بده تا بفهمی چقدر داری اذیت می کنی منو؟

به نظر من که این خیلی مجازات سنگین و طاقت فرساییه!!!!!!!!!!!! گناه داره!


عزیز دل...

این  بچه که اقتضای سن و سال و هورمونهاشه. حالا حالاها هم درست بشو نیست، تازه اون یکی هم تو صف ایستاده و همین روزهاست که اونم شیر شرزه بشه و نعره زنان جگر منو بخراشه، پس بیا یه کاری کن:

صبر منو زیاد کن. خیلی زیاد ها...خیلی خیلی زیاد.

از صبر ایوب هم بیشتر!



توصیه به همه ی اونایی که بچه ندارن:

نیارین بابا. نیارین. نیاااااااااااااااااااااااااااااااارین!!!!!!!


توصیه به اونایی که تازه بچه دار شدن:

همین الان برین بذارین شون دم در و خودتونو یک عمر خلاص کنید.

والله بخدا!


ترس کرونا و افسردگی و سوگواری و گرونی و به هم خوردن برنامه های زندگیت و هزار  درد دیگه کمه، با این انبارهای باروت هم باید هی دست و پنجه نرم کنیم!!!

پایان کبوتر

از فرط ازدحام مرگهایی که اتفاق افتاد دلم نمی خواد فایل رو باز کنم. انگار که با گورهای دستجمعی روبرو بشم یا به قبرستانی پابذارم که همه ی آشناهام اونجا خوابیدن.

اما دلم پر پر می زنه که برم و ادامه بدم.

زبان اصلی

برای من پیام می فرستین با متن انگلیسی فصیح و اداری؟

وات د فاز یا کلود آو بلاگ اسکای؟

من اونی ام که به پسرم میگم برام فیلم با زیرنویس چسبیده بگیر بیار. زیرنویس جدا نباشه.


اما وی میره زبان اصلی میاره و با نگاهی شماتت بار میگه:

-تیچر زبان بودی ها!!! خیلی زشته بگی زیرنویس داشته باشه. تو باید زبان اصلی ببینی!!!!

و من همچنان روی زیرنویس پافشاری می کنم.


حالا شمام یا زیرنویس بده یا فارسیش کن. حال ندارم بخونمش بخدا.

هر کی خونه شو می فروشه از خونه ی من جمع کنه بره بیرون. مرسی. اه.

آآآآآآآ.... الان یادم افتاد

آخریشون فرمودن:

اگه با شوهراتون  دعواتون شد و شوهرها از خونه بیرون تون کردن، لااقل یه جایی داشته باشین برید اونجا زندگی کنین!!!!


من

شوهرامون

خونه پدری مون

اونی که داره توصیه ی دلسوزانه می کنه


به خواهرام گفتم شیطونا نکنه شوهراتون از خونه بیرونتون کردن به من نگفتین؟؟ وگرنه این طفلی چراباید نگرانیش در این مسیر و این راستا متبلور بشه؟؟


جواب شون؟؟؟

به باد کشیدن طرفو!!!

ندا بیا...بنگاه املاک زدم.

دور و بری های ما از فامیل نسبی گرفته تا سببی خیلی علاقه نشون میدن به ارشاد و  هدایت ما خواهرا به راه راست. هروقت ناگهانی و جهت رفع دلتنگی و به بهانه ی مثلا دیشب خوابمونو دیدن تماس می گیرن، بعد از ده دوازده تا جمله ی تکراری ناگهان میگن:

-میگم....خونه ی پدری تون رو نفروشین ها. بذارین یادگاری بمونه براتون. با تمام وسایلهاش نگهش دارین. نفروشین. با هم مشورت کنین. بعد نظر بدین که نفروشینش. نگهش دارین. حیفه. بذارین بمونه.

حالا اینکه ما بفروشیم یا نفروشم اصلا در این گفتگوها محلی از اعراب نداره. دوست داشته باشیم می فروشیم. دوست داشته باشیم نمی فروشیم. نکته ی جالب اینه:

در پایان توصیه های اخلاقی و عرفانی به حفظ یادگاری ها و احترام به خاطرات یهو میگن:

-آدمیزاده دیگه. حالا اگه خواستین بفروشین یه ندایی به من بدین!!!


معمولا هم به من که از همه برگترم زنگ می زنن. کله ی صبح آخه لعنتی!!!؟؟؟


آخ که باید اینو تو کانال و ایسنتا بذارم. اما همه جا هستن لعنتیا.

بمونه بین من و شما