پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

قطار دهلی بمبئی


داستان کوتاهی در مورد سه زن. هرکدام از این زن ها دچار سرخوردگی و ناکامی  اند. هرکدام تلاش می کنند  از گرداب  فروبرنده ی روزمرّگی و بی تحرکی بیرون بیایند. وجه مشترک شان کلاس های مراقبه ی عرفان استاد حکیمی است . گرچه حکیمی نیز با دل لغزیده دچار یکی از زن ها می شود و حیران و سرگردان رفتنش را به تماشا می نشیند .

لاله ، نیلوفر، سوسن. لاله از همه عاقل تر است. استاد حکیمی به او دل باخته. یاشار پسر لاله از ازدواجش با خالد ، بعد از برگشتن از سفر دور و دراز فرنگ، عرفان و آموزه های ماوارویی را به چالش می کشد. معتقد است اگر عرفان راه درمان بشریت بود، مردمان سرزمین هند- مهد عرفان- اینقدر در زباله و تعفن دست و پا نمی زدند.

نیلوفر، در جبری خودخواسته دست و پا می زند. علیرغم مخالفت شدید مادر، با پسرعموی بداخلاق و بی رحمی که  در کودکی لانه ی مورچه ها را آتش می زند و چرخ ریسک ها را گرسنه و تشنه زندانی می کرد و جان دادن شان را تماشا می کرد، ازدواج کرده .

سوسن ، در بحبوحه ی انقلاب و جنگ، انوشه ، پسر همسایه، را برای زندگی انتخاب  کرده و به پای  اثرات موج گرفتگی و بهم ریختگی های روحی  انوشه، زندگی را تا لیسانس گرفتن دخترش ارغوان ، طی کرده.

زندگی جبری زن های داستان، نوعی طغیان و سرکشی مهار نشدنی را در ضمیرخودآگاهشان پدید آورده. هرکدام منتظر فرصتند تا از قید و بند زندگی خلاص شده و جایی بروند که تمام نشوند. «راضی شده‌ایم به اینکه روزهای کوتاه باقی مونده رو اون‌طور که خودمون دوست داریم زندگی کنیم. نه اون‌طور که بقیه دوست دارند. متوجه هستید؟ می‌خواهیم دقیقه به دقیقه‌اش رو زندگی کنیم. نمی‌خواهیم فقط زنده باشیم. »

نیلوفر در صدد همراه کردن دختر کوچکش نارگل برای فرار  از ایران است. لاله ازدواج  کم دوامش با استاد را زیرپا گذاشته و با قطار دهلی بمبئی، در جادوی  هند، غرق می شود و سوسن، به خانه ی متروک پدری برگشته تا رمانش را تمام کند و فارغ از اندوه شوهر بی اعصاب و دختری که مبتلا به حمله های عصبی است، آرامش بگیرد. از بین این سه زن فقط اوست که از تنهایی به تنگ آمده و ابراز پشیمانی می کندو می خواهد به زندگی قبلش برگردد.

ارتباط آدمهای قصه در پس زمینه ای از دغدغه های سیاسی و اجتماعی و زیست محیطی، قابل قبول و پدیرفتنی است. قصه، کشش خوبی دارد .مادران  زن های قصه، زنانی هستند محصور در جبر سنت و اجتماع. تا آخرین روز عمر قصد دارند بخاطر اخلاق گند مردشان  طلاق بگیرند و مخالف ازدواج دخترشان با قوم  ظالم شوهرند.

قطار دهلی بمبئی ، قصه های زن هاست. قصه ی رویای رهایی و آزادی زنانی که تعلق خاطر به همسر و بچه و خاطرات کودکی، بندهایی نامرئی  دور دست و پا و روح و روان شان تنیده. آنها رفتن و سفر کردن و مهاجرت را  تنها راه نجات می دانند. سرنوشت یکی،  نرفته  به مرگ ختم می شود. یکی همچنان در قطاری سرگردان می رود و می رود و دیگری، به تکرار مکررات برمی گردد.


قطار دهلی بمبئی

فریده خرمی

هیلا







اندوه بلژیک


بلژیک از دیرباز به سه قسمت فلاندر شرقی و غربی و والونیا تقسیم شده. بروکسل، پایتخت بلژیک ، بین این دو منطقه واقع است.فلاندری ها به زبان و گویش شان تعصب دارند و زبان های دیگر را حقیر و بی ارزش می شمارند .

لویی پسرکی یازده ساله، در شهر واله است ، با پدربزرگی که به جدّ اصرار دارد جز به زبان فلاندری اصیل، صحبت نکند. او این تعصب را به دایره ی خانواده نیز وارد کرده و مدام حقارت واژه های دخیل فرانسه و آلمانی  در زبان هلندی را  به چالش می کشد. پسرش استاف ( پدر لویی) حق ندارد عضو هیچ فرقه و گروهی باشد، چرا که از مرام و مسلک یک فلاندری به دور است. لویی به تشخیص خانواده ای که به شدت درگیر قیود و بندهای سنتی سیستم اجتماعی فلاندر است، برای تحصیل به یک مدرسه ی مذهبی سپرده شده تا در آنجا تحت آموزش خواهران صومعه، از نفسانیات و گناه دور باشد و جز به عیسی مسیح  و خداوند نیندیشد. لویی با چند نفر از دوستانش، گروه  مخفی حواریون تشکیل داده اند و هر یک با آوردن مصادیقی از گناه را به عنوان نماد عضویت گروه به سختگیری های سیستم صومعه دهن کجی می کنند.  مجلات  و کتب  شرم آور و ممنوعه مجوز ورود حواری جدید به  گروه حواریون است  . لویی سرشار از حسادت و تنش های روانی است. با حواریون مشکل دارد. با خواهران صومعه مشکل دارد. با باکلنت باغبان صومعه ، مشکل دارد. با مادر و پدرش مشکل دارد. با خاله و دایی، عمه و عموها ، پدربزرگ و مادربزرگها نیز. عیوب و نقص های هرکدام از افراد دور و برش را مشخص و عیان می بیند و در گفتگوهای ذهنی اش، آنها را با صلابه می کشد و محاکمه می کند.

جنگ جهانی دوم با زیاده خواهی های هیتلر شروع شده. بلژیک نیز درگیر جنگ است. آلمانی ها بلژیک را پایگاه مطمئن و حق طبیعی خود می دانند. جامعه ی فلاندر نیز از تبعات جنگ در امان نمانده . برخی از افراد جامعه به نیروهای مقاومت پیوسته و در مخالفت با ارتش آلمان ، فعالیت هایی می کنند. برخی دیگر برخلاف دسته ی اول ، تن به همکاری به آلمان ها داده و حتی عضو گشتاپو شده و از آدم فروشی ابایی ندارند.( یک فرانک بدین، دو فرانک بدین، نشون تون میدم .جای دوستم اینجاست. جای دشمنم اونجا) . خانواده ی پدری و مادری لویی  نیز جزو دسته ی دومند. استاف چاپخانه دار، برای آنها کار می کند. ماما ( مادر لویی) منشی و معشوقه ی  یک افسر آلمانی شده و در قبال دریافت رشوه از مردم  ،تصمیم می گیرد کدام یهودی را به کوره های آدم سوزی بفرستند و کدام را به تبعید و اردوگاه. ماما میرکه( مادربزرگ مادری لویی) حانه اش را به چند نظامی آلمانی اجاره داده و مردم هر روز  شاهد ورزش صبحگاهی آلمانهای نیم برهنه را از بالکن طبقه ی دوم خانه اند. خاله ها و عمه هایی که بیوه اند یا همسر ندارند ،از مراوده ی علنی با آلمانی ها محظوظند و به نفرت فزاینده ی مردم از رفتارشان، اهمیتی نمی دهند. دایی ها و عموها نیز هرکدام رخت نظامی گری المان نازی را به تن می کنند، گرچه سرنوشت برخی به مرگ یا جنون ختم می شود.

پس از پایان یافتن جنگ، نوبت انتقام گرفتن مرد از خائنین است. استاف به اردوگاه می رود. خانواده اش مدام در حال فرار و تغییر مکان هستند. اما همچنان به دوستی خود با آلمانی های افتخار می کنند و از پشت کردن  به مردم فلاندر ، در دوران جنگ شرمنده نیستند. آنها معتقدند فلاندری ها دزدند. لوله کش از کار می دزدد چون هنوز از در بیرون نرفته، لوله چکه می کند. روزنامه فروش از کار می دزدد ، چون روزنامه ی دو روز قبل را به آنها می فروشد. اما هیچکدام از رفتارها و کارهای خودشان را قابل انتقاد و بحث نمی بینند و به درستی آن ایمان دارند. در دوران جنگ در خانه شان شیرینی هایی که با کره ی واقعی پخته شده، پیدا می شد در حالی که مردم غذایی برای خوردن نداشتند.

اندوه بلژیک، به جامعه ی پیش و پس از جنگ بلژیک می پردازد و با به تصویر کشیدن مردم و واکنش آنها به حوادث ، رفتارهای افراطی و بیش از حد هیجانی را نقد می کند. پسران نوجوان تحت تاثیر آموزهاش افراطی مذهبی، هر عقیده ی مخالفی را مشمول نابودی می دانند و از قتل مخالفان نیز ابایی ندارند .آنها رفتار مسالمت آمیز و مداراگری را نیاموخته اند، اما در راه اثبات عقیده ی خود، هر نوع نظر مخالفی را سرکوب می کنند. در عین حال از فضای به شدت مذهبی صومعه، متنفرند و با بمباران مدرسه و کشته شدن خواهران و پسران صومعه، احساس رضایت و شادمانی می کنند.

زبان شاعرانه ی هوگو کلاوس، وقایع را از دید لویی بیان کرده و تک تک افراد خانواده و آدمهای وابسته و مرتبط را به خوبی وصف و معرفی می کند. مترجم نیز با افزدون توضیحات مکفی و مناسب به صورت پاورقی، به این روایت، عینیت بخشیده و حقیقی بودن جامعه ی بلژیکِ جنگزده را مستند می کند.



اندوه بلژیک

هوگو کلاوس

نشر آموت


-خواندن این کتاب مرا به شدت به یاد سریال ارتش سری انداخت.

-با تشکر از پسرجان، برای دکور صحنه و بازسازی اِلمان های دهه ی 40 اروپا





عاشق


پنجاه سال از روزی که پانزده ساله بود، کلاه شاپوی صورتی و کفشهایی با بندهای طلایی  پوشیده بود و همه او را شبیه هرزه های جزیره دیده بودند و  مرد چینی را در بندرگاه، روی کرجی، یا جایی شبیه این دیده بود ، می گذرد.

خاطرات کودکی و نوجوانی و آغاز جوانی را در فضایی غیر خطی ، مشوّش و دائم در رفت و برگشت زمان، تعریف می کند. مادرش را همزمان هم دوست دارد هم از او متنفر است زیرا با عقاید خاص و غیر قابل انعطاف  در مورد پسرانش و ندیده گرفتن عمدی دخترک ، مانع احساس رضایت دخترک از زندگی است . با اینحال در سطر سطر کتاب، مدام از مادرش حرف می زند و تمام احوالات خوشی و ناخوشی اش را با خط کش رضایت و نارضایتی مادرش می سنجد.

از برادر ارشدش، متنفر است. او مردی است که تن به کار نمی دهد و در تمام زندگی  مثل زالو از دسترنج دیگران ارتزاق می کند. برادر کوچکتر اما ، مورد علاقه و محبت اوست و مرگش  همانطور که مادرش را از پا انداخت، او را نیز متاثر کی کند.

این خانواده در یکی از مستعمرات زندگی می کنند. سرزمینی در هندوچین. به فرانسه می روند و در زمانی مبهم، باقی زندگی را در آنجا سپری می کنند.

دخترک در پانزده سالگی، در اوج زیبایی و جوانی، با مرد چینی روبرو می شود. مردی که مدت زیادی به او عشق می ورزد و در نهایت به علت مخالفت پدر ثروتمندش، از ازدواج با او سر باز می زند و با انتخاب پدر ، با زنی چینی ازدواج می کند. دخترک سفیدپوست، در مدتی که با عاشق چینی ، مراوده دارد، از  سرخوشی های زندگی شاهانه ی او برخوردار است.  با مرد چینی ، همراه مادر و برادرهایش به رستوران های گرانقیمت می رود، به کلاب های شبانه می رود و در عین گستاخی و رفتار ناهنجار برادرانش با مرد چینی، اعتراضی از او نمی بیند .

در یکی از روزهای پیرانه سری، مردی به او در فرانسه تلفن می زند و می گویدفقط می خواهد بگوید که دوستش دارد. تا ابد دوستش دارد. همیشه دوستش داشته.

او صدای مرد چینی را از پس سالیان درازی که سپری شده، می شناسد.


بخش هایی از کتاب:


«تنها با بذله‌گویی می‌تواند احساساتش را بیان کند. می‌فهمم که نمی‌تواند، جسارت آن را ندارد تا مرا به جای پدرش دوست بدارد، مرا برگزیند و با من زندگی کند. اغلب ، از اینکه می‌بیند آنقدرها هم عاشق نیست تا بتواند بر هراس غلبه کند، می‌گرید. تهورش در وجود من خلاصه می‌شود، و حقارتش در ثروت پدرش.»



« نگاهش می‌کنم. او هم نگاهم می‌کند و بعد، با بزرگ‌منشی عذرخواهی می‌کند. می‌گوید:آخر من یک چینی هستم. به هم لبخند می‌زنیم. می‌پرسم که آیا طبیعی است آدم اینقدر غمگین باشد، اینطور که ما هستیم. می‌گوید: در روز… در اوج گرما. می‌گوید که بعدش همیشه کسالت‌آور است. لبخند می‌زند، خواه پای عشق درمیان باشد خواه نه . می‌گوید که با فرارسیدن شب، به محض تاریک شدن، تمام می‌شود.»


عاشق

مارگریت دوراس

انتشارات نیلوفر






شوهر مدرسه ای


خانواده ای  پر فیس و افاده که نسب شان به صلیبیون در قرون وسطی می رسد، با اکراه و انزجار تن به ازدواج دختر خانواده با یک قصاب می دهند. از نظر آنها یک قصاب به خودی خود، با شغل و موقعیت اجتماعی پَستش،  شأن و آبرو و تقدس خانوادگی شان را لکه دار کرده ، اما کل افراد خانواده شامل خواهرها، همسران و فرزندانشان،مادربزرگ  و نوه  ، به علت فقر و بی پولیِ موروثی ، سال های متمادی در خانه ی قصاب زندگی کرده و بعد از مرگ قصاب نیز از مقرری ماهیانه ای برخوردارهستند که از صدقه سری آن می توانند به گذران زندگی بپردازند.

برادر قصاب که دوران پیری را می گذراند ،با گذاشتن شرط ازدواج برادرزاده اش ظرف چهل و هشت ساعت،  ادامه دادن مقررری ماهیانه را عملی می داند. خانواده در تکاپوی یافتن شوهر برای شارلوت هستند، اما تلاش های آنها به شکست منجر می شود. از قضا خرّاطی فقیر و تربیت نشده و بسیار عامی ، در همسایگی خانه ی قصاب ، به عشق دخترک مبتلاست و طی ماجراهایی  وارد بازی ازدواج می شود. خانواده ی اشرافی، ماهیت خرّاط را به کل نفی می کند و او را فقط بعنوان بازیچه ای که دهان عمو کازیمیر را می بندد، به خانه راه می دهند. خرّاط حتی حق ندارد با همسر رسمی خود حرف بزند. عمو کازیمیر بعد از پی بردن به توطئه ی خانوادگی،  با شرط بچه دار شدن   و گرفتن مقرری توسط بچه ، زنان توطئه گر را آچمز می کند.

کامی دبره ، داماد مفلوک را به مدرسه ای در سوییس می فرستند تا تربیت اشرافی بیاموزد و در شأن خانواده باشد و  در غیبت او، مرد دیگری را برای دامادی پیدا می کنند و شارلوت علیرغم  اینکه همسر قانونی کامی ست، با مرد جدید ، شرط و شروط ازدواج می گذارد . شوهر مدرسه ای از مدرسه فرار می کند و  طی ماجراهای خنده داری  وارد گروه های قاچاق و ... می شود .

جووانی گوارسکی را با دنیای کوچک دن کامیلو ، خواندم. زبان بی پیرایه و طنزی ساده ی او که مدام در حال کالبد شکافی ناهنجاری های اجتماعی و سیاسی جامعه ی آن روز  ایتالیاست ، در این داستان نیز مشخصا پیداست  . گوارسکی خواننده را نیز  به فکاهه می کشاند و موقعیت های بدیهی را برای خواننده شرح می دهد و  با توضیحات  به ظاهر اضافه در مورد یک موقعیت قابل درک ، با خواننده  سر شوخی  را باز می کند.  در داستان دن کامیلو، کشیش گاها با مجسمه ی مسیح حرف می زند و مجسمه نیز به او جواب می دهد، در این داستان، به جای مجسمه، رو می کند  به خواننده و مستقیما با او حرف می زند : (خواننده ی عزیز، همانطور که می دانید... ، خواننده ی عزیز، شما خبر ندارید  اما در فلان ساعت...).

انتقاد به  خانواده های اشرافی که  به جز عنوان های دهان پرکن، چیزی برای تفاخر ندارند و از ماحصل تلاش دیگران ارتزاق می کنند و مکیدن خون دیگران را نیز  افتخار و اعتباری برای مردم  می دانند ، در داستان شوهر مدرسه ای ، مطرح شده . عنوان بندی های هر فصل با طنزی قوی ، خلاصه ای از فصل را پیش رو می گذارد .


شوهر مدرسه ای

جووانی گوارسکی

کتاب پرواز




-پی دی اف خواندم.

- وقتی از گوارسکی کتاب می خوانید، انگار دارید یک فیلم کمدی ایتالیایی می بینید. همانقدر ساده، همانقدر خنده دار، همان قدر انتقادی.


دندیل


عزادارن بیل غلامحسین ساعدی آنقدر عالی و تاثیر گذار است که بدون وسواس می توانی سراغ کارهای دیگرش بروی. دندیل مجموعه داستان است . داستان اول با نام (دندیل) ، ماجرای مردمانی است که به امریکایی ها بدبین هستند اما تامارا ، دخترک مثل هلوی پوست کنده را آرا گیرا می کنند تا مرد چاق و شکم گنده ی بی ریخت امریکایی بپسندد و در ازای شبی تا صبح با او به سر بردن، پول خوبی به خانمی ( زنی که یکی از خانه های ناجور دندیل را می گرداند) بدهد. مردم برای اینکه ده و کوچه  پس کوچه ها و مردمانش به چشم امریکایی ، خوش بیایند، روی آبراهه های متعفن را می پوشانند، گل و گیاه کنار در و پنجره ی خانه ها می گذارند و ظاهر فقر زده و وحشتناک دندیل را ترو تمیز می کنند که باب میل امریکایی باشد. در نهایت امریکایی نیمه شب، مست و لایعقل ، بی آنکه توجهی به آدم ها و خانه ها و کوچه ها بکند، وارد خانه ی خانمی شده و فردا صبح بدون پرداخت پول از خانه بیرون می رود. مردم اعتراض نمی کنند و این رفتار امریکایی را به خود هموار می کنند و از او پول نمی خواهند ، مبادا که به امریکایی بربخورد و دندیل را به خاک و خون بکشد.

(عافیتگاه) داستان مردی است که برای تحقیق وارد روستایی می شود .سیلاب راه  را می بندد  و مرد در روستا ماندگار می شود و در نهایت تن به تقدیر داده و علیرغم پریشانی اولیه برای رفتن از روستا، به روزمرگی خو گرفته و بعد از باز شدن راه، تمایلی به بازگشت ندارد .

در داستان ( آتش) ، خواهر و برادرها به اصرار، برادر شان را از بیمارستان مرخص می کنند تا علیرغم توصیه ی اکید پزشک برای مراقبت و پرستاری شبانه روزی در بیمارستان؛ خودشان از او در خانه مراقبت کنند. در مراسم خوش آمدگویی اقوام ، خانه آنقدر شلوغ و پر سر و صداست که کسی به بیمار توجه نمی کند و نهایتا بیمار، نیمه شب در آتش سوزی مهیبی که در خانه رخ می دهد، در میان فریادهای برادران رو به مردم که ( چرا کسی کاری نمی کند، چرا کسی او را نجات نمی دهد) می میرد.

(من و کچل و کیکاووس )، به داستانی می پردازد که در آن تهمت و افترا و ساده لوحی ، در هم آمیخته .  سه فیلمبردار و مستند ساز به اتهام خرابکاری و جاسوسی بازداشت شده اند؛ اما فرماندار و جناب سرهنگ حاضرند در ازای ساختن یک فیلم تبلیغاتی از خودشان و خدمات شان، آن ها را آزاد کنند. بین این سه نفر برای تن دادن به خواسته ی فرماندار و ابا کردن از کار فرمایشی و سازشی، اختلاف می افتد و در آخر قصه مشخص می شود ، کسی که کار را قبول کرده، با دوربین خالی و بدون فیلم ، مشغول ثبت رفتار و حرکات فرماندار بوده .

مجموعه داستان دندیل از کتب ممنوعه و غیر قابل چاپ است . ممکن است داستان (دندیل) به علت بی پروایی و محتوای غیر اخلاقی ، دلیل این موضوع باشد، اما با توجه به موضوعات زیرپوستی که در هر چهار داستان مطرح می شود، دلیل اولیه، ساده لوحانه به نظر می رسد.   قصه های دندیل، فقر و فلاکت جاری و ساری در جامعه و بی تفاوتی مردم به سرنوشت خود  و اصرار و پافشاری برای فروش سرمایه های مادی و معنوی به دیگران ، ریاکاری و مردم فریبی ، بی اعتمادی به سازمان های درمانی ، بی توجهی به هدف اصلی زندگی و غرق شدن در روزمرگی های کشنده را به نقد می کشد . دور از ذهن نیست که خواندن و تحلیل چنین داستان هایی سبب کند و کاو خواننده در چرایی اوضاع پیش آمده و تلاش برای ایجاد مانع در تکرار آن خواهد شد.


- کتاب رو مدتی پیش، و با فرمت پی دی اف خوندم.


دندیل

غلامحسین ساعدی

انتشارات امیرکبیر




همسایه ها


همسایه ها پر از شخصیت و تیپ  است. روایتی است از طبقه ی فرودست جامعه ی ایرانی در حوالی دهه بیست و سی در خوزستان . در خانه ای  پر اتاق، از قهوه چی و مکانیک و کارگر فصلی و قاچاق چی ، همه کنار هم زندگی می کنند. بدیهی است که روابط خارج از عرفی میان زن و مرد و دختر و پسر همسایه ها  در پشت بام و  خرپشته و راه پله و حوض آب و ...شکل می گیرد . زن امان آقای  قهوه چی ، راه و بیراه، خالد( شخصیت محوری قصه) را  به خود می خواند و اگر بازداشت خالد در کلانتری و پیغام رسانی اش به یکی از فعالان سیاسی  اتفاق نمی افتاد، مسلما خالد نیز در یکی از مشاجرات ناموسی  با کارد یا گلوله ، زخمی و بلکه کشته می شد .

بلبشویی که در خانه ی پر تردد خالد برپاست، نمایی از اغتشاش و سردرگمی جامعه است . پاسبان  به  تطمیع نانوای محل  به زن بیوه ای که در حیاط خانه ،  تنور راه انداخته تا از راه پخت نان ارتزاق کند، حکم تخریب و ضرب و شتم می دهد. پیرمردی که همسر بیمارش به تازگی مرده، زنی بدنام را برای همسری به خانه می آورد و در مقابل طعن و کنایه ی همسایه ها، کر و لال می شود اما در نهایت زن را به دلیل شک و ظن می کشد و زندانی و اعدام می شود. قهوه چی در محل کار یک لب است و هزار خنده اما در خانه، تا عربده نکشد و تن بلور خانم را با کمربند سیاه و کبود نکند، سرمست و سرخوش نمی شود. پدر خالد آهنگری کساد را ول کرده و راهی کویت می شود، هرچند می داند (در کویت ، عربها نوکر امریکایی ها هستند و ما نوکر عربها ) .

ملی شدن نفت دغدغه ی آن روزگار است. راننده های کامیون، نوار سفید شعار نوشته ای را  روی سینه ؛ حمایل کرده اند  . در قهوه خانه ی امان آقا دور هم رادیو گوش می دهند و حرفهای وزیر و وکیل را می شنوند و به ریشش می خندند. حضور انگلیسی ها و امریکایی ها را در خلیج فارس بر نمی تابند و با اعتصاب در کارخانه و تظاهرات خیابانی و شعار نویسی روی بدنه ی پایه های سیمانی کارون و دیوارهای شهر، اعتراض خود را نشان می دهند. 

خالد رفته رفته الفبای فعالیت سیاسی را یاد می گیرد و از بلور خانم و تمایلات  غریزی اش کناره گری می کند و فقط با خیال عشقی  دور از دسترس به سیه چشم روز و شب را  سر می کند . او آنقدر قوی می شود که ضرب و شتم و گرسنگی و  تهدید و ارعاب پلیس و امنیتی ها را تاب می آورد و اسم هم گروهی هایش را لو نمی دهد . در زندان نیز با کمک یکی از فعالان ، اعتصابی را  در اعتراض به بدی آب و غذا  مدیریت می کند .  اعتصاب به کشته شدن و سربه نیست شدن چند نفر می انجامد . گرچه  در نهایت مشخص نیست که به سرانجام می رسد یا نه .

سه سال زندانی خالد تمام می شود اما با کینه توزی رییس زندان؛ مامور نظام وظیفه جلوی درب زندان منتظر خالد است تا او را سربازی بفرستند.

خالد در روند داستان از پسرکی  غرق در احوالات بلوغ و غرایز، با راهنمایی پندار و شفق ، کتاب می خواند و سواد خوانداری اش را بالا می برد و با مطالعه ی کتابهای مورد نطر پندار، به جهان بینی  جدیدی دست می یابد . او به مردجوانی تبدیل می شود که خرافه پرستی های مردم  که تحت تاثیر مُلا  و سوء استفاده های اوست ، بی عدالتی دستگاه قضا و نظامی و  نان به نرخ روز خوری آدمها را  نقد می کند و در خلال سالهایی که بر او می گذرد، مایه ی  تحسین و ابراز غرور پدرش می شود.

زبان قصه، ساده و بی پیرایه است. رفت و برگشت های زمانی و ذهنی خالد برای درک یک قضیه، اندکی به فضای سیال ذهن ، متمایل است اما نهایتا ، همسایه ها، داستانی رئال و اجتماعی است  که بحران زندگی طبقه ی پایین را در خلال حوادث سیاسی دهه بیست به خوبی به تصویر می کشد .


همسایه ها

احمد محمود

انتشارات امیرکبیر


-  همسایه ها تکلیف شبانه خوانی ام  بود و  پی دی اف خوندم. خیلی طول کشید تا تموم بشه. زیرا در آخرین لحظاتی که می تونستم بیدار باشم دستم می گرفتم و بعد از دو سه صفحه بیهوش می شدم!! از من به شما نصیحت : قبل از غلبه ی خستگی خیلی زیاد، کتاب بخونید!



آداب دنیا


پروا از فرانسه، پی جستن نوید آمده. با نسیم و نهر کوچک آب حرف می زند .این عادت را از بچگی دارد . رد نوید را در مجموعه خانه های ویلایی اطراف اصفهان گرفته و به در بسته می خورد . همه سعی دارند سرش را به طاق بکوبند . دفعه ی بعد با رامین، که پلیسی معلق از کار و بی انگیزه و خسته از زندگی است، وارد مجموعه می شود.

آدمهایی که  از هیاهوی دنیای معاصر خسته شده اند، پناه آورده اند به زمین های بکر اطراف شهر و برای خودشان دنیای دیگری ساخته اند. خانه هایی از سنگ و شیشه، پاتوقی کافه طور برای غذا خوردن و اختلاط، کارگاهی برای خلق مجسمه های پست مدرن. اسم این مجموعه ی کوچک را گذاشته اند     ( دنیا) . هرکدام روش و سبکی برای زندگی دارند اما همه در استفاده از شیر تازه ی گاو  و سبزی و ریحان  عمل آمده در کرت های سبزیکاری رفتاری مشترک دارند . آنها مواد مورد نیازشان را نیز به طور طبیعی و تازه، به دست می آورند .اسکندر در کارهای کشاورزی و ضمیر(  مهندس کشاورز   افغان) در بیشتر امور فنی و خدماتی ، در کنارشان زندگی می کند.

پروا تاب اخم و تخم و حسادت زنانه ی آذر را ندارد . رفت و آمدش به دنیا، منظم نیست.اما رامین مدتی در دنیا زندگی می کند.  همه را بازجویی می کند .به کارگاه و سوییت کوچک نوید سرک می کشد . عکس سه درچهار شانزده سالگی پروا را از میان وسایل او بر می دارد و مدام در این فکر است که پروا را برای خود نگهدارد. پروا، رامین و نوید ، از بچگی در یک محل بزرگ شده اند و در آغاز جوانی، با غلیان غریزه و شور جوانی، عاشق و رقیب و دشمن می شوند. پر پر زدن های پروا بعد از این همه سال برای نوید، هنوز رامین را پریشان می کند .

زندگی زناشویی پروا در فرانسه، و رامین در تهران؛ به بن بست رسیده و یکی جدا شده و دیگری نیز در نهایت جدایی را انتخاب می کند. در این میان زندگی نوید در هاله ای از ابهام و رمز و راز پنهان است که با پیدا شدن یادداشتهایش از میان سنگ های یک غار مخفی، نقبی به  زندگی کودکی او و  راز مگوی  کشته شدن پدر توده ای اش زیر شکنجه های ساواک و زندگی  پنهانی و مشقت بار او و مادرش  می زند .

دنیای  دست ساز کوچک ِ آدمهای قصه، بازتاب دنیای واقعی است . آدمها گرچه گوشه ی عزلت گزیده و دست از تلفن و روزنامه و ازدحام عصر جدید شسته اند، اما همچنان درگیر مظاهر و المان های مدرن اند .هویت مخبر ساواک بالاخره  رو می شود . او متهم به قتلی است که بین مرگ و خودکشی، در تعلیق است . زن همه چیز تمامی که مورد تحسین و احترام خانواده و جامعه است، دزدکی روزنامه ی ته کیفش را بو می کشد .

دنیا با جهان بینی  آرمانگرایی ساخته شده و هرکسی را به آن راه نمی دهند، مگر مطمئن باشند که آداب دنیا را بلد است و رعایت می کند . اما مثل زمین گرد است و دار مکافات است . آدمها را بر می گرداند با گذشته و جایی که از آن آمده اند و رفتارو کردارهای گذشته را مثل آینه ای پیش روی شان قرار می دهد .

فضای فانتزی و تخیلی کتاب ، با  آدمهایی که فارغ از زمان و مکان و گاهی منطق و قاعده، زندگی را به سخره گرفته اند، قصه ای جان دار و تاثیر گذار پیش روی خواننده می گذارد .


آداب دنیا

یعقوب یادعلی

نشرچشمه



سرگذشت ندیمه


خبری از دنیای  عادی و معمولی نیست.در شهری از ایالت ماساچوست امریکا جمعیت قابل توجهی از  زنان به علت استفاده ی مفرط  انسانهای جهان از آلاینده های زیست محیطی، به نازایی فراگیری دچار شده اند . برای ازدیاد نسل انسانهای برتر که شامل فرماندهان  و مدیران رده بالای کشوری اند، زنانی که یک  به نظر سالم می آیند یا بار تجربه ی فرزند آوری داشته اند، بعنوان کلفت و ندیمه، در اختیار خانواده های برتر قرار می گیرند. مرد خانواده در تاریخهایی که شانس باروری بیشتر است، در حضور و نمایش نمادین همسر خویش، با ندیمه در می آمیزد و ماه ها در انتظار می مانند تا بالاخره ندیمه باردار شود یا بعنوان زنی بی خاصیت به مستعمرات تبعید شود تا به بگاری مشغولش کنند .

زنان لباسهای بلند می پوشند. کلاه و سربند دارند.در کنار صورتهاشان لفاف  شق و رق دارند که مبادا نگاهشان در اطراف به چیزی متمایل شود. اگر با مردی نرد عشق ببازند، آن مرد و ندیمه را بر دیوار مجازات اعدام می کنند. هیچ زنی حق استفاده از عطر و کرم مرطوب کننده ندارد. تمام چیزهای خوب و حقوق اولیه ی انسانی، مخصوص خانواده های برتر است .

زن ها به چند طبقه ی اجتماعی تقسیم شده اند. همسران: زنان فرماندگان. با لباس  آبی . ندیمه ها:کلفت هایی برای فرزند آوری. با لباس قرمز.مارتاها: زنان مسن، برای انجام کارهای خانگی. با لباس سبز . عمه ها:مسئول آموزش به ندیمه ها. با لباس قهوه ای .

اگر ندیمه ای از زندگی قبلی اش، فرزندی داشته، آن فرزند را به خانواده های برتر سپرده اند و شوهرش را با سرنوشتی نامعلوم، گم و گور کرده اند .

حکومتی افراطی  تحت عنوان  جلید، اختیار محدوده ای از دنیا را در اختیار گرفته. با همسایگان شمالی و جنوبی در جنگ است و دیکتاتوری سفت و سختی را در مورد افراد جامعه اعمال می کند .اعدام، زندان، تبعید و بیگاری، از نشانه های بارز این حکومت است .گروه های زیرزمینی مقاومت، سعی در مبارزه با این حکومت دارند اما معمولا به دام افتاده و مجازات مرگ در انتظارشان است. اعدامی های روی دیوار تا مدتها با کیسه ای که بر سرشان کشیده شده؛ در معرض دید عموم باقی می مانند تا درس عبرت و هشدار و انذاری برای دیگران باشند .

علیرغم سختگیری های شدیدی که برای مردم در نظر گرفته شده، مردان جامعه ی برتر، از سرگرمی های خصوصی خود دست نکشیده اند و شهر سلیطه ها را با زنان روسپی ،برای خود تاسیس کرده اند .در حالیکه همسران آنها حتی مخالف رد و بدل شدن لبخند یا نگاهی مابین ندیمه ها و شوهران شان هستند .

جامعه ای که اتوود در سرگذشت ندیمه برای خواننده ترسیم می کند، سرشار از ترس و هراس از آینده ی بشر است . روح آزاد انسانی به تکاپو و حرکت متمایل است اما با رعب و هراسی که حکومت برای افراد جامعه ایجاد کرده، از حقوق اولیه ی خود مثل میوه خوردن و برخورداری از نور آفتاب ، نیز چشم پوشی کرده اند.

این کتاب در سال 1985 چاپ کرده، اما گویی اتوود  حوادث دنیای امروزی را بیست و چند سال قبل تر،  پیشگویی کرده. نام این حکومت جلید  است  که  ترجمه ی دیگری از گیلیاد ، مکان ظهور موعود  یا منجی بشریت در برخی  ادیان  است . موسسان این حکومت با این نام آرمانی می خواهند اصلاح نژاد انسانی را در کارنامه ی خود داشته باشند .حال آنکه حکومتی ضد آرمانی تشکیل داده اند.

شباهت انکار ناپذیر حکومت جلید با حکومت های تندرو و افراط گرای امروزی، سبب شده که برخی منتقدان، جلید را پیشگویی  اتوود از  حکومت داعش، و حتی حکومت اسلامی در ایران، بدانند. اینجا را ببینید.

در انتها می بینیم، دویست سال بعد از نابودی جلید، گروهی از زبان شناسان، دفترچه ی خاطرات ندیمه را یافته و زبان ناشناس آن را رمزگشایی کرده و به بررسی و تحلیل آن حکومت پرداخته اند.

قلم جادویی اتوود ، دنیای ترسناک جلید را چنان برای خواننده واقعی و حقیقی می نمایاند که وحشت از زیستن در دنیایی چنین بی رحم و بدون انعطاف ، خواننده را به فکر وا می دارد .


سرگذشت ندیمه

مارگارت اتوود

انتشارات ققنوس



- با دیدن رعب و وحشت و تنش و ظلم و تاریکی ی فضای داستان ، می تونیم بگیم: خدا رو شکر که ما اینطوری زندگی نمی کنیم. اما در واقع ما دقیقا داریم همینطوری زندگی می کنیم!!!

- از این کتاب سریالی هم ساخته شده که اخیرا پخش شده . با سرچ عنوان کتاب می تونید به سریال برسید . دلم می خواد حتما ببینمش.( از فضای کتاب کم ترسیدم. سریال رو هم ببینم تا سکته کنم)




نقد کتاب سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود

معرفی و نقد " پرتقال خونی" در تک سایت

در این قسمت از نقد و بررسی رمان ، رمان پرتقال خونی نوشته پروانه سراوانی در سال ۱۳۹۴ در نشر آموت رو جهت معرفی و نقد انتخاب کردیم.
نازلی دلال اجناس دست دوم ثروتمندان است. او با داشتن همسری منفعل و بی‌اراده تصمیم به اداره کردن خانواده‌اش گرفته و با توجه به مخالفت‌های افراطی پدرشوهری سلطه جو، یک بوتیک لباس را نیز اداره می‌نماید. تصادفی او را در باغ پرتقال خانه نشین کرده، جایی که نازلی از کودکی از آن متنفر است. باغ برای نازلی هیولایی است که باید برایش پول خرج کند. زندگی مرتاض‌وارانه‌ خانه‌ پدری و همسر او را از باغ و مسائل جانبی‌ مربوط به باغ متنفر کرده است. خانه‌نشینی و مسئولیت‌های اجباری نازلی در باغ، باعث ایجاد تغییراتی در نگاه نازلی به باغداری می‌شود اما…

خلاصه:

نازی، مادری است که با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم‌ می‌کند؛ ایستادگی در برابر پدرشوهری مستبد و زورگو در کنار همسری معتاد و بی‌دست و پا، پیش‌درآمد مشکلاتی است که او باید با آنها سر کرده و در مقابل نگاه منتظر فرزندانش، سربلند باشد.

کلیت اثر:

پرتقال خونی در سال ۱۳۹۳ توسط نشر آموت به بازار عرضه شد. روند قصه و سرسختی‌های زن قصه در مواجه با مشکلات و تلاش او برای بهبود وضعیت زندگی، در شرایطی که مشکلات برخلاف خواست او حرکت می‌کنند، از این کتاب اثر متفاوتی ساخت و در نهایت هم توانست برنده جایزه رمان اول ماندگار شود.

طرح جلد و عنوان:

طرح جلد با فضای رمان پرتقال خونی و با عنوان به خوبی هماهنگ بوده و می‌توان گفت طرح و عنوان این مجموعه با هم دارای هم‌خوانی مناسبی هستند.

شروع قصه:

قصه با فضایی متفاوت شروع شده و مخاطب را به فضای رمان‌های خارجی می کشاند، اما به مرور و با توجه به نثر خوشخوان اثر، مخاطب به این سبک روایت خاص عادت کرده و در قصه غرق می‌شود.

روند قصه:

قصه پیرامون باغ پرتقال آبا و اجدادی متعلق به پدرشوهر نازی می‌گذرد، باغی که پس از وی، به فرزندان نازی خواهد رسید و نازی در ابتدای قصه از این باغ متنفر است؛ اما به مرور اتفاقاتی می‌‌افتد که او را به باغ وابسته کرده و حتی مسیر زندگی‌اش را به این باغ می‌کشاند؛ همه اتفاقات قصه، پیرامون این باغ می‌گذرد. مفاهیمی همچون خانواده، عشق، دوستی، محبت، وابستگی، وظیفه‌شناسی و… در این قصه بسیار مورد توجه قرار گرفته. اتفاقی غیرمنتظره و تلخ، به عنوان سنگ آزمون و خطای باغ مطرح شده و همه مسائل را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
پیام‌هایی که در لابلای قصه به شکلی مؤثر، بجا و بی‌طرفانه گنجانده شده، پوئنی مثبت در روند قصه برای نویسنده محسوب می‌شود. موضوعاتی همچون مهاجرت، تجاوز به کودکان، سن بلوغ و… تأثیر بسزایی در روند قصه داشته و مخاطب را با خود همراه می‌کند.

نثر:

رمان پرتقال خونی نثری ساده و روان داشته و توانسته با یک ویراستاری خوب، تبدیل به قلمی پخته و یکدست شود.
پیرنگ قصه چندان محکم و استوار نیست، با این حال جذابیت قلم نویسنده باعث شده مخاطب با تعلیق قصه هماهنگ شده و جذب آن شود؛ یکدستی قلم و روانی روایت یکی از اصلی‌ترین عوامل کشش مخاطب به این قصه است.

شخصیت پردازی:

نازی شخصیت اول قصه است؛ زنی چاق، با روحیه‌ای جنگنده، اما به شدت فداکار و مسئول در قبال فرزندانش. داستان نازی، قصه زنی است که در اوج نیاز و خواسته‌هایش، باید بین خواسته‌های شخصی خود و نیاز و مصلحت‌اندیشی به خاطر فرزندانش، در مقابل کسانی که از ابتدای زندگی، چماق استبداد را بر سرشان می‌کوبند، بجنگد. نازی عاشق فرزندانش است، بهرنگ ۵ ساله، شیرین و عاشق باغ؛ و بهراد نوجوان و در سن بلوغ قرار دارد و با مشکلات آن دست به گریبان است؛ او به عنوان زنی که در مقابل زورگویی سایرین ایستادگی کرده و از حق پسرش دفاع می‌کند، نقش اصلی قصه را دارد.
سیروس از دیگر شخصیت‌های اصلی قصه است که در روند قصه تغییر شخصیت داشته و از فردی جنگنده، حسود و مستبد به مردی آرام و خوش‌خو تغییر ماهیت می‌دهد.
از دیگر شخصیت‌های تأثیرگذار در قصه پرویز است که در شخصیت‌پردازی وی، اغراقی ریز و ظریف نهفته است.
با این حال نباید از این مسئله غافل شد که شخصیتی مانند محمدرضا، وضعیت بی‌سر و تهی در قصه دارد و شخصیت وی شاید نیاز به پرداخت بیشتری داشته. با وجود تأثیر این شخصیت در روند قصه و حضور مداومی که در فراز و نشیب مشکلات نازی دارد، شاهد هیچ جمع‌بندی در سرانجام شخصیت وی نیستیم.

فضاسازی:

رمان پرتقال خونی قصه‌ای چند وجهی است؛ در ابتدای قصه مخاطب با فضایی خاکستری و دوده‌گرفته روبرو است که او را تا مرز ناامیدی می‌کشاند؛ اما در اواسط کتاب، قصه رو به فضایی روشن و آفتابی تغییر مسیر داده و مخاطب را با ماهیتی متفاوت از قصه مواجه می‌کند. نیمه‌ی نهایی قصه نیز فضایی کاملاً سیاه و بارانی دارد.

باورپذیری:

پرتقال خونی، قصه‌ای کاملاً رئال است و روند قصه موضوعی دور از ذهن نیست. روایت یک خانواده که هم روز خوب دارد و هم روز بد؛ اتفاقی که در هر خانه و خانواده‌ای رخ می‌دهد.

راوی:

قصه از زبان اول شخص و من راوی است؛ انتخابی که با توجه به حجم رنج و سرسختی شخصیت زن قصه، به خوبی از پس القای حس به مخاطب برآمده و توانسته روند قصه را در ذهن مخاطب باور‌پذیر کند.

منطق:

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، پرتقال خونی روند منظم و یکدستی دارد؛ با این حال منطق قصه در مقاطعی دچار تزلزل است. برای مثال حضور بی‌دلیل و دائمی محمدرضا، در کنار نازی و فرزندانش، خواننده را سردرگم کرده و حتی تصور شکل‌گیری عشقی بین او و نازی را به ذهن مخاطب مخابره می‌کند؛ اما تا آخرین صفحات هیچ رد و نشانی از این تصور، حتی در اندازه‌ای کوچک هم دیده نمی‌شود.
نکته دیگر طلاق مخفیانه نازی و پرویز از یکدیگر و بی‌اطلاعی سایر اعضای خانواده و نقش بازی‌کردن این دو مقابل همه بود. بهانه ترس نازی و موضوع حضانت بچه‌ها، دلیل منطقی و مناسبی برای این پنهان‌کاری نبود و مخاطب با توجه به شخصیت‌پردازی پرویز که مردی که بی‌دست و پا و خنثی تعریف شده، این مسئله را به سختی پذیرفت.

پایان بندی:

فضای قصه با طرحی یکنواخت و آرام همچون صبح یک دریای طوفانی به پایان می‌رسد. اتفاقات غیرمنتظره در نیمه نهایی قصه، فضا را کاملاً به سمت و سویی می‌برد که در نهایت شوک عمیقی به خواننده وارد می‌کند.

جمع بندی:

پرتقال خونی علی‌رغم تنش‌ها و جنگندگی‌ها برای رسیدن به حق، از طرحی دلنشین و روان برخوردار است؛ قصه زنی که در این فرهنگ غرق شده و نقش مادرانه خود را فدای خواسته‌های شخصی کرده و در سخت‌ترین شرایط به خاطر فرزندانش از خود گذشته و از همه زندگی خود برای رسیدن به حق می‌گذرد. این کتاب به مخاطب پیشنهاد می‌شود.




رمان پرتقال خونی

مارون


گودال بزرگ و دهشتناکی جلوی خانه ی زلیخا دهان باز کرده. معلوم نیست از کِی و چطور. گودالی که از فرط عمق ، ته ندارد و هیچ چشمی قادر به دیدن انتهای آن نیست. در عین حال انگار گودال چشم دارد و با چشم بزرگش به آدم زل می زند.

مردم مارون گاو و خر و مال های سقط شده شان را درون گودال می اندازند . آقا کور  و مشتری هاش ،شیشه های نجسی  را . گودال اشتهای سیری ناپذیری دارد . در این اواخر آدم می طلبد و پشت سر هم شکم گنده اش را با جسد مرده و جسم زنده ی آدمها پر می کند.

زلیخا شوهر شل تنبانش را از زیر لحاف مرصع بیرون می کشد. دخترک شیرخواره اش را بر زمین می کوبد و شوهرش را پس می گیرد. این رسم زنان مارون است که مرد هرز پریده را با تهدید کوبیدن کودکشان بر زمین، می ترسانند تا مرد برگردد. دختر زلیخا اما واقعا به رمین می افتد و جسد بی جانش به دهان گشاد گودال هدیه می شود. زلیخا یک دختر و چندین پسر دارد. بنابراین از دست دادن آخرین بچه، خیلی هم به او گران نمی آید.اما شوهرش را طوری تحت تاثیر قرار می دهد که برای همیشه لال می شود.

مارون زن دیوانه ای دارد بنام خانم گنو که با نشان دادن پر و پاچه ی خودش ، پسران مارون را دیوانه می کند و هرچند وقت یکبار ناچار به سقط جنین های حرامی ست که آن خودنمایی ها برایش به ارمغان  آورده . مردم اما این زن دیوانه را دوست دارند. برکت و شگونش را باور دارند .اقاکور علیرغم کوری و هم خانگی با افلیجی عاجز بنام برفو، ریز جُلی عرق و تریاک می فروشد و در گفتن متلک های پایین تنه ای استاد است .خان روستا ظالم و از خدا بیخبر نیست .گرچه پسرش ادعای خدایگانی دارد .

مارون آبستن غوغا وآشوب است. هرروز ماجرایی برای گفتن دارد. روز آرام به مارون نیامده انگار.

انقلاب شده . پسران نوبالغ مارون هوای خودنمایی دارند . پشت لب شان سبز نشده و شاش شان کف نکرده ، اسلحه به دست می گیرند و به صغیر و کبیر پیله می کنند و می خواهند از دل هر آدم دوپایی، چیزی بیرون بکشند و انگ ضد انقلابی بزنند و مجازاتش کنند. صمد، پسر زلیخا، دایی اش را تحویل پایگاه انقلاب می دهد. دایی را مجازات انقلابی  می کنند.  جسد او را شبانه به گودال می اندازند . زلیخا پریشان و نالان به شبگردی دور گودال مبتلا می شود. آقاکور را به جرم عرق فروشی هشتاد ضربه شلاق می زنند  تا نیمه شبی خفت شلاق خوردن از پسرک های مارون را تاب نیاورد و خودش را به گودال بیندازد. وسط هلهله  و شادمانی مجلس عروسی، برفوی علیل را روی دست بلند می کنند و به گودال می اندازند.چون به او شک دارند که ادامه ی آقا کور ست و چه بسا جوانها را دور خودش جمع کرده و تن فروشی می کند. صمد به تیر غیب کشته می شود و جسدش چند روز بعد از تدفین از گور دزدیده و در گودال انداخته می شود.

انقلاب آن روی دیگر آدم های ساده و سر به زیر مارون را به همه نشان می دهد . مجال عقده گشایی و خودنمایی به آدمهایی  می دهد  که با کسی اختلاف و مشکلی دارند . هرکس به بهانه ی ضد انقلابی بودن ، تفتیش و مجازات می شود. بعد از کشته شدن صمد، برادر دیگرش فیض؛ کارهای او را ادامه می دهد. از نظر تازه انقلابی ها ، شبگردی زلیخا دور گودال از مصادیق  بارز جرم است. تصمیم می گیرند دست و پای زلیخا را ببندند تا شبگردی از سرش بیفتد . آقای معلم هرزپر روستا را توی جمع انقلابی ها راه می دهند و در نهایت با تیری در سینه، راهی قبرستان می کنند.

مارون اثر شگفت انگیز و فاخر و قابل اعتنای بلقیس سلیمانی، با تکنیک و زبانی حرفه ای ، تغییرات ناگهانی یک جامعه ی کهنه و سردرگمی مردمان آن اجتماع را روایت می کند. زبان قصه گوی نویسنده ، خرده روایت های جذاب را کنار می می چیند و  در نهایت مارونی را به خواننده عرضه می کند که شخصیت ها و حوادثش بی عیب و نقص، خود خوشان هستند .اصطلاحات اقلیمی و مرتبط با جامعه ی روستایی از نقاط قوت آثار سلیمانی است . انقلاب محور اصلی تغییرات مارون است. مارونِ دور از مرکز که حتی مرکباتش بعد از باز شدن جاده ی جیرفت، سرسفره ی مردمانش آمده، ناگهان صاحب پایگاه می شود. پسرهای پایگاه قاضی می شوند. محکمه راه می اندازندو حکم می دهند و مجازات می کنند. به خویشاوند و غریبه رحم نمی کنندو همه را طعمه ای می بینند برای قربانی کردن پیش پای انقلاب .

انقلابِ مارون پسوند اسلامی را یدک نمی کشد، شاید به این دلیل که تعریفی باشد از هر انقلابی که در گوشه و کنار دنیا رخ می دهد. هر انقلابی  با مقادیر متنابعی آدمهای اشتباهی و کج فهم و افراطی و  قربانیان بی گناهی که ندانسته و ناخواسته، وارد این گرداب می شوند.

آقا کور با رادیویی که بیخ گوشش دارد، حوادث قریب الوقوع را به مردم مارون هشدار می دهد و مردم او را پیشگو می دانند . او دانای مردمان آن دیار است . خانم گنو علیرغم اینکه نماد ولنگاری و بی بند و باری ست و از جانب انقلابی ها به  دار المجانین سپرده می شود، مورد مهرو و علاقه ی مردم است که نشانی از تمایلات مردم به سرگرمی های غیراخلاقی است . گودال اما ، می تواند هیبت زنده ی ماهیتی ذهنی به نام تاریخ باشد .گودال همان تاریخ است که ته ندارد. عمق آن پیدا نیست، اما انگار چشمی دارد که خیره و با نفوذ به آدم زل می زند و وادارت می کند که به او زل بزنی .گودال بالاخره نیمه شبی، زلیخا را در کام می کشد تا نشانی از او روی زمین مارون نماند.

تنها کسی که دگرگونی ها و تغییرات مارون را به هیچ می انگارد و مدام می گوید: ( هیچی به هیچی)  ، مظفر، پسر سوم زلیخاست که لب گودال پرسه می زند و مشت مشت تخمه ی خام می خورد و خشم انقلابیون و ترس طاغوتیان و ترحم مردمان و شفقت آنها را به هیچ کجای خودش به حساب نمی آورد و جز به تمسخر و فحاشی به این آدمها، کاری نمی کند. برنده ی اصلی داستان اوست که می داند ( دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ! ).طنزی که در رفتار مظفر و دیدش به دنیای پیرامون دیده می شود، یادآور شیوه ی طنز دُن کامیلویی ست . نگاهی سفیهانه به دنیایی پرآشوب و آماده ی انفجار .



مارون

بلقیس سلیمانی

نشرچشمه




- یکی از بهترین هایی که اخیرا خواندم و با هر فصلی، بیش از پیش مات و مبهوتِ قدرت نویسندگی بلیقس سلیمانی شدم. سلیمانی را همیشه بعنوان یکی از شاخص های ادبیات معاصر ( نویسنده ای که فرم گرا و آوانگارد نیست)، دوست داشتم. با خواندن مارون ، به احترامش تمام قد می ایستم و آرزو می کنم که آنقدر فرصت داشته باشم که داستانهای بیشتر و بیشتری از او بخوانم و درس بگیرم.



-احترام عمیقم به ادبیات اقلیمی ، سبب می شود که چنین قصه هایی را بسیار محترم بشمارم و قدرت نویسنده را در جذب خواننده تحسین کنم.


- معمولا چاشنی سیاست را به داستان نمی پسندم، چرا که در دام سفارشی بودن و ابتر ماندن از ترس از ممیزی می افتد، اما انقلاب مارون ، قصه ی انقلاب های سرتاسر دنیاست. سرشار از امید و ترس. روشنایی و ظلمات .ملغمه ای از همه چیز. چه خوب که خیلی چیزها را گفته و ما می خوانیم !



-حتما بخوانیدش !!