پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

نیمه کاره


بعضی چیزها و کسان را که دور می اندازی، انگار بار سنگینی از روی دوشت برداشته شده. آنقدر سبکی که هی خودت را سرزنش می کنی چرا زودتر اینکار را نکرده ای. بعضی چیزها و کسان اما ، گرچه دور انداخته شوند، گرچه خودشان رفته باشند، گرچه به هر دلیلی نباشند، با چنگ و دندان سزاوار حفظ کردن هستند. سزاوار اینند که در خاطر نگه شان داری. خاطرات شان را مرور کنی. هی طرز خندیدن و اخم کردن و شوخی کردنشان را  به یاد بیاوری و خودت را زخمی   و خونین  و مالین کنی.

خیز برداشته به دروغ گفتن . به شروع کردن رذالت و خباثتی که تا کنون گوشه ای پنهان بود . کمین کرده به گند زدن به تمام سال های سکوت و خفگی .

جرات ندارم سمتش بروم. گذاشته ام همانطور بماند، لای گند  و کثافت دروغهایی که قرار است به همه بگوید. سراغش نمی روم، بلکه  بوی تعفنی که قرار است راه بیندازد، خودش را خفه کند. شبها به او فکر می کنم . روزها توی سرم راه می رود. دندان نشان می دهد و زهر خند می زند. می داند که آخر و عاقبتمان به هم گره خورده. می داند که بالاخره که سراغش خواهم رفت. اما هنوز جراتش را ندارم. هنوز برای گفتن این همه نا آدمیتی ، اماده نیستم.


#داستان





- بلاگ اسکای فیلتر شده؟؟؟ فقط با فیلتر شکن باز میشه!! 





چاپ سوم پرتقال خونی منتشر شد


چاپ سوم رمان پرتقال خونی منتشر شد.


همراهی و حمایت شما دوستان نازنین و خوانندگان مهربانی که با کلمات مهرورزی می کنید و دوست شان دارید، پرتقال خونی را به چاپ سوم رساند.

از تمام کسانی که چشم دوختند به  کلمه به کلمه ی قصه ی نازلی و دل دادند به مادرانگی های عاشقانه اش، سپاسگزارم  و منت دار مهر و لطف شان هستم.



ارداتمند تمام دوستان :


پروانه سراوانی



از دلتنگی ها... :(


هم دوره ی دانشگاهی م بعد از چندماه بی خبری و سکوت  ، دل تنگم را تنگ تر کرد.

بعد از دیدن فوتو بوک پست قبل، توی کانال، پیام داده.

خیلی با هم حرف زدیم. خیلی دلم ریش  شد. خیلی براش دعا کردم.



خدایا خودت  قوت و نیرو بده بهش.

آمین.




برشی از یک کتاب


یک هدیه ی پر مهر دیگه از مریم گلی عزیز


پرتقال خونی، چاپ دوم

رمان #پرتقال_خونی  به چاپ دوم رسید 




پرتقال خونی کاندید جایزه ی جلال آل احمد شد


نقل از کانال آموت:


[Forwarded from نشر آموت]

نامزدهای جایزه جلال آل‌احمد در بخش رمان و داستان کوتاه معرفی شدند.

به گزارش ایسنا، بر اساس اعلام هیأت داوران بخش رمان و داستان بلند نهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد، رمان‌ها و  داستان‌های بلند «برکت» نوشته ابراهیم اکبری‌دیزگاه از نشر کتابستان، #پرتقال_خونی نوشته پروانه سراوانی از نشر آموت، «چشم‌هایم آبی بود» نوشته محمدرضا کاتب از نشر نیلوفر، «لم‌یزرع» نوشته محمدرضا بایرامی از نشر نیستان و «برج قحطی» نوشته هادی حکیمیان از نشر شهرستان ادب
به عنوان نامزدهای دریافت جایزه ادبی جلال معرفی شده‌اند.



http://isna.ir/news/95092314057/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B2%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87

@aamout



لینک خبر


پرتقال جلالی

حدودهای دوازده ظهر با صدای تلفنم  از خواب!!! بیدار شدم.

مدتی است گردن درد و درد دست به طور کشنده و بی رحمانه ای دارند خدمتم می رسند. صبح بعد از رفتن اهالی به سرکار و مدرسه، ناتوان از گردن برافراشتن، گرفتم خوابیدم. تا خود ظهر!!! ( بیمارم ها...تنبل نیستم..روم به دیفال!! )

دوست جان پشت خط بود. گفت: تبریک میگم

منگ و دردمند پرسیدم : چرا؟

-پرتقال خونی جزو کاندیدهای نهایی جایزه ی جلال شده.

برق سه فازم پرید. هان؟؟؟

همین سه روز قبل بود که دوست جان پیشم بود و در مورد جایزه ی جلال با هم حرف زدیم. تاریخ مسابقه را درآوردیم . خنده خنده گفتیم که وقتش گذشته دیگر. 

شکسته نفسی را بیخیال، خیلی خوشحالم. خیلی زیاد. همین که اسم پرتقال خونی توی دهان ها بچرخد و چهارتا آدم کتاب خوان ، به صرف کاندید بودن، سراغش بروند و کلماتم را بخوانند، خوشحال و سرمست می شوم.

یاد اشتیاق و ذوق خودم  برای خواندن کتابهای جایزه دار و کاندیدشده می افتم و ارزو می کنم پرتقال من هم ، از نگاه کتابخوان های مشتاق بگذرد.

برای کسی که جز خط خطی کردن  ناشیانه ی صفحه ی سفید دفتر ، هنری ندارد، چیزی بالاتر از حس کردن نگاه های مشتاق روی کلماتش،  نیست.



-چه فحش ها که سر پرتقال خونی نخوردم. از اولین روزهای پیش و بعد از انتشار

-چه ماجراها که با پرتقال خونی نداشتم. با چه آدمها و آدمکها

-...