پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

جایی به نام تاماساکو

هرکاری کردم نشد که کتاب را بدون چهره ی نویسنده و اداها و لحن گفتارش بخوانم و از داستان ها لذت ببرم. تمام داستان ها را با صدا و لحن نویسنده خواندم و لبخند زدم. چه بد که نمی توانم بین دو وجه شخصیت بازیگر و نویسنده ی یک آدم تفکیک ایجاد کنم !!


جایی به نام تاماساکو مجموعه ای از هفت داستان کوتاه  است. داستان هایی که به غایت سادگی و بی پیرایگی نوشته شده است. تا حدی که در اولین داستان های کتاب می خواهی کتاب را کنار بگذاری و سراغش نروی. اما به تدریج انگار که نویسنده سر رشته ی کلمات را پیدا کرده باشد، آرام آرام، داستان ها  خواندنی و دوست داشتنی می شوند.

آدم های قصه های این کتاب از تنهایی مفرط رنج می برند. مدرنیته ی معاصر آنها را در خود بلعیده و عادت ها و رفتارهای اجباری شان ، تنها سرگرمی روزمره شان شده. آدم ها بنا به اجبار عرف یا اجتماع سالهای سال با هم زیر یک سقف زندگی می کنند در حالی که از همان سال اوب از بوی هم متنفرند. از تیک های عصبی هم متنفرند، از کلید کردن یکی روی درست انجام دادن و ترتیب کارها متنفرند و در نهایت در جایی تصمیم به بر هم زدن قواعد  نانوشته شان می زنند.اما همچنان از ناشاد و رنجورند.

اصرار بر نامیدن شخصیت ها به  نام و نام فامیلی ، یکی از ویژگی های این کتاب است.

سفر به تاماساکو یک کتاب زنانه و دوست داشتنی می شود وقتی که تو نیز دغدغه های زنانگی ات را داشته باشی و احساس و عاطفه در رگ هایت بجوشد و اهل کلمه و داستان باشی.


جایی به نام  تاماساکو

فلامک جنیدی

نشر چشمه


یه کار تر و تمیز

از مهناز کریمی در سالهای دور، کتاب ( سنج و صنوبر) را خوانده بودم. کتاب به اندازه ای  مرا تحت تاثیر قرار داد که تا به امروز هرجا بخواهم نام کتاب مورد علاقه ام را بنویسم، بدون تامل می نویسم ( سنج و صنوبر).

مجموعه داستان ( یه کار تر و تمیز) کار شسته روفته ای است. شاید درست نباشدکه یک اثر بلند داستانی را با کارهای کوتاه  همان نویسنده مقایسه کنیم، اما در مقام قیاس ، رمان بلند نویسنده ، یک سر و گردن بلندتر از کار جدید اوست.

یه کار تر و تمیز،شامل  21 داستان کوتاه است. تکیه ی نویسنده بر گویش شیرازی و لغات و اصطلاحات بومی ، در اغلب داستان ها، تمرکز و دقت بیشتری از خواننده می طلبد تا لذت خوانش را بیشتر کند.

توجه و نگاه عمیق به مقوله ی مرگ ، از اولین داستان شروع شده و درپیرنگ داستان های مجموعه،  خودنمایی می کند. تنهایی انسان   معاصر و بی توجهی عمدی به نسل قبل نیز کنایه آمیز و هشدار دهنده ، لابلای داستان های این مجموعه ، در جریان است.

کلمات و ترکیبات  توصیف آمیز ادبی و استعاری، نشان دقت و تعمق  و تاکید نویسنده بر انتخاب تصویرهای خیالی و تاثیر گذار  است.

کتاب خوب را بخوانیم و معرفی کنیم !


یه کار تر و تمیز

مهناز کریمی

ققنوس



گودی

کشاورزان دست به شورش های گسترده زده اند.  وخامت اوضاع اقتصادی سبب فقر و فلاکت در خانواده های پایین دست  شده. دانشجویان با سری پرشور و نترس در دامن شورش های سیاسی افتاده و از رهبران شورشی کشورهای دیگر تاسی می کنند و کتابها و رهنمودهایشان را مخفیانه می خوانند و از بر می کنند.

سوبهاش و اودایان ، دو برادر با فاصله ی سنی کم هستند. سوبهاش بزرگتر است. بچگی آنها در رویای بازی کردن روی چمن های باشگاه گلف که متعلق به انگلیسی های ساکن در کلکته است و بازی در اطراف آبگیری که از اثر باران های موسمی در نزدیکی محله شان پر آب می شود و بعد از فصل بارش و تبخیر آب ، پشته ی خاک وسط شان بالا می آمد و تبدیل به دو آبگیر می شد، گذشت. آبگیری با چند جریب زمین گود در پشت آنها.

دوبرادر بزرگ شده، دانشگاه رفته و در دودنیای متفاوت از هم سیر می کنند. اودایان وارد دسته ی دانشجویان معترض شده و به نهضت ناکسالباری  که قیام کشاورزان علیه دولت مرکزی و فاسد زمان را پوشش می دهد، می پیوندد. سوبهاش که روحیه ی جنگجویانه ندارد و مآل اندیش است ، برای ادامه ی تحصیل به امریکا می رود. اودایان بازیچه ی رفتارهای افراطی انقلابیون شده و تا کشتن و بمب گذاری و ساختن بمب دستی  پیش می رود. سرانجام در تعقیب و گریز پلیس دولتی، در حالیکه در آبگیر پنهان شده بود؛ نزدیک گودی ، با گلوله از پای در می آید.

گوری دختری زیباست که در طی عشقی محجوب به هسری اودایان در آمده و  بعد از کشته شدن همسرش متوجه بارداری اش می شود. خانواده همسر مطابق رسوم هندی؛ او را از خودن گوشت  و ماهی و پوشیدن لباس های رنگی  محروم می کنند و حتی همصحبتی با او را از وی دریغ می کنند. برادر بزرگتر در سفر به هند برای تسلی دادن به مادر و پدرش، با دیدن وضعیت اسف بار گوری ، علیرغم مخالفت شدید پدر و مادرش،  او را  به همسری خود در می آورد و به امریکا می برد. نجات دادن فرزند برادرش را از سنت های بیرحمانه ی خانواده، دلیل محکمی برای کارش می بیند.

گوری همچنان در سودای همسر کشته شده اش است. بعد از به دنیا آمدن دخترش، توجهات مادارنه اش را از کودک دریغ می کند و ادامه تحصیل می دهد. در نهایت بی خبر همسر و دخترش را ترک می کند.

بزرگ شدن بلا( دختر گوری)  بعد از رفتن مادرش و شکل گرفتن روحیات انزواطلبانه و بی اعتمادی به آدمها، فصل تازه ای در کتاب باز می کند. بلا بعد از دبیرستان، با یک  کوله پشتی به شهرها و کشورهای مختلف سفر می کند و کارهای متفرقه ی کشاورزی را برای مردم  انجام می دهد. گاهی در ازای غذا و جای خواب. او نمی تواند به مردی اعتماد کند. در نظر او تمام آدمهای دنیا برای رفتن و نماندن آمده اند. او روابط معلق و بی سرانجامی با دیگران دارد.

بلا با خبر حاملگی اش نزد پدرش برمی گردد و بلافاصله بعد از گفتن خبر بارداری اش حقیقت زندگی اش را از پدری که در واقع عموی اوست می شنود.

تعلیق میان فضای مبارزاتی دهه 60 هند و مناسبات اجتماعی آن برهه از تاریخ، و تفاوت فرهنگ مردمان رودآیلند با آنها، در کنار تشریح شخصیت های داستان که بار چهار نسل از یک خانوداه را بردوش می کشد، از گوری، رمانی خواندنی و جذاب، به دست می دهد.

جومپا لاهیری هر فصل از قصه را به  بخش های کوچکتر تقسیم کرده و در هر بخش، یکی از شخصیت ها را آنالیز می کند.

فقدان عشق و سردرگمی نسل مهاجر  و بی سرزمین، در دنیای مدرن، به خوبی در لابلای ماجراها و اتفاقات داستان به تصویر کشده شده. نسلی که در عین غرق شدن در امورات روزمره ی دنیای جدید،  شب مثل سایر هندی ها، برنج می خورد. خوراک کاری درست می کند و اسم فرزندش را هم  سنتی انتخاب می کند.

آدمهای قصه خوشحال و خوشبخت نیستند. هیچکدام بهانه ای جدی برای شادی ندارند، با اینحال هوای همدیگر را دارند و از هم مراقبت می کنند.

لاهیری پایانی خوش برای هرکدام از آدمها پیدا می کند ، اما تلخی و اندوه مستولی بر روحیه ی آدمهای قصه؛ همچنان  با قدرت، خودنمایی می کند.


گودی

جومپا لاهیری

نشر ماهی





سامار

شیدا با چمان بانو هم ذات پنداری می کند و در تمام حالات سرخوشی و ناراحتی یک چمان بانوی درون او را کنترل می کند. داستان این دوزن گره خورده و تنیده در هم روایت می شود. وجود و نبود بچه ، مهم ترین عاملی است که این دو زن را به هم پیوند داده. چمان بانو قادر نیست بچه دار شود و شیدا نمی تواند جنین را تا پایان بارداری  با خودش حمل کند. این اندوه را چهار بار تحمل کرده و بعد از چهار بار، همسرش را به اجبار و تلخی  از زندگی دونفره و عاشقانه شان  بیرون می کند و با شیدایی و جنون، تنهایی هایش را با نقب زدن به گذشته و حرفها و کارهای همسرش می گذراند. حتی وقتی با مردی مراوده و معاشرت دارد و زندگی دونفره شان ممکن است شکل بگیرد ، همچنان در تب آلوده ی خاطرات همسرش دست و پا می زند و دست از شیدایی برنمی دارد.

پدرش او را شهناز صدا می زد اما او خوش دارد شیدا باشد، چون شیدا تنها اسمی است که به او می آید. شیدا مثل خودش شیداست. بردارش علیرغم زندگی پادرهوا و ولنگار و مشحون از افسردگی و بی نظمی، از او می خواهد که رابطه اش را با مرد متاهلی که یک دختر دارد به هم بزند و آدم باشد. مادرش بی عشق زندگی کرده و فکر می کند هیچ مشکلی با این موضوع ندارد. شیدا پانچوی دارچینی می پوشد و به حرفهای زنی که بوی او را میان زندگی اش،  با غریزه ی زنانه شنیده ، گوش می دهد و قصد می کند از طبقه ی بیستم سقوط کند.

عشق سرخورده و جنون آمیز دستمایه ی سامار است. سامار نیز مثل زمستان با طعم آلبالو (کتاب دیگر نویسنده) ، سرشار از مالیخولیاست. مالیخولیایی که ابن سینا از عشق به آن تعبیر می کند. زنان این دوقصه به شدت درگیر شیدایی عشقند. زندگی آنها روال عادی ندارد. می خوابند ، عاشقند. می خورند، عاشقتند. حتی وقتی می میرند، عاشقند. عشق آن چنان دست و پای آنها را بسته که نمی توانند راحت نفس بکشند. ذره ذره در آن حل شده اند و راه فراری از آن ندارند.


بخش از کتاب:


ساکت می‌مانم تا حرفش را تمام کند. مکث کرده. شاسی کولر را می‌چرخانم. می‌گذارم روی سه. دارم می‌سوزم. چقدر گرم شده. فکر کردنش را تمام کرده. می‌خواهد بگوید چرا من با باقی زن‌ها فرق دارم. «تو همه کاراتو تنهایی انجام می‌دی.» مشت کوچکش را آورده بالا. گمانم می‌خواهد تفاوت‌هایم را بشمارد. «خودت رانندگی می‌کنی، تنهایی تو یه خونه زندگی می‌کنی، حتی شبام که تنهایی نمی‌ترسی، تنهایی می‌ری خرید، می‌ری مسافرت، دکتر. مامانم هرجا می‌خواد بره یا باید بابا هم باهاش بره یا بره دنبال خاله فرشته با اون بره. خاله فرشته هم شب‌ها که شوهرش بیمارستان شیفته خوابش نمی‌بره. تا صب چند بار زنگ می‌زنه به مامانم. من دوس دارم عین تو بشم. وقتی با توام می‌توانم مثل تو باشم.»

لبخند می‌زنم. مانده‌ام جوابش را چی بدهم. چمان‌بانو گفت: «هر زنی سایه سر می‌خواهد. نکن این کار را. نکن این کار را. حالا نمی‌فهمی چه خاکی بر سرت می‌ریزی. زیر سایه خنک امن طاق‌باز خوابیده‌ای چه می‌فهمی چقدر سخت است زیر ظل آفتاب تن‌سوز دنبال زندگی دویدن.» گفتم: «من هیچم همچی سایه‌ای نمی‌خواهم. زیر آفتاب بسوزم بهتر از سایه ترحم است. من سایه عاشقانه می‌خواهم. سایه دلپذیر با نسیم دریا و خنکی شن‌های ساحل.»

گفت: نکن. با دست خودت همه چیز را خراب نکن...



سامار

الهام فلاح

ققنوس



نئوگلستان




نئو گلستان باز نویسی حکایات شیرین گلستان سعدی با نیش گزنده ی طنز معاصر  و پایان بندی متناسب با روزگار امروزی است. اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کنونی ، با  زیرکی و زیبایی با حکایات سعدی ترکیب شده و محصولش که حکایات نئو گلستان باشد،  علاوه بر لبخند و انبساط خاطر، تلنگری به روح راحت طلب و معاش اندیش و مال اندوز و زیر آب زن آدمی می زند. چیزهایی که در جامعه ی معاصر به وفور یافت می شود و با دقت در حکایات اصلی گلستان و دیدن نمونه های سابق و پیشین آن ، گویی به نوعی راحتی خیال در آدمی ایجاد می کند که :( اوه، یس! پس اینکارها از قدیم مرسوم بوده و ربطی به خباثت انسان معاصر نداره!!).

خواندن نئو گلستان برای کسانی که با ادبیات کلاسیک ( حتی در حد گلستانِ سهل و ممتنع سعدی که دشواری و تکلف ندارد) ، بسیار جذاب و خواندنی خواهد بود.


نئوگلستان

پدرام ابراهیمی

نشرچشمه


پ ن : کتاب رو با خودم برده بودم سفر که توی راه بخونم. گاهی با صدای بلند می خندیدم و با سوال: (به چی می خندی؟ چی می خونی؟ چی شده؟) مواجه می شدم 


من از گردنم بدم می آید

انگار داری واگویه های یک وبلاگ نویس باحال را می خوانی. از هرچیزی حرف زده. از انواع کیف هایی که داشته و اذیت و مشکلاتی که هرکدام از کیفها داشته اند تا زاویه زاویه ی خانه هایی که عوض کرده و با هرکدام به نحوی عاشقی کرده. از ترسش از چین و چروک های صورت و گردنش حرف زده و اصلا برای همین هم از گردنش بدش می آید چرا که باید مدام مراقبش باشد ، مبادا که زشت بشود و زیبایی و زنانگی اش را تحت تاثیر قرار دهد. کلافه است که هی باید کرم ها و لوسیون های مختلف را استفاده کند تا گردنش را جوان و زیبا نگه دارد.از پاهایش هم بدش می آید. از موهایش حتی! ناخن ها، موهای زاید!

وقتی از ورزش کردن حرف می زند یاد خودم می افتم. می گوید هر وقت ورزش را شروع می کنم یک جاییم می شکند یا در می رود یا آسیب می بیند. مجبورم مدتی وقت صرف کنم تا اندام آسیب دیده را سرپا کنم و دوباره سراغ ورزش بروم. اما دوباره عضو ارگانی آسیب می بیند و باید تمام عمرم را پی آسیب دیدن و ترمیم عضو آسیب دیده طی کنم. خی من هم همینطوری ام. انواع و اقسام ورزش ها را بخاطر انواع و اقسام آسیب دیدگی های عضلانی  غضروفی و غیره، باید کنار می گذاشتم و گذاشتم.

البته که دغدغه های یک زن روزنامه نگار و فیلمنامه نویس امریکایی که چندبار شوهر کرده و عاشق بیل کلینتون شده و در دوران کندی، کارآموز کاخ سفید بوده، هیچ شباهتی با زن ایرانی ندارد، اما یک چیزهایی هست که بین تمام زن های دنیا مشترک است و ربطی به محل تولد و کشورت ندارد. اغلب این چیزهای مشترک، لای حرفهای نورا افرون پیدا می شود.

مامان عزیز دوست جان هم از خواندنش حسابی مشعوف شده و سراغ گرفته که یک کتاب دیگر توی همین زمینه ها بهشان بدهند تا بخوانند.


من از گردنم بدم می آید  و افکار زنانه ی دیگر

نورا افرون

آموت



پل های مدیسون کانتی

کتاب را می خواندم و حس می کردم انگار خودم لبه ی پل ایستادم و سوژه ی دوربین شده ام. انگار پل سرپوشیده را عینا می دیدم و لمس می کردم. حتی می دانستم که یادداشتی روی دهانه ی ورودی پل می چسبانم. پیش پیش تصاویری جلوی چشمم رژه می رفت و دلم را می برد. به خودم که آمدم متوجه شدم سالها قبل فیلم این قصه را دیده بودم و حالا ضمیر ناخودآگاهم داشت بین کلماتی که می خواندم و تصاویری که دیده بودم، هماهنگی ایجاد می کرد.

دوست جان هدیه های زیادی به من داده. آنقدر زیاد که حتی نمی توانم تعدادش را بگویم. یکی از یکی ماه تر. دیشب به خودش هم گفتم، این کتاب یکی از بهترین چیزهایی بود که به من داده. ماه تر از ماه.

شاید ساختار قصه آنقدر قوت  نداشته باشد که قابل بحث و بررسی باشد، مخصوصا که از روی دفتر خاطرات واقعی یک آدم نوشته شده، اما حس و حال خوبی که به جان آدم می ریزد، به تمام  آن قواعد و ساختار ها پهلو می زند. شاید هم چون مریل استریپ دوست داشتنی  و کلینت ایستوود، ذهنیت قبلی ام را ساخته بودند اینقدر شیفته ی کتاب شده ام و اشک آلود تمامش کردم.

رابرت عکاس مجله ی نشنال جئوگرافیک است که برای گرفتن عکس های طبیعی، به ماموریتهای دور کشور و حتی دور دنیا می رود. او برای گرفتن عکس های دلخواهش حلقه های متعدد فیلم را استفاده می کند. پروژه ی جدید او عکاسی از پل های سرپوشیده ی منطقه ی مدیسون کانتی است. او چهار پل را پیدا کرده اما پل پنجم روی نقشه نیست. با راهنمایی گرفتن از فرانچسکا که صرفا یک زن خانه دار است و جز آشپزخانه و اتاق خواب، جور دیگری برای خانواده اش قابل تصور نیست، آمیخته به روزمرگی ها و رویامردگی هایش روی ایوان خانه اش نشسته، سراغ پل می رود. رابطه ی روحی غریبی بین فرانچسکا و رابرت  شکل می گیرد که منجر به عشقی غریب تر می شود. آنها فقط چهار روز را با هم سپری می کنند و پس از آن هرگز یکدیگر را نمی بینند. اما  این چهار روز چنان تاثیر عمیقی روی هردوی آنها می گذارد که تمام عمرشان را تحت الشعاع قرار می دهد.

در سال1995  کلینت ایستوود فیلم این قصه را کارگردانی کرد و خودش نقش عکاس را بازی کرد.


پل های مدیسون کانتی

رابرت جیمز والر

افراز


قارا چوبان

عیار نوجوان بی برنامه ای است که حتی خرداد ماه قبول نشده(عمدا یا سهوا) و مادرش مدام دغدغه ی این را دارد که با دایی مجرد و بیخیالش دمخور نباشد و راه و رسم زندگی او را یاد نگیرد. دایی استاد اسطوره شناسی ست. با زنان نرد عشق می بازد و مدتی بی خبر، گم و ناپیدا می شود و سپس باز می گردد. عیار اهل یک جاماندن نیست. حتی نمی شود او را برای یک روز ، جایی بند کرد و دایی این را درک می کند .

سید، از بازماندگان جنگ است. اهل دل  و اضطرار عشق است. او عیار را توی دفتری پابند می کند و می خواهد که منشی بخش داستان نویسی باشد و متقاضیان را ثبت نام کند. از ساختمانی که عیار در یکی از اتاق های آن ساکن شده، گاهی ، در روزهایی از هفته، صدای آوار زنانه ای به گوش می رسد که تمام وجود عیار را می لرزاند. عیار با عینک سیاه با زنان روبرو می شود. نمی خواهد به  نامحرم نگاه کند.اما خط به خط شکل و شمایل و اجزاء صورت زنی که با او هم صحبت می شود، روی روح و ضمیرش نقش می بندد و حتی می تواند سرمه ی چشم و لاخه ی موی افتاده بر پیشانی آنها را به طرز شهودی ببیند .

عیار مسخ آواز زنانه شده و با تمام انکاری که در برابر زنان دارد، با مارال که بازیگر گروه تئاتر طبقه ی بالاست، آشنا می شود. مارال گیاه مرده ی اتاق عیار را شاداب می کند. او را در عمق جنگلی که گوزن اسیر در شاخ و برگ دارد، به دیدار عمویش می برد. اسب عمو چنان نزدیک و عمیق کنار صورتش نفس می کشد که عیار مجنون آن بو و نفس می شود.

گرانمایه، دوست دوران مدرسه ی عیار ،یک قالی نیمه شده ی افسانه ای را نشانش می دهد. این نصفه قالی میراث پدربزرگ گرانمایه است. او مدعی می شود که نقشه ی این قالی کار دست آدمهایی است که از نژاد دیگری هستند. رخ از آدمیان پوشیده اند و در خفا نقش های جادویی به قالی ها می زنند.

عیار در گیر و دار دیدار با جویینه، عاشق دل خسته ی  دایی اش و مارال و شاهسون ها و سید و هوس شکار ببر خزری دکتر، با راهنمایی تقشه ی قالی ، در جستجوی مارال، راهی جنگل و بیشه می شود. اسلیمی ها، دختران انگور، غازماغازی که باورچی ( چشنده ی غدا) است، مزه ی غذا را می چشد و سکه ی جادویی هدیه می گیرد، او را به سوی جشنی که شبانه برپاست، می برد. مارال جشن را مدیریت می کند. قاراچوبان ها گرد هم جمع شده اند و هرکدام در گفتگوهایی که فقط خودشان از آن سر در می آورند، بخشی از کارهاشان را تعریف می کنند. در نهایت  وقتی دختر عاشق تبدیل به قو شده و تنها یک پر از او بجا مانده، از عیار خواسته می شود که قارای اسبها شود.

زبان کربلایی لو در قارا چوبان، تربیت شده و فاخر است. هرچند در جاهایی از فرط اصرار در استفاده از زبان قدیم و کهن ، دیر یاب شده و بعد از چندبار خواندن می توان کلیت مفهوم مورد نظر نویسنده را دریافت.

به نطر می رسد استفاده ی دل بخواه از افعال و ساختن فعل هایی با شمایل جدید از دلبستگی های نویسنده است. (خماند-صورتم را یخاند- صورتم را با حوله خشکاندم -دست درازاند ).

قاراچوبان معجونی از اسطوره و عشق و نماد و عرفان است. اتحاد میان عاشق و معشوق و تبدیل شدن به معنایی واحد و یکی شدن آنها، در قالب تبدیل دختر به پرنده، آبستن شدن دختر از پرنده و ... روایت شده.   حرمت دختر رز، به گواه اشعار حافط و منوچهری،در داستانی لطیف در خواننده عرضه می شود. داستان های اجنه، تخت عنوان آدمهایی از نژاد دیگر که محافظ طبیعت بکر هستند، با عنوان قاراچوبان (قارای ببر خرز، قارای پرنده ها، قارای اسبان) ،  تاثیر مخرب تمدن بر طبیعت را نقد می کند.

ورود مفهوم قارا چوبان به تنه ی قصه دیر اتفاق می افتد و خواننده را در سردرگمی و حیرانی و کسالت رفتارهای افراطی عیار باقی می گذارد، شاید این اتفاق عمدی است و نویسنده می خواهد سرگشتگی روح جوانی را به خواننده القا کند ،تا در نهایت رسیدن به سکون یا انتظار رسیدن به سکون را در ضمیر خواننده نهادینه نماید.

خواندن این کتاب به آنهایی که مشتاق عالم عرفان و داستان های اساطیری اند و از در هم تنیدن دنیای معاصر با عالم ارواح مجرد، لدت می برند، توصیه می شود.


قارا چوبان

مرتضا کربلایی لو

افراز


آدم های روستایی خوب


آدمهای روستایی این کتاب،در واقع آدمهای خوبی نیستند. در کمال خونسردی آواره ی لهستانی را زیر تراکتور له می کنند و فقط نگاهی با هم رد و بدل می کنند. برای داشتن توجه همسری که هم زشت است هم حامله، پشت تن شان،  خدا را خالکوبی می کنند، اما در نهایت با بی توجهی روبرو می شوند. پای چوبی دخترکی که دکترای فلسفه دارد را به بهانه ی اغواکردنش می دزدند و آنرا برای به نمایش درآوردن یکی از عجایب دنیا توی چمدان شان می اندازند  و می روند.

آوارگان جنگی به امریکا آمده اند و به دلیل مسئولیت پذیری و صادق بودن، مورد حسادت قرار می گیرند و این حسادت با تکیه به تعالیم مذهبی  مسیحی، کاملا منطقی و محق نمایش داده می شود. زن پارکر که مدام آیات و احادیث انجیل را می خواند، او را به جنون می کشاند و با بی تفاوتی به کارهایش نگاه می کند. پسرک غریبه که خانم هوپ ول او را آدم روستایی خوب می خواند، به بهانه ی فروختن انجیل دختران و زنان را اغوا می کند و از هرکدام  آنها چیزی می دزدد و با خود می برد. دودخترک شیطانی که همه را عاصی کرده اند، به معبد فرستاده می شوند تا در آنجا تحت کنترل راهبه ها باشند ، اما آنها همچنان مشغول شیطنت با پسرهای جوان و ریسه رفتن از بازیگوشی هاشان هستند.

افراطی گری مذهبی به نحو مشهودی،در این کتاب مورد نکوهش قرار گرفته.اوکانر با عادی و منطقی جلوه دادن کارهای ظالمانه ی آدمهای کتاب، زیرکانه آنها و عقاید سطحی شان را نقد می کند.عقایدی که با پوشش اعتقادات مذهبی، توجیه می شوند و در نهایت آسیب جدی به انسان های دیگر می زند.

این کتاب مجموعه ای از هفت داستان از فلانری اوکانر است. پیش تر نیز داستانهای کوتاه این نویسنده در کتابی قطور، با نشرآموت منتشر شد.

تصویر سازی نوشتاری عالی  اوکانر در کنار ترجمه ی خوب ، آدم های روستایی خوب را خواندنی می کند


آدم های روستایی خوب

فلانری اوکانر

آموت




باز نشرنقد (پاییزفصل آخر سال است) در سایت نشر چشمه

برای دیدن بازنشر نقد کتاب (پاییز فصل آخر سال است)   اینجا را ببینید