پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دختر های گلم

مگر می شود که نفس گیر ترین تصویر دنیارا ببینی و با دیگران شریکش نشوی؟



دخترم قد کشیده.ایشان مادر  گلهای تازه کاشته شده ی چند پست قبل هستند.

دخترها در مطبخ خالی و تمیز...خیلی تمیز :))

سایه ها می دانند که چه خانه تکانی ای است... ( با اجازه ی سهراب جان)

گلکاری

وسط هیری ویری خونه تکونی و آشفتگی خونه و همه جا، گلکاری دم عیدی حسابی می چسبه.

بسه دیگه هرچی ریشه دووندین توی آب. حالا بیایین مولکولهای خاک رو لمس کنین.

مانا باشین

آمین



دخترهای سبز

رو به آفتاب می نشانم شان، شاید دوست داشته باشند برنزه باشند. اینقدر سفید ِسفید ِ  پنیری هم خوب نیست دیگر.

رنگ از رخ شان پریده در بی نوری زمستان.





گلدون تازه

بالاخره کاشته و جابجا شدن




ناز یخی چشماتو واکن...




نزدیک دوماه پیش، وقتی از گلهای پشت پنجره ش تعریف کردم و گفتم بچگی هام پر بود از این گلهای برگ بیدی  که مامان داشت، وقتی زنگ خورد و خواستم برگردم خونه صدام کرد:

-خانوم فلانی... بیا براتون چند ساقه از این گله گذاشتم. اینا زود میگیرن...

با دنیایی خوشحالی و شعف ، گلها رو گذاشتم ریشه زد و کاشتم. از سر ساقه ها بریدم و دوباره گذاشتم ریشه زد و گلدونم پر شد.

همون وقت در مورد گلی که داشتم و خراب شد هم حرف زدیم. ناز یخی که قمری نشست روش و خورد و پی پی کرد توی گلدون و داغونش کرد. براش گفته بودم یکی از آشناها موقع عید دیدنی بهم گفت که برام یه هدیه داره. گفت ناز یخی گذاشته توی گلدون ریشه بزنه و بهم بده. و من اندازه ی یک دنیا عاشقش شده بودم که هدیه ای به این خوبی می خواد بهم بده.

البته بعد از عید آشناهه گلو برام فرستاد اما متاسفانه نموند و خراب شد و من دلم شکست.

غروبهایی که آقای همسر میاد جلوی موسسه ی زبان دنبالم، وقتی با هم میریم نون بخریم، روبروی نونوایی ، سر نبش کوچه، یک گل فروشی کوچولو هست که هربار ده دوازده تا گلدون ناز یخی برای فروش گذاشته و به سرعت برق و باد گلدون هاش فروش میرن. همیشه با حسرت ناز یخی ها رو نگاه می کنم و بهشون میگم:

-بالاخره یکی از شماها رو می خرم می برم خونه.

اما واقعیت اینه که وقتی خودم گلی رو سبز می کنم و نگاهش می کنم بیشتر لذت می برم. برای همین خرید ناز یخی رو گذاشتم برای آخرین مرحله ی ناامیدی از سبز شدن و سرپا شدنش.

امروز آخرین امتحان من توی مدرسه بود. وقتی داشتم با بچه ها حرف می زدم ، با خانوم نظری هم احوالپرسی کردم و حال دختر کوچولوشو پرسیدم. حال گل هاشو پرسیدم . اشاره کرد به گلها و خندید. گلهای پشت پنجره ی خونه سرایداری رو دیدم و گفتم:

-چه خوشگل شدن. ناز یخی هدیه ی منو آوردن. اما حیوونی خراب شد.

امتحان تموم شد. برگه ها رو تحویلم دادن و امضاها رو گرفتن و از در مدرسه اومدم بیرون. با اسم صدام کرد:

-خانوم فلانی...صبر کن..

برگشتم. یک نایلون رو گرفت طرفم. مثل دفعه ی قبل چند ساقه از گلش رو داد دستم:

-بگیرین اینو خانوم فلانی. اینا زود میگیرن. نگران نباش. زود سبز میشه.

اگه باور داشته باشم که دستشش سبز سبزه... باید باور داشته باشم که این بار نازیخی خوشگلم..می گیره و سبز میشه و سرپا می مونه. آمین





سبز شد، خندید



از باغچه ی خشکمان گفته بودم. از درختهایی که داشتند خشک می شدند.

نیز گفته بودم که افتاده به سرم که هی بروم پایین و هی باغچه را آبیاری کنم. و هی بترسم که کی سر از پنجره بیرون کند و در مورد کم آبی و بحرانش هشدارم بدهد.

امروز بعد از سه چهار روز دوباره رفتم برای آبیاری. هنوز آب نرفته بود روی ذره های تشنه ی خاک که سبزی برگهای درختکی که می گویند هلوست، به من لبخند زد. از پایین ساقه ( می گویم ساقه و نمی گویم تنه، چون هنوز کار دارد تا تنه شود. هنوز نهال است طفلکم) تا بالای سرشاخه های جوان و ترد، جوانه های سبز ریخته بودند بیرون برای تماشای آسمان. برای تماشای ساختمان های بلند. برای تماشای من.

درختی که شاید هلو باشد با برگک های سبز و نازنینش به من لبخند زد و من تا وقتی پایین بودم با دهانی کش آمده از لبخندی گل و گشاد، هی نگاهش می کردم و هی توی دلم قربان صدقه اش می رفتم.

درختک کوچک توی زمین فرو شده بود و بس که آب نخورده بود، خشک و ترسیده و نحیف شده بود. دیدنش دلم را آتش می زد. بعد از یک هفته آبیاری ،نهالکم.. سبز شد.


- حتما عکسش را می گذارم،امروز گوشی همراهم نبود تا لبخندش را برای همه بیاورم