پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

کبوتر بچه بودم

قرار بود یا کریم بشوند. اما هیچ وقت نشدند.

لابد زنده شدن، قسمت شان نبوده.

از 4 ماه قبل تا الان، هنوز هم همین شکلی هستند.





روز برفی آذر







و ... آشِ روز برفی


فرشته ها

ببین چی پیدا کردم.

توی کشوها دنبال کمربند طبی م می گشتم  بلکه کمی درد وحشتناکم  کم بشه. کمربند پیدا نشد اما چیزی که یکی دوسال قبل توی کشو قائم کرده بودم رو یافتم.

چه چیزی...

اونقدر ذوق زده شدم که حد نداره.

تصمیم دارم قابش کنم و بزنمش توی اتاق خواب.


گلدوزی کار دست مادر آقای همسر در سالهای بسیار بسیار دور هست.شاید 40- 50 سال قبل



- کیفیت گلدوزی توی عکسی که حجمش کم شده، اصلا مشخص نیست. خیلی خوب دوخته شده.

- فرشته های وسطی شلوار لی پاشونه. :)


عزادارن بَیَل


بَیَل روستایی لامکان با انبوهی فاجعه است که مدام در حال باریدن و اتفاق افتادن است. مردم بیل به شدت خرافاتی اند و به شیء آهنی بزرگی که از وسط بیابان پیدا می کنند نیز دخیل می بندند و دورش را با دیوار گلی ، امامزاده می سازند. شی ئی که در نهایت مشخص می شود از تجیهزات احتمالا مخابراتی ارتش امریکایی هاست. آنها بجای حرکت و فعالیت و پیدا کردن راه حل مشکلات شان، مدام در حال ذکر گفتن و دعا کردن برای بهبود شرایطند.

فقر در این روستا و روستاهای اطراف بیداد می کند. مردم از فرط نداری دست به گدایی و دزدی می زنند و ابایی ندارند که همولایتی شان را (گدا خانوم) بنامند.

اولین اتفاقی که در داستان اول می افتد مرگ است که با صدای ممتد زنگوله علام حضور می نماید و بعد از مردن پسری که به شدت وابسته به مادرش بود، قطع می شود.اما بعد از قطع شدن صدای زنگوله؛ مرگ همچنان در داستانها می چرخد و هو هو می کند. نام کتاب _عزادران بیل _ نشان دهنده ی حضور دائمی مرگ در روستا و  عزادار بودن همیشگی مردم روستاست.

فضای تلخ و موهوم و سیاهی که غلامحسین ساعدی از بیل ارائه کرده، نشانگر شرایط نامساعد جامعه ی آن زمان است. جامعه ای که دچار رکود و انفعال شده و بجای همت برای سرپا شدن مدا در حال غرق شدن  در سیاهی ها و ادبار است.

آدمهای بیل کمابیش بی رحمند. آنها به محبت کردن یکی از هم ولایتی هاشان به یک سگ رنجور، اعتراض می کنند تا جایی که با کلنگ کمر سگ را خرد می کنند و او را می کشند. در داستانی نیز برای کشتن و از بین بردن یکی از بچه های روستا که شروع به خوردن هر چیز قابل خوردن در روستا کرده،  نقشه می کشند زیرا از پس سیر کردم شکمش بر نمی آیند.

مو سرخه پسر نوجوانی است که به مرض گرسنگی دچار شده. از نان و پیاز و گندم خام گرفته تا علف، همه چیز را می خورد و مدام می گوید ( گشنمه) . تا جایی که به شدت ورم می کند. چشم هایش ریز شده. دست و پاهایش باد می کنند. پوزه اش دراز می شود و طنابی که به پایش بسته اند کثیف و خشک می شود و مثل دم یک حیوان از بدنش آویزان می شود. مردم او را از روستا بیرون انداخته و در بیابان رها یی کنند تا بمیرد. بعدتر برای کشتنش نقشه می کشند. موسرخه می تواند نماد آدم های گرسنه ای باشد که در آن برحه ی تاریخی قحطی و گرسنگی را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند و نیاز به غذا را بر دیگر فضایل اخلاقی برتری داده اند و به اموال دیگران دست اندازی می کنند.

در نهایت شهر جایی است که برای فرار از مشکلات به آن پناه می برند. ولو اینکه در شهر ناچار به گدایی باشند.

ساعدی هشت داستان در دل عزاداران بیل جا داده. داستانش را روان و شیوا نوشته . تصویر سازی او از روستا و شرایط زمانی و مکانی زیبا و قوی است.

از داستان سوم کتاب ، بعدها فیلمی به نام گاو  ساخته شد که مورد اقبال جهانی قرار گرفت.


عزادارن بیل

غلامحسین ساعدی

انتشارت نیل/  1343