دیوونه که میشم میرم پستهای قدیمی وبلاگ رو می خونم. مثلا می خوام روزهای خوشی را پیدا کنم که توش ناله و فریاد نکردم و روحیه م عوض بشه. هر ماه و هر سالی رو باز می کنم می بینم توی این ده سال اخیر، ماهی نبوده که از شیمی درمانی فلان و از رادیو تراپی بهمان و نتیجه ی ترسناک آزمایشهای لعنتی حرف نزده باشم. می بینم که (سال به سال، دریغ از پارسال) در مورد من صدق نمی کنه. می بینم که...
ولش کن اصلا...
فعلا که دوباره داره همه جا وضعیت قرمز میشه و ...
خیلی سخته .بگم می گذره , دروغ گفتم . بگم همینه , می گین اِ نمی دونستم . سالها بدیه و من از آینده می ترسم .خیلی. ولی شما ترو خدا مواظب خودتون باشید .