پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سبز شد، خندید



از باغچه ی خشکمان گفته بودم. از درختهایی که داشتند خشک می شدند.

نیز گفته بودم که افتاده به سرم که هی بروم پایین و هی باغچه را آبیاری کنم. و هی بترسم که کی سر از پنجره بیرون کند و در مورد کم آبی و بحرانش هشدارم بدهد.

امروز بعد از سه چهار روز دوباره رفتم برای آبیاری. هنوز آب نرفته بود روی ذره های تشنه ی خاک که سبزی برگهای درختکی که می گویند هلوست، به من لبخند زد. از پایین ساقه ( می گویم ساقه و نمی گویم تنه، چون هنوز کار دارد تا تنه شود. هنوز نهال است طفلکم) تا بالای سرشاخه های جوان و ترد، جوانه های سبز ریخته بودند بیرون برای تماشای آسمان. برای تماشای ساختمان های بلند. برای تماشای من.

درختی که شاید هلو باشد با برگک های سبز و نازنینش به من لبخند زد و من تا وقتی پایین بودم با دهانی کش آمده از لبخندی گل و گشاد، هی نگاهش می کردم و هی توی دلم قربان صدقه اش می رفتم.

درختک کوچک توی زمین فرو شده بود و بس که آب نخورده بود، خشک و ترسیده و نحیف شده بود. دیدنش دلم را آتش می زد. بعد از یک هفته آبیاری ،نهالکم.. سبز شد.


- حتما عکسش را می گذارم،امروز گوشی همراهم نبود تا لبخندش را برای همه بیاورم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.