برای خرید رمان پرتقال خونی می توانید با شماره های زیر تماس بگیرید:
نشر آموت:
خرید تلفنی کتاب
66496923
66499105
09360355401
خرید صد هزار تومان به بالا
ارسال رایگان/ سراسر ایران
یا از طریق پخش ققنوس تهیه فرمایید:
وارد قسمت جستجو شده. اسم کتاب را سرچ کنید و ...
خاله جلوی یخچال چاقالو یشان ایستاده بود. دو تا یخچال داشتند. یکی معمولی مثل همه ی یخچال ها. مثل یخچال ما. یکی هم چاق و گنده. دیده بودم که سطل بزرگ شیر را تویش می گذاشتند.در یخچال را بست و گفت:
-بخونش
ساکت ماندم.
-بخون دیگه
مجله را گرفتم جلوی صورتم و خواندم. یک شعر برای مادربزرگ گفته بودم. توی مجله بود. بی بی صفحه ی مجله را بریده بود و شعر را چسبانده بود روی دیوار اتاق. خاله خیره نگاهم می کرد. یک بند را که خواندم گفت:
-خوب بخون
سهیلا مجله را از دستم کشید . ژست قشنگی گرفت و شعر را زیبا و فریبا دکلمه کرد. خاله گفت:
-اینطوری بخون. مثل سهیلا . تو بد می خونی. اون خوب خوند. اونطوری بخون که آدم کیف کنه
*
چند سال قبل که برای کلاس های حافظ گزارش کار می نوشتیم، استاد از قلم و توانایی و... تعریف می کرد. یکبار گفت:
-فلانی...از روی گزارشت برای همه بخون. خیلی جالب بود. بذار همه لذت ببرن
شروع کردم از رو خوندن. استاد گفت:
-نه..همونطوری که نوشتی بخون. با حس و هیجانی که نوشتی بخونش. همون انرژی که نوشته ت به من منتقل کرد رو با خوندنت به کلاس بده.
لحنم را تغییر دادم. استاد گفت:
-نه...نشد. اونی که باید باشه نیست
*
تیچر زبان گفته هر کس یک آهنگ انتخاب کند و تمرین کند و حفظ کند و سر کلاس برای همه بخواند. آهنگ HELLO خانم ADELE به من افتاد. حالا هروقت لپ تاپ را باز می کنم، آهنگ می خواند و من گوش می دهم که بتوانم بخوانمش.
دیروز فاینال داشتم. برگه ا را که تحویل دادم گفت:
-شنبه باید آهنگتو بخونی ها... آماده ای؟
خندیدم. گفتم:
-ADELE خیلی پایین می خونه. صدای من بالاست. من براتون دکلمه می کنم
خندیدیم.
*
اصل کاری همان خاله بود که در 16 -15 سالگی ام فهمید که من بلد نیستم خوب بخوانم.
رو به آفتاب می نشانم شان، شاید دوست داشته باشند برنزه باشند. اینقدر سفید ِسفید ِ پنیری هم خوب نیست دیگر.
رنگ از رخ شان پریده در بی نوری زمستان.
زنی که یک کتاب نارنجی را مثل جان، به خودش چسبانده بود و توی BRT تا جای مناسبی برای ایستادن، پیدا می کرد، طوری که مجبور نباشد دستش را به میله بگیرد، لای کتاب را باز می کرد و چند صفحه می خواند و لبخند می زد و باز هم لای کتاب را باز می کرد و چند صفحه می خواند و ذوق ته چشم هایش غروب رو به تاریکی رفته را روشن می کرد، همانی که یک اتوبوس از شوهرش جا ماند و با فاصله ی یک اتوبوس به پارکینگ رسید و توی ماشین، باز هم با کتاب نارنجی دل می داد و قلوه می گرفت، من بودم.
دیوانه نبودم. عاشق بودم.
از این سرهر تا اون سر شهر
حتی از این شهر به اون شهر ...
خستگی زیاد داره ، اما لذت بخشه.
من از خرید خسته نمیشم. از خرید عید اصلا و ابدا خسته نمیشم. خیلی هم عاشقشم
هوا هم که بهاری باشه و دلچسب.... چه شود !
بله!
یکی از دخترها یک شاخه پر از شکوفه آورده گذاشته روی میز، توی دفتر دبیران
میگم: چرا این شاخه ی پر از شکوفه رو شکوندی؟ دلت اومد؟
گفت:
-خانوم...داداشم داشت شاخه ها ی درختای باغ مونو هرس می کرد. این شاخه جزو اضافی ها بود. من نشکوندمش.
-این وقت سال ، اونم با شاخه های پر شکوفه، هیشکی درخت هرس نمی کنه ها!!!
خلاصه بهار اینجوری اومد به دفتر مدرسه ی ما
@aamoutpub
پرتقال خونی
پروانه سراوانی
آموت
یک استیکر هم هست با این جمله ی فارسی:
باشه تو خوبی !
جا داره که این جمله رو بیان کنم.
باشه . تو خوبی !
هیچی دیگه. همین
بخدا قسم ، همذات پنداری کلمه ی درستشه. نه همزاد پنداری
جون هرکی دوست دارید ننویسید همزاد پنداری
بنویسید همذات پنداری!
لطفا !!