جنگهای داخلی کشتارجمعی را در سطحی گسترده رقم می زند. سیرالئون در جنگ بین دولت مرکزی و شورشیهای مخالف، دچار ویرانی و درگیری های خونین در مناطق درگیر شده و در این میان کودکان بسیاری والدین شان را از دست دادند و خودشان بعنوان کودک سرباز به خدمت ارتش درآمدند. انتخاب این کودکان بین کشته شدن بدست شورشیان و مثله شدن اجسادشان و آموزش فشرده توسط ارتشی ها و جنگیدن با شورشی ها بود. انتخابی ناعادلانه که در نهایت به مرگی فجیع ختم می شود.
اسماعیل راوی ماجرا در بحبوحه ی سرگردانی و بیخبری از زنده ماندن یا نماندن افراد خانواده اش، تبدیل به کودک سرباز ارتش شده و با سربریدن شورشی های به اسارت گرفته شده، مشق نظامی گری می کند و به مرور یاد می گیرد چگونه برای زنده ماندن بیشتر و بیشتر بکُشد و از آدمکشی لذت ببرد. به گونه ای که پس از آنکه در اختیار سازمانهای حامی کودکان قرار می گیرد مدتی طول می کشد که بتواند به کودکی برگردد و از خشونت و سبعیت آدمکشی دوری کند.
روایت صریح و عریان خشونت جنگی و نحوه ی کشتن و مثله کردن آدمها بی هیچ ملاحظه و مراعاتی صورت گرفته . کتاب روایت نامه است و توقع درخشش ادبی از آن نداریم.
راهی طولانی که آمدم
اسماعیل به آ
کتاب کوله پشتی
کارگاه نویسندگی آنلاین رو عمومی اعلام کردم.
در یکسال اخیر برای دل خودم با مدرسه و چند هنرجوی آزاد کار می کردم.
اگه کسی مایل به شرکت در کارگاه هست بهم پیام بده.
در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم و هجوم آلمان به کشورهای اطراف، آن و خانواده اش به همراه یک دندانپزشک ، پسر و خانواده ای دیگر در ساختمانی ضمیمه به یک شرکت ، دو سال و اندی زندگی پنهانی دارند تا زمانی که مخفیگاهشان لو رفته و ...
واگویه های دختری سیزده ساله، بالغ شدنش، نحوه ی برخوردش با دیگران، نقد رفتارهای بزرگسالان اطرافش و توصیف چگونگی گدران روزهای خفا، این کتاب را ساخته.
شاید شرح مشکلات غذا خوردن و دستشویی رفتن و خوابیدن دو خانواده و تنگ شدن کفش و لباس در طی دوسال کسالت آور باشد اما ویراستاری و شاید افزودن مطالب توسط پدر خانواده به آنچه آن فرانک نوشته متن کتاب را روان خوان نموده.
فرجام این خانواده که در برگه ی آخر کتاب ذکر شده بر تلخی و نکبت جنگ صحه می گذارد.
آن فرانک
نشر کتاب پارسه
با یه پیش شمارهای دوبار با گوشیم تماس گرفتن که هر دوبار دستم بند بود و تا برسم به گوشی، قطع شد.
اهل تماس گرفتن با شماره ناشناس نیستم.
پیش شماره رو سرچ کردم. مال کشور سیرالئون بود
سرتاسر کتاب را بوی خون و مرگ آکنده. پاسکوآل دوآرته در انتظار اعدام است و خاطراتش را مرور می کند. کودکی اش با رفتار غیرانسانی پدر با او و مادرش سپری شده و بعد از مرگ پدر نیز شاهد زخمهای عمیق و حوادث تلخی در زندگی بوده.
خشونتی عریان در سرشت پاسکوآل ریشه می دواند. سگ و اسب را با بی رحمی می کشد.انسانها را می کشد و در صحنه ی نهایی اعترافاتش دست به قتلی می زند باور نکردنی.
شرایط جامعه ای که او در آن رشد و نمو کرده و بی عدالتی و ستمگری متمولین نسبت به فقرا از پررنگ ترین عوامل اضمحلال روحی پاسکوآل است.
راوی همه ی اتفاقات را با سردی بی رحمانه ای روایت می کند و هیچ جای داستان ابراز ندامتی از ارتکاب به قتلهایی انجام داده نمی کند.
خانواده ی پاسکوآل دوآرته
کامیلو خوسه سلا
نشرماهی
تلویزیون ( هرجایی بجز رسانه ملی که کلا نمیبینمش ) رو روشن میکنی، از اولین تبلیغ تا آخری همه مشغول دروغ گفتن اند. نه دروغهای معمولی و عادی، بلکه دروغهای شاخدار. شاخ سه شعبه اصلا. بگو شاخ گوزنی. توی هر تبلیغی یه مجری یا بازیگر ایرانی نشسته و پاتیل متعفن دروغ رو با به اصطلاح کارشناس یا ویزیتور اون محصول کذایی هم میزنه و تلاش میکنن مردم رو سرکیسه کنن.
نمیدونم چه کسانی در این زمانه باور میکنن که موهای سفید با محلول و مایع این عزیزان سیاه میشه و تازه هرکی موهاش ذاتا قهوهای باشه، قهوهایش میکنه، یا چه کسانی در این دوره باور میکنن که قرص چاقی یا لاغری بطرز هوشمندانه فقط قسمتهای دلخواهت رو چاق و لاغر میکنه، یا چه کسانی بجای ترمیم و درمان بیماری دندان یک پلاک سفید موقت میذاره روی دندونهاش و کلی هم کیف میکنه که پول دندانپزشک نداده. هر کسی خودش میدونه و پولی که قراره بریزه توی چاه این تبلیغات.
اما مسالهی من اینه که چطور میشه که دروغهایی تا این حد آشکار و تا این حد توهین آمیز به سطح شعور بیننده و مشتری با کمک مجری و بازیگر روزی دهها بار پخش میشه و صاحب محصول و صاحب شبکه شرم نمیکنه از این حجم فریبکاری و شارلاتانی؟
بماند که آمفتامین و شیشه رو به اسم جادوی چاقی و لاغری توی حلقوم مصرف کننده میریزن و هیچکس ازشون نمیپرسه این چه کاریه داری میکنی.
فضای مجازی اگه فقط یک حسن داشته باشه اینه که نقاب آدمها رو میندازه پایین. آدم هرچقدر ژست روشنفکری و انسانیت و آزادخواهی و ادب و دانش بگیره از جایی که فکر میکنه خوب درزش رو هم آورده، حقیقت درونش پیدا میشه و تو دیگه اون نگاه تحسینگر و ستایشگر قبلی رو بهشون نداری.
بازیگر،خواننده، نقاش،نویسنده،شاعر، سیاستمدار ، هر کی، هر چی ، هر عنوان و نقابی که داشته باشن، دیگه تو رو مسخ نمیکنه و از اون اشتیاق ابلهانه که سالها پیش براشون داشتی دیگه ذرهای خبری نیست.
در جهان بیقهرمان و بیپیشرو و بی امید و بینجاتدهندهی بدی گیر افتادیم. این گیر افتادن تاوان اون آگاهی از پشت نقابهاست.
سختمه. خیلی سختمه. ولی راضیام.
و شوک امروز اینکه از بهداشت زنگ میزنن بهت و میگن برای کنترل میانسالی با همسرت بیا تحت مراقبت باش.
احساس پیری و فرتوتی کردم تا مغز استخوان.
راوی مردی است که منقول و معقول خوانده، عبا و سرپوش دارد و دچار رزیتاست. رزیتایی بودن را بیماری می داند و نزد روانپزشک می رود تا از این بلا رها شود.
مرد متدین در اغلب ابعاد زندگی با آدمهایی روبروست که با آنچه او آموخته و بدان باور دارد در تضادند. او در قبلیه ای رشد نمو یافته که پایبند به رسم و رسوم و باورهای تعصب آمیزند و جز خود را قبول ندارند و به ضرب و زور می خواهند جامعه را مطیع خود کنند. ( هرگاه ببینند مورد بی اعتنایی اند، بین خودشان جنگ زرگری راه می اندازند تا مورد توجه قرار بگیرند و دیده شوند).
راوی سفت و سخت درگیر مناسک و ظاهر ایمان است و رزیتا کوچکترین اهمیتی به این مناسک نمی دهد و شوهرش را ریشخند می کند.
اشاره به کرامات ساختگی، دیپلیسین پوشالی، اسم و رسم عاریه ای شابلقاها معادل امروزی آن را به خاطر متبادر می کند و راوی منفعل که جز آرزوی مرگ برای خود راه حلی بلد نیست را در نقطه ی برخورد تضادهای نیای اطرافش باقی می گذارد.
آمین می آورم
امیر خداوردی
انتشارات هیلا
هوشمندی و تیزبینی و صداقت نویسنده بسیار قابل تحسین است.