پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

داد

توی تمام عمرم، چه قبل چه بعد از ازدواج هیچ وقت، هرگز نه صدام برای مامان و بابا بلند شد نه آنچه اسمش دعوا و کشمکش هست بین مون اتفاق افتاد. دلخور شدم. زیاااااااااااااااااااد... خیلی زیااااااااااااااد. اما هیچ وقت ، هیچ وقت، هیچ وقت صدای بلند منو با خودشون نشنیدن.

برای دومین بار خواب دیدم دارم با مامان یکی به دو می کنم. مثل دخترهای نوجوون سرتق و سرکش. آی بلند داد می زنم سرش . آی بلند و طلبکار حرف می زنم باهاش.

بیدار که میشم خجالت می کشم از خودم.



-نه اینکه داد و فریاد بلد نباشم. از پسرا بپرسین قدرت جیغ و داد و هوارم چند هزار دسی بله!!!  

-آقای همسر شانس آورده که با ایشون هم هرگز داد و بیداد نداشتم.کلا جدل و دعوای لفظی نداشتم. حرمت بزرگتر برام خیلی مهمه. همچین فرشته خوی نیکو خصالی ام من!!!!

-قهر خوب بلدم اما... قهر های سنگین ها....

( بعد میگه این بچه های لوس قهر قهرو به کی رفتن!!!! )

خواهر شناسی

گفته بود: معلومه حالت خوبه!( لحن کنایه دار و طعنه زن) برای همین از صبح داری  هم تند تند پست می ذاری!


خوب شناخته منو. می دونه وقتی ذهنم پریشونه دستم تند تند می نویسه. تند تند می نویسه.

خواهر برای همین چیزا خوبه دیگه.

قصه گوی دروغگو

تا کجا حق داریم واقعیت رو تغییر بدیم و خیال رو جایگزین کنیم؟ تا کجا حق داریم واقعیت رو عریان و عینی تعریف کنیم؟ تا کجا میشه مرز قائل شد بین واقعیت و خیال؟ تا کجا میشه نگران واکنش ها بود؟ تا کجا میشه از قضاوت ها ترسید یا نترسید؟ تا کجا میشه لذت برد و رضایت داشت از امتزاج واقعیت و خیال؟

اسمش میشه سوءاستفاده از زندگی مردم؟ خباثت در برابر رنجهای دیگران؟ منتفع شدن از آنچه از سر دیگری گذشته؟

تمام اینها موقع کنار هم چیدن کلمات ، آدم رو عذاب میده و نمیذاره از چیزی که ساختی لذت تمام و کمال ببری.

از طرفی هم فکر می کنی اگه این آمیختگی نباشه، چه جذابیتی برای بیان آنچه واقعا رخ داده باقی می مونه؟ و نهانی کیف می کنی از اینکه بلدی آسمون ریسمون ببافی و آدما رو درونش جا بدی.

این هم تناقض غریبیه. غریب با لذتی غیر قابل انکار.

مگه اسم قصه روی خودش نیست؟ قصه! یعنی خیال پردازی. یعنی خلاف واقع. یعنی راست و دروغ در هم تنیده. اما رواست که اسم خیال پردازی رو بذاریم دروغ؟

فکرم میره سمت آدمهایی که موقع تعریف کردن چیزی یک کلاغ چهل کلاغ می کنن و ماها ازشون بدمون میاد که دروغ گو ان و راست نمی گن و ... .

کار نویسنده همین نیست مگه؟

منتهی  اولی توی ادبیات شفاهی منفوره و در ادبیات مکتوب ، شایسته ی تقدیر.


خیلی قبل تر گفته بودم که ما آدمها همه مون قصه گوییم. همه مون میل به قصه گویی داریم.

داریم.

شکل های بیانش متفاوته.

تناقض

چند سال پیش دست به دعا بودم که ناشری که باب میلم هست کارم رو بپسنده و قبول کنه.

الان وقتی می بینم شماره ناشناس می افته روی گوشی و آدم اون طرف خط خودش رو مدیر نشر فلان معرفی می کنه و به اصرار کار می خواد حتی نیمه کاره ، حتی شروع نشده، ترس برم می داره.

هزار تا سوال میاد توی ذهنم.

از بازی های بین آدمها بی خبرم. نمی خوام هم واردش بشم. می دونم باند و دسته و مافیا و هیئت و انجمن بازی حال میده و کیف داره، اما ترجیح میدم سرم توی کار خودم باشه و وارد هیچ حلقه ای نشم. دوست دارم بنا به میل خودم  با نویسنده ها و خواننده ها دوستی کنم و کتاب بخونم و در موردش حرف بزنم نه به سلیقه ی موج و جریانی که بخواد منو توی خودش بکشه.

الان پیشنهاد که می شنوم، هزار تا بالا و پایین، سبک و سنگین، کی به کیه، چی به چیه، کی با کیه، چی با چیه  توی سرم می چرخه و در نهایت می گم ( ممنون از لطف تون. فعلا کاری ندارم. نمی دونم کار نیمه کارم هم کی تموم میشه)

می دونم که قبول کردن بعضی پیشنهادها یعنی چاپ های پشت سرهم و قیمت شگفت انگیز پشت جلد و  حق تالیفی در حد دو جفت کفش چرم و  دوکیف خوشگل( یعنی دو برابر  حق تالیف های قبلی) ، اما از بزرگواری یا مناعت طبعم نیست که به پول (نه) می گم. کی پول دوست نداره؟ منم دوست دارم. خیلی هم دوست دارم. اما چیزای دیگه ای هست که باعث میشه بگم( نه... فعلا کاری ندارم).

الان حتی ترجیح می دم کاری که تموم میشه به صورت فایل توی لپ تاپ بمونه تا اینکه بگم ( بله).

زیادی محتاطم. می دونم.


در کنار این احتیاط،  در یک وجه دیگه ، زیادی هم بی ملاحظه ام که همه چیز رو تعریف می کنم و چیزایی رو که باید، پنهان نمی کنم. اه!

تغییر

اون یک ساعت زودتر بیدار شدن، زار و زندگی همه مونو به فنا داده. تقریبا بیشتر روز، در ساعات غیر معمول خوابیم.

این تجربه هم جالبه.       

قهر قهروی کی بودی ننه

بعد از چند هفته گفت: سلام

با تلفن حرف می زدم. موضوع کاری بود. نمی شد وسط مکالمه تایپ کنم. تلفنه که تموم شد دیدم نوشته بوده : پس نمی خوای جواب بدی.

خندیدم. نوشتم:

-سلام...شما؟


(شما) یی  که نوشتم یعنی کجا بودی تاحالا؟ چرا نبودی تا حالا؟ چرا ؟  چرا؟ چرا؟

نوشت:

ببخشید انگار مزاحم شدم. رو زخوش.


بعدم قهر کرد رفت که رفت. هزار روز ول کرده رفته الانم اومده پررو پررو ...

چیکارت کنم من آخه بچه پررو؟

لعنتی!



آخ که دستم بهت نرسه...آخ!!

فرافکنی

بله...بله...

وی برای اینکه از نوشتن اون اصل کاری فرار کنه اومده وبلاگش و هی تند تند پست می ذاره.

برو سر کارت خانوم جان.



با عنوان پست کلا مفاهیم روانشناختی رو نابود کردم و از نو ساختم!!!!

هم باز؟

باز ته گلوهامون یه جوری شده. خار خاری و  انگار چنگ خورده. یعنی باز درگیر شدیم؟

به تقلید از فارسیِ  بامزه ی عربهای خوزستانی:  هم باز  ؟  هم باز کرونا؟



پسرجان میگه کی گفته ما کرونا گرفتیم؟ یه آنفولانزا رو مبتلا شدیم حالا هی بگو کرونا ...کرونا...

کرونا می کشه. ما که نمردیم!


باید بمیریم تا باورش بشه.

پایان تنهایی

تاثیر مرگ و فقدان والدین بر امورات فرزندان بازمانده، جراحت های عمیقی بر جای می گذارد که تا ابد شخصیت و روان آدمی را تحت تاثیر قرار می دهد.

افسردگی و انزوا طلبی، طغیان و سرکشی، بی تفاوتی و غرق شدگی در یکی از وجوه حرفه و شغلی از مصادیق بارز این تاثیرات است.

ژول در عالم انزوا و تنهایی دل بسته ی دختری ست که سالها زمان می برد تا او را داشته باشد. مرگ مدام جلوی در خانه به کمین نشسته و در هر یک از ابعاد این داستان به شکلی ظاهر می شود و زندگی ژول و اطرافیانش را  دستخوش تغییر و دگرگونی می کند.

آنچه مسلم است ناگزیر بودن مرگ است ، خدا برای کسی دعوت نامه نفرستاده و راه حل مشکلات را در آن ذکر نکرده. بلکه مشکل را جلوی پای آدم می گدارد و به تماشا می نشیند تا ببیند چگونه از پس آن مشکل برمی آید یا چگونه فرو می پاشد. بهانه های مختلفی برای ادامه دادن زندگی سرراه مخلوق می گذارد و در نهایت شانس استفاده از این بهانه ها را به وی تفویض می کند تا به اختیار و انتخاب خود ادامه راه را طی کند.

دست و پنجه نرم کردن با روزمرگی ها و نشدن ها و موانع سرراه، روی هر تیپ شخصتی ، اثراتی متفاوت می گذارد و این داستان به نرمی و بدون اغراق و جار و جنجال، این تحولات را نشانمان می دهد. تمایل به ناهنجاری های اجتماعی در نوجوانی و جوانی تقبیح نشده و به عنوان یکی از اختلالات شخصیتی به صورتی غیرجانبدارانه در دل داستان روایت شده. اهمیت و حفظ  خانواده در جهانی که به تک روی و انحصار فردی متمایل است، در جامعه ی مدرن اروپایی ، جلب توجه می کند.

پایان تنهایی

بندیکت ولس

 انتشارات ققنوس



- عکس کتاب رو از نت گرفتم. انتقال عکس از گوشی دردسر داشت.

-این کتاب در دوره ی همخوانی  اردیبهشت ماه باشگاه کتابخوانی جمله خونده شد.

 

 

قرمز

دیوونه که میشم میرم پستهای قدیمی وبلاگ  رو می خونم. مثلا می خوام روزهای خوشی را پیدا کنم که توش ناله و فریاد نکردم و روحیه م عوض بشه. هر ماه و هر سالی رو باز می کنم می بینم توی این ده سال اخیر، ماهی نبوده که از شیمی درمانی فلان و از رادیو تراپی بهمان و نتیجه ی ترسناک آزمایشهای لعنتی حرف نزده باشم. می بینم که (سال به سال، دریغ از پارسال) در مورد من صدق نمی کنه. می بینم که...

ولش کن اصلا...

فعلا که دوباره داره همه جا وضعیت قرمز میشه و ...