پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

کیمیا

وقتی داشتند سناریوی کیمیا رو  می نوشتند، فکر نکردن یک کمی درصد تخیلات فانتزی رو پایین بیارن تا بچه های دهه  هفتاد و هشتاد فکر نکنن انقلاب کردن مثل بازی بچگونه ی کیمیا و بچه محلاشونه؟ که گل گذاشتن توی تفنگ سربازهای گاردی، همچین با لبخند و جیغ و دست و هورا نبوده ؟ که محکوم به قتل به این سرعت محاکمه و اعدام وآزاد نمیشه؟  نگفتن بچه ها تحریز میشن و یهویی همینطوری بازی بازی و بچگونه، انقلاب راه میندازن؟

که اعلامیه های امام رو همینطوری علنی و دورهمی و دوستانه توی کوی و برزن نمی خوندن برای اهل محل ...و ....

سناریست رو بی خیال، صحنه پردازی خجسته ش رو کجای دلم بذارم؟

زمان فیلم برداری تابستونه و تموم بازیگرا اورکت و پالتو و بافتنی پوشیدن تا زمستون 57 رو تداعی کنن. باشه. هوا مثلا سرده. اما برگ درختان سبز که در نظر هوشیار میاد و بی معرفتی گروه تولید سیما رو نشون میده، چیکار کنیم؟

بازی های روی اعصاب اهالی سریال که بماند!

از سایر گاف های مکانی و زمانی  ، مطمئنا از طریق سایتها ی خبری، باخبرید.


*

- تحریز یعنی تشویق کردن

پدر، آسمان است !

رفتیم تا آرامستانی کوچک و بی نهایت آرام. آنقدر آرام که دلت بخواهد تا ابد زیر برگریزان پاییزی برگهای رنگ به رنگش ، بخوابی و خواب آبی های آسمان را ببینی.

طبقه طبقه های آرامگاه های  قدیمی و جدید را طی بکنی و کناری بنشینی و برای مردی فاتحه بخوانی که این  روزها حتما جای خالی اش درد می کند.

لابد وقتی  به مبلی که همیشه رویش می نشست یا دراز می کشید نگاه می کنند، آه می کشند و چشم هاشان نم  بر می دارد. لابد وقتی به تختش نگاه می کنند که دیگر خالی است، بی تاب می شوند و با نگاه خیس، سعی می کنند هق هق شان را پنهان کنند. لابد وقتی دیواری را که به آن تکیه می داد و راه می رفت ، لیوانی آبی را شاید از دستش روی زمین افتاده، تلویزیونی که صدایش آزارش می داده...، اصلا لابد تمام وسایل خانه، چیزی از او را به یادشان می آورد و یاد خاطره ای را برای شان زنده می کند. و بعد ... وقتی جای خالی اش را می بینند... وقتی  حجم خالی اش را می بینند...


لعنت به من و حس های افسار گسیخته ام که دارم اینطوری  درفش می دوانم توی زخم تو... توی دلتنگی تو... توی دل شکسته ی تو...

نازنین ترین رفیق،

قدیمی ترین دوست،

صاحب گرم ترین دستهای دنیا...

صبور باش... تاب بیاور...

فریده جانم...




سوالات پسرک از خدا

پسرک این روزها سوال های بنیادی می پرسد. جهان بینی و ایدئولوژی ل دارد شکل می گیرد انگار.


-مامان به نظرت عجیب نیست که خدا رو کسی نیافریده، بعد خودش می تونه کل جهان رو بیافرینه؟ مگه میشه کسی بدون آفرینش به وجود بیاد، بعد اونقدر قدرت داشته باشه که بتونه همه چی رو بیافرینه؟

-مامان  اگه دوستِ آدم بره بهشت، بعد خود آدم بره جهنم، به نظرت دوست آدم می تونه به خدا بگه که دوستمم بیار بهشت..بعد خدا هم به حرفش گوش بده، آدمو بیاره توی بهشت؟

-مامان به نظرت من بهشت میرم یا جهنم؟

-مامان وقتی من برم بهشت به نظرت می تونم از خدا بخوام که برام توضیح بده چطوری خودش بدون آفرینش به وجود اومده و این همه قدرت داره. فکر کنم اونم دوساعت برام توضیح بده و واقعیت رو بگه.



*


از دو حال خارج نیست. یا پسرکم دارد مسایل مهم و اصلی زندگی اش را یکی یکی حل می کند، یا کاری کرده که فکر می کند مستوجب وجوب جهنم برای بچه های 9 ساله است. بروم ته و توی این دومی را دربیاورم بهتر است!!



حاج آقا جواب بدین !


چند وقتی است که پسرک هی از حاج آقای مدرسه سوال می پرسد.

حاج اقای مدرسه یک روحانی است که پیش نماز ، نماز جماعت ظهر بچه های مدرسه شده. سوالات پسرم:


-چرا یزید امام حسینو کشت؟


-چرا خدا تصمیم گرفت قرآنو برای ما بذاره؟






هروقت از ما سوالی می پرسد و جواب مان قانعش نمی کند می گوید:

-باید برم از حاج آقامون بپرسم!


شهرام کام فر ، شَرّت کم آقا!

-مامان مشروب چیه؟

چپ چپ نگاهش می کنم. می گوید:

-خب یعنی چی؟ مشروب چیه؟ الان توی کیمیا گفت شهرام کام فر مشروب خورده!



دو روز بعد:


-مامان..مست یعنی چی؟

چپ چپ نگاهش می کنم.می گوید:

-خب یعنی چی؟مست یعنی چی؟ الان توی کیمیا گفت شهرام کام فر مست بوده!



*


سوال های پسرک ، جواب های سخت دارد. ساده جوابش را می دهم. آقای پدر و پسر بزرگه چپ چپ نگاهم می کنند.


سخنگوی دولت

پسرک نشسته دارد تکرار نفس گرم را نگاه می کند.

مرجانه گلچین پشت فرمان ماشین نشسته و دارد با بغل دستی اش حرف می زند.

پسرک می گوید:

-من این خانومه رو می شناسم. سخنگوی دولته. مگه سخنگوی دولتم می تونه بیاد سریال بازی کنه؟

هرچه می گویم این خانومه سخنگوی دولت نیست قبول نمی کند و می گوید:

-به جون خودم این خانومه سخنگوی دولته!


.

.

بالاخره با یادآوری سریالهای قبلی، مرجانه گلچین رو می شناسد . می گوید:

-این خانومه توی این سریال خیلی جدی شده. اصلا بهش نمیاد!



*

وقتی بچه ات خانم افخم را می شناسد و کلا اطلاعات سیاسی اش بیشتر از اطلاعات سینمایی اش است، باید نگران باشی؟


الفت

می گویم:

-مألوف یعنی الفت گرفته شده. یعنی خو کرده. انس گرفته. از الفت میاد. الفت یعنی انس. خو. عادت...

مهناز از ته کلاس می گوید:

-خانوم می دونم. یه معنی دیگه ی الفت هم میشه خدمتکار

چشم هام  گشاد شده:

-چی؟ خدمتکار؟ منظورت چیه؟

-خانوم، خدمتکار... همین کارگرایی که توی خونه ها کار می کنند. البته الان دیگه به این اسم صداشون نمی کنن. الان همون خدمتکار میگن. قدیما می گفتن الفت.

با خودم فکرمی کنم شاید سریال ترکی دیده و از اسم های آنها این تصور به ذهنش آمده که اسم همه ی خدمتکارها باید الفت باشد. اما آخر چطوری؟ یعنی یک دختر هفده ساله آنقدر عقل ندارد که بفهمد اسم یه خدمتکار را نمی شود به همه ی خدمتکارها تعمیم داد؟

هنوز دارم با چشم های پرسوال نگاهش می کنم. بعد ناگهان ذهنم جرقه می زند. کارگر...خدمتکار....

-ببینم مهناز نکنه منظورت کُلفَته؟؟ کُلفَت؟

-نه خانوم..الفت. خدمتکار خونه رو میگم

چشم هایم را توی حدقه می گردانم و می گویم:

-خدمتکار خونه اسمش کُلفَته نه الفت!


دعوا سر لحاف ملا


-خانم خانوما مدل شده، رفته دبی عکس مدلینگ گرفته، اونم چی!...سرلخت!!! تازه می خواد توی سریالای جم هم بازی کنه.آقا مگه ما ناموس نداریم؟ اعدامش کنید. تتیر یک 20:30 بشه. سریع!!!

-علی ضیا رقصیده و به کلاه گیس آقای مربی توهین کرده. آقا مگه ما ناموس نداریم؟ برید اعدامش کنید! تیتر یک 20: 30 بشه. سریع

-اون یکی رو بگو موهاشو قرمز کرده. رفته اون سر دنیا .عکس سرلخت گرفته.کنار جرثومه ی فساد ، آقای بازیگر هفتاد ساله ی قدیمی هم نشسته با سر لخت!!! وای..سرلخت!! آقا مگه ما ناموس نداریم؟ اعدامش کنید. تیتر یک 20: 30 فراموش نشه ها!

-عمو فیتیله ای های عامل استکبارو بگو... به آذری ها توهین کردن . اونم چی!!! بعد از بیست و چند سال نمایش های ترکی و لری و شمالی و ... امسال یادشون افتاده که ( بچه ها بیایین توهین کنیم. دورهمی می چسبه). بی ناموس ها. فکر کردن ما ناموس نداریم. اعدامشون کنید. تیتر یک 20:30...لازم نیست بگم که؟

-یادتون میاد پارسال هم یکی رو اعدام کردیم؟ اسمش (سرزمین کهن ) بود. بی ناموس بازی درآورده بودن، اسم شخصیت کمونیست شونو گذاشته بودن (بختیاری). فکر کردن بختیاری ها ناموس ندارن. دیدین چطوری اعدامشون کردیم؟ ما اینیم. تازه تیتر یک 20:30 هم شدن.

.

.

بختیاری ها آب تمیز و خانه ی گرم و نان گرم سر سفره می خواهند

آذری ها آب تمیز و خانه ی گرم و نان گرم سر سفره می خواهند

زن های سرپوشیده هم همینطور... خانه ی گرم و نان گرم و شوهری که دلش به درآمدش گرم باشد می خواهند

همه ی مردم اعم از ترک و کرد و شمالی و لر و ... خانه ای گرم و نان  گرم و امنیت می خواهند

سرو صداها و هوچی گری ها و طبل های گوش کر کنِ لعنتی... جز اینکه گریه مان را در بیاورد کار دیگری نمی کند.

تنها دغدغه ی این روزهای کله گنده ها، تارموهای زنان سرکش و ساپورتهای چسبان شان است.

می توانی تصور کنی که زنان فاحشه (تصویری که از زنان  سر صورت و مو آراسته به همه می دهند) اداره ی امور مملکت را به دست گرفته اند؟

می توانی تصور کنی که کشتی دزدان دریایی همچنان دارد دور و دورتر می شود و کسی جرات ندارد غنائمش را وارسی و حسابرسی کند ؟

می توانی تصور کنی که همه چیز گل و بلبل است و غلط کرده هرکی گفته ما کمبود داریم و مشکل داریم و دزد داریم و ناصالح داریم و ...

می توانی تصور کنی که این همه سرو صدا مصداق دعوا سر لحاف ملا ست تا تو حواست پرت شود و نفهمی که داری از کجا می خوری  و  همچنان کور و کر بمانی؟

.

.


اوهوی..... ببرید اعدامش کنید. تیتر یک 20:30 فراموش نشود:

-وبلاگ نویس دیوانه ای بخاطر تشویش اذهان چهارتا خواننده ، اعدام شد!




*

20:30 این روزها چقدر شبیه روزنامه های زرد  و عوام پسند شده.


بی عرضه معلم ها

آقای آموزش  - پروررش فرموده:

-چرا دانش آموز باید نمره اش کم بشود؟ از بی عرضگی معلم هاتان است

-چرا دانش آموز باید غایب باشد؟ از بی عرضگی معلم هاتان است

-چرا دانش آموز باید برود بیرون پسربازی؟ از بی عرضگی معلم هاتان است

-چرا دانش آموز باید بیرون برود سفره خانه و قلیان بکشد؟ از بی عرضگی معلم هاتان است

-چرا دانش آموز باید بد دهن باشد؟ از بی عرضگی معلم هاتان است

-چرا دانش آموز باید شب تا صبح سرش توی تلگرام و وایبر و لاین و .. باشد و صبح سر کلاس چرت بزند؟ از بی عرضگی معلم هاتان است


و آقای آموزش - پررورش تصمیم گرفته یکی از همین روزها بیاید تمام دفاتر مدرسه را بیرون بکشد و معلم های بی عرضه را به صلابه بکشد و ازشان بازخواست کند.

آقای آموزش.... گفته:

-به کسی ربطی ندارد که مامان دانش آموز الکی زنگ می زند و غیبت دانش آموز را موجه می کند. معلم باید عرضه داشته باشد ، کاری کند که دانش آموز با سر بیاید مدرسه. با شوق و ذوق. با عشق و هیجان. ببینید معلم هاتان بی عرضه اند!

-به کسی ربطی ندارد که مامان و بابای دانش آموز از پسربازی هایش باخبرند و مشکلی هم ندارند . معلم باید عرضه داشته باشد و کاری کند که دانش آموز توی صف اول نماز جماعت بایستد نه اینکه دوست پسرش جلوی در مدرسه منتظرش بایستد. ببینید معلم هاتان بی عرضه اند!

-به کسی ربطی ندارد که دانش آموز با دوست های مونث و مذکرش می رود سفره خانه و قلیان می کشند و مامان و بابایش هم اطلاع دارند و مشکلی ندارند، معلم باید عرضه داشته باشد و این سرگرمی های غربی را از دانش آموز دور کنند. ببینید معلم هاتان بی عرضه اند.

و...الخ.....


آقای آموزش- پرروررش فرموده:

-برای عید غدیر باید عکس و فیلم بفرستید. باید دخترها چادر داشته باشند. مداحی و مولودی خوانی کنند. لازم نیست همه چیز واقعی باشد.باید عکس و فیلم بفرستید تا توی پرونده ی مدرسه باشد.

-ده تا دانش آموز را ببرید نماز جمعه. ازشان توی صف نماز عکس و فیلم بگیرید تا برود توی   پرونده. مدرسه. حتما چادر داشته باشند.

-از نوحه خوانی محرم  عکس و فیلم بفرستید تا برود توی پرونده ی مدرسه. بچه ها چادر داشته باشند.

-در مورد پدافند غیر عامل مقاله بدهید. باید برود توی پرونده ی مدرسه. چادر فراموش نشود.


به آقای  آموزش - پرروررش

-ربطی ندارد که گاهی وقتها کتابهای بچه های فنی دو ماه بعد از بازگشایی مدارس به دستشان می رسد. معلم باید عرضه داشته باشد و به بچه های بی کتاب درس بدهد.

-ربطی ندارد که برای بالا بردن کیفیت تحصیلی بچه ها باید معلم با سواد استخدام شود. همین که معلم چادر عاریه ای داشته باشد کافی است

-ربطی ندارد که بچه ها در خانه هاشان امنیت روانی و روحی دارند یا نه. معلم فقط باید با چادر بایستد کنار بچه هایی با صورتی ارام و خندان و عکس و فیلم بفرستد برای اداره تا برود توی پرونده ی مدرسه!


آقای آموزش- پرروررررش ، مدیر را تهدید به بستن مدرسه می کند. مگر اینکه معلم هایش را با عرضه کند!




قانون پایداری انرژی

سرماخوردگی من مثل انرژی ست.

از بین نمی رود. بلکه: از شکلی به شکل دیگر در می آید!!!

از اول مهر تا همین الان!