پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

تناقض

چند سال پیش دست به دعا بودم که ناشری که باب میلم هست کارم رو بپسنده و قبول کنه.

الان وقتی می بینم شماره ناشناس می افته روی گوشی و آدم اون طرف خط خودش رو مدیر نشر فلان معرفی می کنه و به اصرار کار می خواد حتی نیمه کاره ، حتی شروع نشده، ترس برم می داره.

هزار تا سوال میاد توی ذهنم.

از بازی های بین آدمها بی خبرم. نمی خوام هم واردش بشم. می دونم باند و دسته و مافیا و هیئت و انجمن بازی حال میده و کیف داره، اما ترجیح میدم سرم توی کار خودم باشه و وارد هیچ حلقه ای نشم. دوست دارم بنا به میل خودم  با نویسنده ها و خواننده ها دوستی کنم و کتاب بخونم و در موردش حرف بزنم نه به سلیقه ی موج و جریانی که بخواد منو توی خودش بکشه.

الان پیشنهاد که می شنوم، هزار تا بالا و پایین، سبک و سنگین، کی به کیه، چی به چیه، کی با کیه، چی با چیه  توی سرم می چرخه و در نهایت می گم ( ممنون از لطف تون. فعلا کاری ندارم. نمی دونم کار نیمه کارم هم کی تموم میشه)

می دونم که قبول کردن بعضی پیشنهادها یعنی چاپ های پشت سرهم و قیمت شگفت انگیز پشت جلد و  حق تالیفی در حد دو جفت کفش چرم و  دوکیف خوشگل( یعنی دو برابر  حق تالیف های قبلی) ، اما از بزرگواری یا مناعت طبعم نیست که به پول (نه) می گم. کی پول دوست نداره؟ منم دوست دارم. خیلی هم دوست دارم. اما چیزای دیگه ای هست که باعث میشه بگم( نه... فعلا کاری ندارم).

الان حتی ترجیح می دم کاری که تموم میشه به صورت فایل توی لپ تاپ بمونه تا اینکه بگم ( بله).

زیادی محتاطم. می دونم.


در کنار این احتیاط،  در یک وجه دیگه ، زیادی هم بی ملاحظه ام که همه چیز رو تعریف می کنم و چیزایی رو که باید، پنهان نمی کنم. اه!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.