پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اعتراف عاشقانه

زنی که یک کتاب نارنجی را مثل جان، به خودش چسبانده بود و توی  BRT تا جای مناسبی برای ایستادن، پیدا می کرد، طوری که مجبور نباشد دستش را به میله بگیرد،  لای کتاب را باز می کرد و چند صفحه می خواند و لبخند می زد و باز هم لای کتاب را باز می کرد و چند صفحه می خواند و  ذوق ته چشم هایش  غروب رو به تاریکی رفته را روشن می کرد، همانی که یک اتوبوس از شوهرش جا ماند و با فاصله ی یک اتوبوس به پارکینگ رسید و توی ماشین، باز هم با کتاب نارنجی دل می داد و قلوه می گرفت، من بودم.

دیوانه نبودم. عاشق بودم.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.