پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چهل

دارم فکر می کنم که چرا این یکی دو ساله، برخلاف تمام سالهای عمرم تا بحال، شلوغی و ازدحام مردم نفسم را می گیرد. چرا تاب نمی آورم که توی خیابانهای شلوغ راه بروم و بساط دستفروش ها را نگاه کنم. چرا وقتی پسرها پا شل می کنند تا تماشا کنند، دست شان را می کشم تا زودتر از شلوغی فرار کنم. چرا دوست ندارم  روزها بیرون بروم و خریدهایم را می گذارم برای شب که هم خیابان ها خلوت باشد هم مغازه ها. که شلوغی نباشد. ازدحام نباشد. همهمه نباشد...چرا لذت می برم از شیرینی فروشی و آجیل فروشی خلوت آهر شبِ دم عید...؟

شاید از  نشانه های ورود به چهل سالگی است.

حتی نوشتنش هم غریب و نا آشناست. چهل...!  چهل...؟



دختر های گلم

مگر می شود که نفس گیر ترین تصویر دنیارا ببینی و با دیگران شریکش نشوی؟



دخترم قد کشیده.ایشان مادر  گلهای تازه کاشته شده ی چند پست قبل هستند.

دخترها در مطبخ خالی و تمیز...خیلی تمیز :))

سایه ها می دانند که چه خانه تکانی ای است... ( با اجازه ی سهراب جان)

خانه تکانی همچنان to be continue ....

کسی می تونه بگه چرا این فرایند نچسب و دوست نداشتنی تموم شدنی نیست؟؟؟

چرا از شکلی به شکل دیگه درمیاد  و وقتی فکر می کنی دیگه تموم... باز یه کاری از اونطرف سر بالا میاره و میگه : دالی... ؟

این تصویر فقط تلفات تمیزکاری اتاق اولاد ذکور و فقط بخش مربوط به پسرک هستن. به قدر تموم ما و همسایه هامون ، کار داشت!


بازار مکاره وسط هال

ضایعات و دور ریختنی ها

قهر قهر قهر ...تا روز قیامت...چرا اسباز بازی هامو دور می ریزین؟؟ چرا خاطره هامو دور می ریزین؟؟

خسته ام... خوابم میاد..



شیوای مهربان

یک روز دوشنبه باشد. تو مشغول کارهای تمام نشدنی خانه تکانی باشی. تلفنت زنگ بخورد. پیش شماره ی شمال را ببینی . نشناسی و با خودت بگویی: یکی از خواهر ها؟ یکی از دوستها؟ کی؟

بعد صدایی جوان...خیلی جوان. نه، جوان نه. نوجوان!! تاکید می کنم، نوجوان ، با تو حرف بزند و بگوید که شیوا جان پورنگ است

از شمال زیبا به تو زنگ زده تا بیرون آمدن پرتقال خونی را تبریک بگوید و با صدای زیبا و کلمات مهربانش دلت را گرم گرم کند.

مگر می شود که لبخند نزنی و فکر نکنی که دنیا جای خوبی است؟



نوشتن این موضوع به تاخیر افتاد. اما باید می نوشتم تا خوبی ها و مهربانی ها بماند.


گلکاری

وسط هیری ویری خونه تکونی و آشفتگی خونه و همه جا، گلکاری دم عیدی حسابی می چسبه.

بسه دیگه هرچی ریشه دووندین توی آب. حالا بیایین مولکولهای خاک رو لمس کنین.

مانا باشین

آمین



خداکند که بمانی...

این طفلی ها سه روز افتاده بودند روی زمین.

هرچه به در و دیوار زدم کسی نجات شان نداد.

امروز صبح دیدم یک مسلمانی  برداشته و همانجا که افتاده بودند، کاشته شان.

از صبح تا الان من و پسرها هی می ایستیم پشت پنجره و با لذت نگاهشان می کنیم.

میدانم که ریشه  هاشان سه روز هوا خورده و احتمال خشک شدن شان خیلی بیشتر از احتمال پاگرفتن شان است.اما خدا کند که سبز بمانند.

امیدوارم سه تا فیتوس را هم کسی برده باشد تا توی باغچه اش بکارد.

آمین





امحای 31 تن میوه ی خارجکی

کلی میوه ی تیشان فیشان و کلاس بالا و بالاشهری پسند و  گرون گرون و  از آب گذشته  و سر سفره ی از ما بهترون نشسته ، امحا شد.

قاچاق بودند. فی الواقع قاچاقی وارد شده بودند.

کاری نداریم که خوردن میوه ای به نام دراگون (اژدها) و ... و ... جیز می باشد چون گرون بوده است، اما نمی شد اون میوه ها رو به مرکزی، موسسه ای، جایی، کسانی که دستشون به سیب گندیده و کرمو هم نمی رسه رسوند؟ نمی شد هدیه کرد بهشون؟ حالا قول می دادن با خوردن میوه های آنچنانی، سطح توقعشون رو بالا نبرند و  معتادش نشن و دوباره درخواست ندن. واقعا نمی شد؟

امحا  با بولدوزر و لودر و افتخار به این عمل شجاعانه و  توی بوق و کرنا کردن از شبکه های مختلف در ساعات خبری، لذت بیشتری داشته شاید!

واقعا نمی شد؟

*

امحای تریاک و شیشه و سی دی و فیلم مستهجن و رسیور و غیره رو  میشه پدیرفت اما ... میوه؟؟؟ میوه ؟؟؟


اینجا



باغچه ام را کشت

اگر کسی برای باغچه گریه گند دیوانه است؟

اگر دلش برای درختی که ده سال قبل همراه شوهرش توی باغچه کاشته و آبش داده و از بلند بالا شدنش کیف کرده، دیوانه است؟

اگر دلش پر بزند برای هر ساقه ی علفی که بی تاب در باد خم و راست می شود ؛ دیوانه است؟

اگر ....

روز درختکاری درخت بکارید.

بی وجدان ها..لااقل شاهکار های مهندسی و هنری تان را بگذارید برای روزی غیر از دو روز بعد از روز درختکاری.

از صبح دارم یک بند غرولند می کنم. درّ و گوهر نثار ارواح خودش و اجدادش می کنم. گریه کردم. دلم عین همان نمکدان و بانکه ی شیشه ای که دیروز توی تمیز کاری شکست، خرد خرد شکسته و پر از ریزه شیشه های دردناک شده.

باغچه را هرسال دم بهار ، پر از بنفشه و پامچال می کردیم. دو تا کاج زینتی کاشته بودیم. سه تا بوته ی مقاوم فیتوس. کلی رزماری. یک یاس رازقی. چند تا رز مینیاتوری. چند تا رز صد تومانی. دو تا شمشاد. باغچه شلوغ بود. اما عشق بود. بخدا عشق بود. بچه ها عصر ها گل را می بوییدند و مهمان هر طبقه ای موقع رفتن، چند دقیقه جلوی باغچه جان می ایستاد و گل ها را بو می کرد.

سه سال است باغچه رزماری و رز و شمشاد ندارد.سه سال پیش آنها را کند و ریخت دور. آقای همسر گفت محال است دیگر حتی یک لیوان آب توی این باغچه بریزم یا حتی تخم یک علف را تویش بیندازم.وقتی کسی قدرش را نمی داند و خرابش هم می کند! اما باز هم آبش داد. باغچه کچل بود. خالی بود.

امروز که با کلی انرژی بیدار شدم. برنامه داشتم که آهنگم را برای کلاس زبان تمرین کنم و یخچال را هم تمیز کنم، سر صبح، سر ساعت هفت و نیم با داد و بیدادم آقای همسر از توی دستشویی نگران و پرسان بیرون آمد:

-چی شده؟ پری چی شده؟

حرفی نمی زنم. عکس ها...عکس ها... پر از درد هستند. پر از درد.

مرده شوی زندگی شهری و آپارتمانی را ببرد که هرکسی برای خودش رییس بازی در می آورد و بدون پرس و جو هر غلطی دلش می خواهد می کند.مرده شوی زندگی شهری را ببرد که حتی نمی توانی یک باغچه ی چندمتری برای خودت داشته باشی.

خدا کند همین سال بعد ، همین سال بعد برنامه مان جور شود و یک خانه ی حیاط دارو باغچه دار ، توی یک روستای دور و سرسبز برای خودمان داشته باشیم.خدا کند. خدا کند.

تا همین الان باغچه غیر از یک نهال نحیف توت که آورده و بجای آن همه دوتا درخت کاج ده ساله و سه تا فیتوس ده ساله،کاشته، چیزی دیگری ندارد. مُرده عزیزکم . مُرده. خالی خالی است. همه را کند و انداخت دور.

خدا همه را از زیر سایه ی همسایه های همه چیز دان و خودرای بیرون بیاوراد! آمین


قبلا زمستان ها اینطوری بود


امسال زمستان همینطور خالی و خلوت بود


همسایه ها، احیانا در حال تشویق!!!!!


دلم هزار تکه شد وقتی طفلکم را اینطوری روی زمین دیدم


حرفی نمی زنم...حرفی نمی زنم... فقط این صحنه دقیقا روبروی پنجره ی آشپزخانه ام است


نهالی توت مزخرفی که شاید آن همه درخت و گل گیاه جایش را تنگ می کرد


همسایه ی بعدی در حال تشویق ، احیانا!!



و مرگ باغچه!! تمام !

خونه تکونی چی است؟؟؟ :)

کمپین های مدل به مدل رو دیدین؟

کمپین ِ( نه به گوسفند قربونی کُنون عید قربون)

(نه به ماهی قرمز عید نوروز)

این سال ها هم  که (نه به سبزه  ی گندم و عدس و ماش و ... عید نوروز...)

آسفالت شدیم بس که پیام های فرت فرت در مورد سبزه و ماهی میاد از گروه های مختلف فرهنگی و غیر فرهنگی...

عاقا ما که اهل کمپین بازی نیستیم.

اما عایا... کمپین (نه به خونه تکونی در اسفند ماه)ندارین یه وقت؟

من عضوش میشم ها...

گفتم که اگه دارین...منو هم خبر کنید

بخدا خععععلی خسته ام. خعععلی.

خونه تکونی چی بود دیگه؟؟؟

ایشششش




تیشه ناسیونال

یکی از دخترهای سال دومی گفت:

-خانوم عید دارم میرم زاهدان. سوغاتی چی براتون بیارم؟

با لبخند پر از شیطنت گفتم:

-آچار بیار

با چشم های گشاد ده گفت:

-خانوووم.... شما میدونی آچار چیه؟

-بله. استفاده هم می کنم. الانم آچارم تموم شده. آچار بیار

خندیدیم. گفت:

-خانم کشک زابلی هم بیارم؟

-نه. کشک دارم. نمی خوام. همون آچار

گفت:

چشم میارم. دیگه چی بیارم؟ تو رو خدا خانووم.. یه چیزی بگین من بیارم. تو رو خدا بگین.

هی تکرار می کرد. گفتم:

-یک تیشه ی ناسیونال خوبم بیار

اول متوجه نشد. بعد که فهمید آنقدر خندید و خندیدم که صدای بقیه ی دخترها درآمد. خنده ای بدون انقطاع و پرصدا.

حالا بیا برای دخترهای کلاس توضیح بده فلسفه ی تیشه ی ناسیونال چیست.