خاله جلوی یخچال چاقالو یشان ایستاده بود. دو تا یخچال داشتند. یکی معمولی مثل همه ی یخچال ها. مثل یخچال ما. یکی هم چاق و گنده. دیده بودم که سطل بزرگ شیر را تویش می گذاشتند.در یخچال را بست و گفت:
-بخونش
ساکت ماندم.
-بخون دیگه
مجله را گرفتم جلوی صورتم و خواندم. یک شعر برای مادربزرگ گفته بودم. توی مجله بود. بی بی صفحه ی مجله را بریده بود و شعر را چسبانده بود روی دیوار اتاق. خاله خیره نگاهم می کرد. یک بند را که خواندم گفت:
-خوب بخون
سهیلا مجله را از دستم کشید . ژست قشنگی گرفت و شعر را زیبا و فریبا دکلمه کرد. خاله گفت:
-اینطوری بخون. مثل سهیلا . تو بد می خونی. اون خوب خوند. اونطوری بخون که آدم کیف کنه
*
چند سال قبل که برای کلاس های حافظ گزارش کار می نوشتیم، استاد از قلم و توانایی و... تعریف می کرد. یکبار گفت:
-فلانی...از روی گزارشت برای همه بخون. خیلی جالب بود. بذار همه لذت ببرن
شروع کردم از رو خوندن. استاد گفت:
-نه..همونطوری که نوشتی بخون. با حس و هیجانی که نوشتی بخونش. همون انرژی که نوشته ت به من منتقل کرد رو با خوندنت به کلاس بده.
لحنم را تغییر دادم. استاد گفت:
-نه...نشد. اونی که باید باشه نیست
*
تیچر زبان گفته هر کس یک آهنگ انتخاب کند و تمرین کند و حفظ کند و سر کلاس برای همه بخواند. آهنگ HELLO خانم ADELE به من افتاد. حالا هروقت لپ تاپ را باز می کنم، آهنگ می خواند و من گوش می دهم که بتوانم بخوانمش.
دیروز فاینال داشتم. برگه ا را که تحویل دادم گفت:
-شنبه باید آهنگتو بخونی ها... آماده ای؟
خندیدم. گفتم:
-ADELE خیلی پایین می خونه. صدای من بالاست. من براتون دکلمه می کنم
خندیدیم.
*
اصل کاری همان خاله بود که در 16 -15 سالگی ام فهمید که من بلد نیستم خوب بخوانم.
چ عنوان قشنگی داره وبتون آخه من سحررر هستم،
وبتون 20 به منم سر بزنید کلبه خرابه ما رو مزین کنید...
96518
ممنون