پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

قصه گوی دروغگو

تا کجا حق داریم واقعیت رو تغییر بدیم و خیال رو جایگزین کنیم؟ تا کجا حق داریم واقعیت رو عریان و عینی تعریف کنیم؟ تا کجا میشه مرز قائل شد بین واقعیت و خیال؟ تا کجا میشه نگران واکنش ها بود؟ تا کجا میشه از قضاوت ها ترسید یا نترسید؟ تا کجا میشه لذت برد و رضایت داشت از امتزاج واقعیت و خیال؟

اسمش میشه سوءاستفاده از زندگی مردم؟ خباثت در برابر رنجهای دیگران؟ منتفع شدن از آنچه از سر دیگری گذشته؟

تمام اینها موقع کنار هم چیدن کلمات ، آدم رو عذاب میده و نمیذاره از چیزی که ساختی لذت تمام و کمال ببری.

از طرفی هم فکر می کنی اگه این آمیختگی نباشه، چه جذابیتی برای بیان آنچه واقعا رخ داده باقی می مونه؟ و نهانی کیف می کنی از اینکه بلدی آسمون ریسمون ببافی و آدما رو درونش جا بدی.

این هم تناقض غریبیه. غریب با لذتی غیر قابل انکار.

مگه اسم قصه روی خودش نیست؟ قصه! یعنی خیال پردازی. یعنی خلاف واقع. یعنی راست و دروغ در هم تنیده. اما رواست که اسم خیال پردازی رو بذاریم دروغ؟

فکرم میره سمت آدمهایی که موقع تعریف کردن چیزی یک کلاغ چهل کلاغ می کنن و ماها ازشون بدمون میاد که دروغ گو ان و راست نمی گن و ... .

کار نویسنده همین نیست مگه؟

منتهی  اولی توی ادبیات شفاهی منفوره و در ادبیات مکتوب ، شایسته ی تقدیر.


خیلی قبل تر گفته بودم که ما آدمها همه مون قصه گوییم. همه مون میل به قصه گویی داریم.

داریم.

شکل های بیانش متفاوته.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.