پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

قرض الپس نده ی کی بودی تو

دو روز رفتم گنبد. خونه ی بعضی از برگترای فامیل رفتم. این و اون گفتن نرو. نرو. نرو. گفتم اومدم که برم.

رفتم.

دیروز زنگ زدن: بیست میلیون دارین به ما قرضی بدین تا شش ماه دیگه.

اونایی که گفته بودن نرو گفتن حقته. برای همین گفتیم نرو.


از سابقه ی بگیر و پس نده هاشون نگم دیگه.

بایکوت

از بس همه همه جا هستن دو کلام بی ملاحظه و بی رعایت نمی تونم بنویسم.

توی کانال، اینستا، و اینجا.

پسرک رو اخم و تخم کردم که از کانال بیاد بیرون. اونم اومد. ولی ...

اینو بذار کنار اینکه: از ما حرفی نزن. از ما چیزی ننویس.

پستی

قصه های درهم تنیده و شخصیتهای شبیه به هم در پستی غوغا می کنند. تمیز نمی دهی اینها همه یکی اند یا چند تا. هرشخصیت چندصداست یا هرچند صدا از یک شخصیت صادر می شود.

موهای پشت آرنج و خط بریدگی زیرگلوی پسرها و مردها شبیه هم است. این یعنی آیا مردان همه در تمایلات و بینش و عقیده مانند هم اند؟

ولی منکرند این همانندی را و آن را به دامن زن می‌رانند: کپی خودت است.نگاه. فقط چشمهایش به من رفته.

نمیتوان مطمئن بود چرخه‌ی تکرار آدمیزاد در اشاره به زایش چندباره‌ی پسرک با همان ویژگی‌ها و نشان‌های جسمی ،ناکامی بشر در تحول عمقی و دگرگونی را نقد میکند؟

استنکاف ماه‌وش از همخوابگی و سپس افراطش در آن ، جنونِ به چشم پسرک درآمدنش، بیزاری‌اش از آدمیان، گریه زاری‌های حمام از بچگی تا بزرگسالی، قهربودن با بدن، خیالات مستمر با عاشق‌های ناپیدا، پریشانی و سردرگمی زن در عرصه‌ی خلقت و آفرینش نیست؟

 

بنظرم تمام زنها و تمام مردها، از کودک و نوجوان تابالغ، همه یکنفرند.یعنی کلا یک زن و یک‌مرد. شاید آدم و حوا. و ادامه نسل این دو تکرار همان زن و مرد آغازین است.بقیه ،شکلهای تکثر آن زن و مرد هستند.

شاید میخواهد بگوید سر و ته هستی یک قالب و یک شکل دارد. تفاوت در جزییات همان دایره ی اختیار ماست. از آنجایی که یک سری اتفاق ها و ویژگی ها مدام تکرار میشوند.

پستی

محمدرضا کاتب

نیلوفر


مشخصات، قیمت و خرید کتاب پستی اثر محمدرضا کاتب | دیجی‌کالا

 

ملکوت

آدمهای ملکوت ترکیبی از طبیعت و فراطبیعتند. برخی کاملا عادی هستند و برخی در غایت شگفتی و غیرمعمول بودن. دکتر بدنی جوان دارد و سری پیرسال. م.ل خودش را قطعه قطعه مثله کرده. شکو مثل سگ نگهبان جنایتی را که دیده و در حقش رفته ندیده گرفته. آدمهای معمولی به دنبال داروی فزونیِ جوانی و شهوتند.

فضای وهمناک و سوررئال داستان همانقدر که برای خواننده غریب است برای کاراکترها پذیرفته و عادی است. نتیجه ی هفته ای آمپولهای مرگبار را می شنوند و واکنشی ندارند.از قتل پی در پی زنان دکتر آگاه می شوند و حرفی نمی زنند.

اگر دکتر حاتم مرگ باشد که در عین لذت دهی و کامبخشی می میراند، م.ل بشر است که به میل خود، خویشتن را هلاک می کند و ابایی ندارد از قربانی کردن اطرافیان و در عین حال برده ای می خواهد لال و رام مثل شکو. شکو شاید وجدان بشر است که لال و خاموش پسندیده تر است برای انسان مستبد. منشی جوان، میل جوانی کردن همیشه ی بشری است که می خواهد از لذات جسمی تمتع بجوید؟ مرد چاق و سکته، حاصل زیاده روی در تن آسایی است؟ آقای مودت و بیماری گل کلمی اش، رهاورد مدرنیته ی سرطانزاست؟ زنان دکتر حاتم قربانیان همیشه ی تاریخ بشر؟ و ناشناس... آیا آن وجه ناشناس بشر است که کشف نشده؟

ملکوت سرشار از نماد و رمز است. زبانی  روان و خوشخوان دارد. در سطح بیرونی قصه ای ترسناک و جذاب و در لایه های زیرین مفاهیمی را مورد بررسی و نقد قرار می دهد که آفرینش انسان را نشانه رفته.

ملکوت

بهرام صاددقی

انتشارات زمان

-پی دی اف کتاب را خواندم. چاپ سوم سال پنجاه و سه.بدون سانسور و تغییر روایت.


ملکوت (رمان کوتاه) - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

گیسیا

دو داستان موازی از کودکی و میانسالی گیسیا در حال پیش رفتن است. گیسیا متوسل به ذکر حلقه ی آغه زمان، می خواهد فراموش کند تلخی ها را و زندگی جدیدی بسازد.

در هروله ی پذیرش جدایی و کار کردن و پول در آوردن و مرور کودکی، گیسیا یاد می گیرد روی پای خودش بایستد و تارهای چسبناک وابستگی را از پیرامون تن و بدنش دور کند تا جایی که قصد رفتن و دل کندن از شهری که تا بحال در آن زندگی کرده می کند.

آب و رنگ فرهنگ کردی در قصه سبب جذابیت آن شده.

آدمهای گیسیا تنهایند و هرکدام در پی سازش با خود. هیچ کدام نتوانسته تنهایی درگیری را درمان کند و حتی آینه ها دروغگو و ناراستند.

زبان روان و سلیس راستان از نقاط قوت آن است.

گیسیا

غنچه وزیری

انتشارات هیلا


گروه انتشاراتی ققنوس | گیسیا

جن و پری

دختر کوچولوی موفرفری قشنگ گفت: من از هیچی نمی ترسم. فقط از جن و پری می ترسم.

پسرک  کوچولو گفته بود من از سگ ها می ترسم. از سگهای گنده خیلی زیادتر می ترسم. و دختر جن و پری را گفته بود.

بچه که بودم جن و پری و قصه هایش مرگم بود. به پای آدمها نگاه می کردم مبادا سم داشته باشند و جن و پری در جلد تن شان فرورفته باشد.

فکر کردم بچگی هام با قصه های ترسناکی که دخترهای بزرگتر گفته بودند اینطوری ترسناک و وهم آلود سپری شده و الان همان کار را با بچه ها و نوه هاشان می کنند.

الان و جن و پری؟؟؟

آدمیزادِ الان دست هرچه شیطان و ابلیس و هیولا را از پشت بسته. جن و پری طفلی کجا ترس دارد؟؟

جنایت و مکافات

گفتم برای جنایت و مکافات یادداشت نقد و معرفی ننویسم. آنقدر  از این کتاب حرف زده شده که هرچه بنویسم تکرار مکررات خواهد بود. از جادوی توصیف و صحنه پردازی و  ابعاد روانشناسی داستایوفسکی بگویم یا از آدمهایی که هر کدام در شرایط خود، کار درست را انجام داده اند و مستحق سرزنش و مجازات نیستند. ابدا منظورم راسکلنیکف نیست.که کشتن آدمها را به هربهانه و دلیلی مجاز نمی دانم.

برویم سراغ شخصیتهای دیگر کتاب.

سویدرگالوف، مردک پدوفیل که در خواب و بیداری دنبال لبهای صورتی و صورت بچگانه می گردد و از روی پا نشاندن دخترکان کم سن و سال ارگاسم می شود، بسی جانی تر از راسکلنیکف است.

سونیا  که کودک تن فروش شده حجم وسیعی از همدردی و سمپاتی در خود دارد و آن را برای همه ی اطرافیانش خرج می کند.در حالیکه از طرف جامعه ی دامان برچیده مورد طعن و لعن است.

داستایوفسکی درخشان است. ستاره ی پرنور ادبیات است.


کتاب را صوتی شنیدم.

اسامی خوش آهنگ کتاب:

راسکُلنیکوف

سوییدِرگالوف

رازومیخین

لِبزیانتیکوف


دلتنگی

طلبکار بودم. بی رحم و مطالبه گر:

-خوب اینجا راحت خوابیدی خانوم و عین خیالت نیست که دلمون برات تنگ شده. که دیگه هیچ جایی نیست که بیام و بگم اومدم به خونه ی امن و آرامشم. که بگم اومدم خستگی مو با چای نیمه شبی ت در کنم و شب با سر و صدای لک و لک طرف و طروفت توی آشپزخونه بخوابم و بشنوم: حالا همین شبی که اینجایی زود خوابت گرفته؟ راحت خوابیدی و اصلا دلت تنگ میشه برای ما؟ برای من؟میدونی چقدر چقدر چقدر دلم برات تنگ شده؟

و آنقدر زار زدم گه مرد قرآن خوان بالای سر بابا به آقای همسرگفت پدرته؟ و بالای سرمامان به من گقت: مامانته؟

فکر کرد اگر برای بابا آرام و بیصدا گریه کردم و حرفهام را توی دلم گفتم ( سلام کردم و دلتنگی کردم و فقط بابا بابا کردم)شاید پدر من نیست.

دو کوچه بالاتر

رفت و برگشت میان کودکی و جوانی زنی میانسال بهانه ی مرور زندگی لیلی در دوکوچه بالاتر است.

جامعه ی سنتی و محافظه کار ایرانی حرف زدن، خندیدن، گریه کردن و کلا هر نمود و حضوری را برای زن عیب و عار می داند . لیلی در آغاز جوانی در سایه ی همسرش از چنبره ی این ممنوعیت ها رها می شود اما اثر آن سختگیریها و تعصباتی که پدر و مادر در حقش روا داشته بودند تا میانسالی ( جایی که ما با لیلی آشنا می شویم) همچنان قابل روئت است.

عشق چنان معصومانه و مخفیانه در زندگی او شکل گرفته که محکوم است به نادیده گرفته شدن.

آنچه در این خانواده عیان است سختگیری های سنتی پدر و مادر نیست، بلکه روحیه ی فرمان طلب و مطیع لیلی است. در همین خانواده دختری علیه مردش می شورد و آن سر دنیا زندگی می سازد و می رود. لیلی مقهور شرایط شده و روحیه ی سازشکارش او را از لذتهای طبیعی زندگی محروم کرده.

دوکوچه بالاتر

مریم سمیع زادگان

کتابسرای تندیس

-زبان روان و روایت شیرین قصه، تلخی زندگی تکراری و بی هیجان لیلی را می گیرد.در واقع تلخی را حس نمی کنی.


دو کوچه بالاتر by مریم سمیع‌زادگان

سهیم کی بودی تو

دوست دارم از کتابفروشی دوست و آشنام خرید کنم که هم در چرخه ی خرید کتاب از کتابفروشی ها سهیم باشم هم شرمنده ی دوستهام نباشم.

اما جیبم کوشولوئه...

چه کنم.