پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آمو - ...

پسر کوچیکه می خواد قبل از بزرگ شدنش یک انتشاراتی بزنه. و کتاب های منو چاپ کنه.

اسم نشرش هم اینه: آمو - علیخانی


اصلا هم فکر نکنید که چون یکبار بردیمش دفتر آموت و آقای علیخانی رو چندبار از نزدیک دیده و تحویل  ویژه گرفته شده ، این تصمیم رو گرفته. خیر..خودش میگه :

-انتشارات خودمه. دلم می خواد این اسمو براش بذارم!!! ( آمو ) چون شبیه (آموته) و من خیلی دوستش دارم. (علیخانی) هم که ..مشکلی نداره. داره؟؟؟ فامیل خودمه !!

گفتم:

-نه نداره عزیزم!! موفق باشی



این هم غرفه شون توی نمایشگاه!!!!




پنجشنبه های سالن




داستان در یک سالن آرایشگاه می گذرد. ماجراهای روزانه ی یک سالن که از فرط روزمرگی و تکرار ، شاید جذاب و دنبال کردنی نباشد، در روایتی خواندنی و در هم تنیده با احوالات راوی داستان که دختری جوان و بی پناه و آرزومند ادامه ی تحصیل در دانشگاه است، جلوی چشم خواننده قرار می گیرد.

هر زنی که وارد سالن میشود با مختصات اخلاقی و شخصیتی خود، بخشی از وجوه راوی را روشن می کند. آدمهای داستان ، حقیقی و پذیرفتنی اند. ترابی پیرمردی است که آرزو دارد به نام کوچکش صدا زده شود و برای رسیدن به عشق نهانی که پیرانه سر، دچارش شده، روی جانش قمار می کند.زن های مسن و سنتی داستان ، ساده انگاری و معصومیت ذاتی دارند، زنهای جوان، اهل سروصدا و شیطنت و شلوغی و شیک پوشی و فال  قهوه و خریدهای  افراطی سالنی اند، که روی هم رفته هر شخصیت در جای خود خوب نشسته و از پس معرفی خود برآمده.

واگویه های راوی و تصمیم نهایی او برای رد کردن کمک  گروه خیرین تحصیل و ماندن کنار پیرمرد و همسرش، نشان از تمام شدن سرگردانی های راوی و غلبه بر شک و تردیدها و قوی شدن او پس از ترس ها و دودلی های بسیار دارد.


پنج شنبه های سالن

ملیحه صباغیان  
ناشرخود نویسنده / پخش چشمه



میگ میگ

یکی از غرفه های آموزشی نمایشگاه کتاب، بهمون دوتا گلدون کوچک کاکتوس داد. رو گلدون برچسب زدن: ( به غصه ها بگو میگ میگ).

پسرکوچیکه سوال کرد: ( این جمله یعنی چی؟)

گفتم: یعنی به غم ها و غصه هات بگو عین میگ میگ با سرعت ازت دور بشن.

پسرکوچیکه رو به کاکتوس کرد و گفت:

-نیما..میگ میگ ، خانوم شاملو میگ میگ ، مدرسه میگ میگ...






* فعلا اینجا مغلمه ای از مادرانه و دل رنگی و پروانه ای روی شانه... خواهد بود!

خونه ی مردم

دست و دلم به نوشتن نمیره.

انگار توی خونه ی مردمم.

دلم خونه ی خودمو می خواد


پیش درآمد

اسم این حرکت اسباب کشی نیست. هنوز نیست.

کلافه شدم از ننوشتن و حرف نزدن. از انباشته شدن کلمه ها و جمله ها. از دیدن هزار تا چیز مختلف و امکان نوشتن نداشتن.

فعلا اومدیم اینجا تا ببینیم خونه ی اولمون، آزاد میشه یا نه.

باشد که ماندگار نشویم!

(حالا خدا رو چه دیدی..شایدم مزایاش خوب بود ، موندیم )



احساس آدمی رو دارم که به اندازه ی کافی صبوری نکرده و باید خجالت بکشه که اومده یه خونه ی دیگه! حس بدیه.