پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خواب عمیق گلستان


از جمله خوشبختی های ناگهانی و غیرمترقبه، رسیدن بسته ی پستی چاپ ششم پرتقال خونی و  چند ساعت بعد ، دیدن پست تبلیغی کتاب جدید در صفحه ی اینستاگرام انتشارات ققنوس می باشد.

کتاب جدیدم ( خواب عمیق گلستان ) به زودی با انتشارات هیلا  از مجموعه انتشارات ققنوس منتشر می شود.

جدای از ذوق و شوق زیادی که برای دیدنش دارم، ( قبلا چاپ شده ی بدون جلدش را برای تصحیح نهایی داشته ام  و کلی ذوق مرگ هم شده ام)،  آرزو می کنم که مهربانی و  محبت  خوانندگانم را همچنان داشته باشم . قصه ام مورد پسند و توجه شان قرار بگیرد.

به امید خدا.


خبرش را ایـــــــــــنجا  ببینید.




چاپ ششم پرتقال خونی


چاپ ششم پرتقال خونی جان منتشر شد.

و بالاخره نشان جایزه ی ادبی جلال روی جلد کتاب درج شد. چقدر چشم به راه این نشان روی جلد کتاب بودم من!


#پرتقال_خونی

#پروانه_سراوانی

#نشرآموت

#نامزد_جایزه_ی_ادبی_جلال_آل_احمد




پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت


سه پیرزن و دو پیرمرد بالای هفتاد سال، خسته و کلافه از قوانین سختگیرانه ی خانه ی سالمندان، دست به کارهایی می زنند که پلیس، مطبوعات ، موزه و فرزندان شان را به حیرت و شگفتی وا می دارد .

قرص های قرمز خواب آور و کسالت آور را دور می ریزند. داروهای کم کننده ی اشتها را نیز . در گراند هتل سوئیت شاهانه می گیرند، تابلوهای رنوار و مونه را از موزه می دزدند، برای پس دادن تابلوها باج می گیرند، دست به سرقت صندوق های خودپرداز می زنند. مدت کوتاهی در زندان هستند و در نهایت با پرواز با کاراییب، پول های ربوده شده را صرف تفریح و خوشی های پیرانه سری می کنند . ناگفته نماند که سالمندان کشور و پلیس را نیز از لطف و مرحمت خود بی نصیب نمی گذارند و برایشان پول می فرستند .

سالمندان به اقتضای تجربه های زندگی و کارآمدی ذهن و منطق شان، نقشه هایی بی نقص برای سرقت و تبهکاری طراحی و اجرا می کنند ، طوری که پلیس و دیگر افراد دخیل در ماجرا، قادر به پیش بینی اعمال شان نیستند .

نکته ی جالب در داستان، شکوه و نارضایتی  افراد از سیستم حکومتی سوئد است که به رفاه وآسایش سالمندان اهمیتی نمی دهد.  افراد بعد از پنجاه سالگی ، تحت عنوان بازنشسته و سالمند  مجبور به زندگی در خانه سالمندان هستند که قوانین دست و پاگیری در مورد ساعات ورود و خروج به بیرون، ساعت خواب و میزان و نوع غذا و نوشیدنی مصرفی در آن سختگیرانه تر از همان قوانین در زندان های کشور است . به همین دلیل سالمندان اقامت در زندان را به بودن در خانه ی سالمندان ترجیح می دهند و برای رسیدن به رفاه زندان، تبهکار شده و دست به سرقت های عجیب می زنند.


پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت

کترینا اینگلمن سوند برگ

نشرآموت



راز


گردش کنار ساحل یک گروه یازده نفره در سال 1976 در خود رازهایی دارد که به سرنوشت پسرکی پنج ساله در سال 2015 گره می خورد .

مردی در انفجار معدن کشته می شود و همسرش با رویای مادری، به زندگی ادامه می دهد. دختری بی اطلاع از بارداری و علایمش ، ناغافل زایمان می کند و گره ی زندگی آدمهای اطرافش  را پررنگ تر می کند . مهاجرت به استرالیا و بازماندن در انگلستان دچار خشکسالی تابستانه، دو سوی ماجرایی ست که راز را شکل می دهد . نیاز به کلیه برای یک بیمار دیالیزیِ خردسال، بهانه ای ست برای رمزگشایی ماجراهای چهل ساله .

راز داستانی ست پر از هیجان و کشمکش . از آن کتابها که باید تمامش کنی تا بشود زمینش گذاشت . رفتار آدمهای (راز) ، مطابق فرهنگ و جامعه است . رفتن ها و ماندن ها، جای تعجب ندارد و برای همگان پذیرفته است . عشق های سرخورده و خیانت دیده و به کام رسیده، در موازات هم در زندگی آدم های داستان جاری ست و هرکدام فرجام مناسب خود را دارند .



راز

کاترین هیوز

نشرآموت

 


-آخرهای شهریور ماه برده بودمش تا توی راه گریه نکنم . دستم گرفتم و توی ماشین خواندم و خواندم و خواندم. گریه هم کردم.




مگر می شود قابیل، هابیل را کشته باشد


کتاب به سه بخش تقسیم شده. بخش اول داستان هایی مربوط به دیار هرات و قندهار و سبک زندگی مردمانش ، که پر است از لطیفه های زندگی اجتماعی و فرهنگی زنان و مردانش از نوع پوشش و زیورآلات تا مراسم و مهمانی هاشان . راوی این بخش اغلب کودکانی اند که ناظر و شاهد عمل و عکس العمل بزرگترها بوده اند و تاثیر آن را در در روح و روان شان در سالهای بعد می بینیم.

بخش دوم  حیرانی آدمهایی ست که نمی دانند کجای زندگی ایستاده اند و گیج بین تشخیص زمان و مکان و هویت ، در کلانتری، بیمارستان و خیابان های شهر ، محکومند به سرکردن با توهمات درونی شان . مثل نوجوانی که یک دنیا کلمه و آگاهی به نابالغی اش تزریق شده و فردای متفاوتی پیش راهش قرار گرفته .

بخش سوم سرگردانی آدم بزرگهاست که پای تدبیرشان برای جمع و جور کردن زندگی لنگ می زند و  به تصمیماتی که می گیرند، تمام و کمال ایمان ندارند .

کتاب در دسته ی مجموعه داستان  طبقه بندی شده، اما ارتباط بین داستان ها در بخش سوم ، تصویری از یک داستان مستقل را پیش روی خواننده می گذارد . گسست زمان در روایت این بخش ، شاید سردرگمی شخصیت های قصه ها را بیشتر القا می کند و بعد از پایان کتاب متوجه می شوی که می شود داستان های بخش سوم را از آخر به اول خواند .

 

مگر می شود قابیل، هابیل را کشته باشد

عالیه عطایی

انتشارات هیلا

 

-ار عالیه عطایی، نوشته ای در همشهری داستان خوانده بودم. مطلبی در مورد آشپزی. چنان شیفته و شیدای مدل نوشتنش شدم که کتابهایش را هم خریدم. هنوز یادآوری آن چند بند برنج و ادویه های کابلی که نام های دخترانه دارند، جانم را جلا می دهد.

-داستان بی بیَک را عاشق شدم

-زبان داستان ها را بسیار دوست داشتم

-داستان اول بخش سوم را دوست تر دارم از باقی قصه های این بخش . معلوم است که می میرم برای ادبیات اقلیمی و هر آنچه به اقلیم و جغرافیای داستان مربوط است .نیست؟ اصولا پیراهن های بنفش و آبی گلدار و النگوهای قرمز و زرد ( بالأخص که کسی  در جایی و زمانی ،چوری صدایشان کند) قابلیت ذوق مرگ کردن منِ خواننده را دارد.

-باید برون کشید از این ورطه ی داستان معاصر، رخت خویش! پیش به سوی ادبیات اقلیمی!




رهش


چهارستون این زندگی از همان سطرهای اول، به لرزه در آمده. زن و شوهر هر یک برای خودش می رود. یکی مدام "خانه ی من" ، "خانه ی پدر من" و "خانه ی پدری من" می کند و دیگری برای رسیدن به کرسی های خوش رنگ و لعاب تر در محیط کاری، از سرفه های پسر بیمارش در ملاء عام، شرمسار است . گویی دو راه پشت به هم دارند این زن و شوهر.

شکوه و شکایت از توسعه ی شهری تهران و ساخت و سازهای اقماریِ پرسرعت، بدون در نظر گرفتن ظرفیت سلامت آب و هوا، گرچه حجم بیشتر کلمات کتاب را گرفته، اما آنچه که دیگر امیدی به بهبودش نیست، همین رابطه ی بیمار و به یک نخ پوسیده بند شده ی این زندگی است . این زندگی نیز مثل تهران رو به تخریب و ویرانی ست.

پسرک پنج ساله ی داستان با وجود تاکیدهای مکرر بر باهوش بودنش، انسان بالغی ست با زبان عاقلانه که در قالب پنج سالگی جای نمی گیرد. زن قصه ،  زن از آب درنیامده . مردانه فکر می کند و مردانه نگاه می کند به تمام دنیا و بارها می پرسد( زن ام من آیا ؟)  . لیا و ایلیا بیشتر تصویری آرمانی از کودک و زن معاصر اند که به مدد تکنولوژی دنیای معاصر قادر به تحلیل علت ساخت و سازهای جنون آسای تهران اند ( یک حاجی بود یک گربه داشت، گربه شو خیلی دوست می داشت...).

علا اما تمام قد خود مرد است. عاشق کار و بی ملاحظه به خانواده و مصلحتش به نفع مصالح کاری . عیب و ایرادهای فاحشی در رفتار و عملش دارد و  برای رسیدن به ارتقای رتبه، سلامت و شخصیت نزدیکانش را به سخره می گیرد.

تلفیق تاریخ و حکایت شکنجه ی خودبس با توسعه ی تهران ، هشداردهنده و تاثیر گذار است . تهران تکه تکه خود را می بُرد و می خورد .خودش را به دست خود می کُشد و نابود می کند.

زبان امیرخانی در رهش ، خیلی شبیه داستان های قبلش نیست و بیشتر مقاله ای مدنی ست در چیدمانی تنگاتنگ با داستان . اگر نبود رسم الخط خاص امیرخانی، شاید تمیز دادنش از کار نویسنده ای دیگر سخت باشد.

ارمیا با کلماتش می رود که درویش من او باشد اما نیست. عملش نشان می دهد که اهل تکنولوژی و آسان خواهی دنیای امروز است .

در مجموع رهش علاوه بر آنکه وارونه ی  کلمه ی شهر است، وارونه ی یک زندگی مشترک و وارونه ی آرمان های جوانی شخصیت های قصه اش است .


رهش

رضا امیرخانی

نشر افق


 

-آسان خوان و روان بود .

-اشتیاق و ارداتم به آثار امیرخانی ،به سبک نوشتن و قوت قلمش بر می گردد. گرچه که در رهش بازی سیاست کلماتش را بی جان کرده .

-همچنان پیگیر و خواننده امیرخانی خواهم بود.



 

زلیخا چشم هایش را باز می کند


حکومت مرکزی شوروی ، تعاونی های کشاورزی ِ مردمی به نام کالخوز را ایجاد می کند تا کشاورزی را مکانیزه کنند و بر میزان کشت و برداشت نظارت داشته باشند و محصول را آنچنان که خود صلاح می دانند در کشور تقسیم کنند . خرده ملاکان و کشاورزان مخالف این سیاست بودند زیرا دسترسی آنها به محصولات شخصی شان تقریبا قطع گشته و همه چیز تحت نظارت ذره بینی حکومت مرکزی انجام می شد . کالخوز تمام احشام و حیوانات و آذوغه و وسایل و ابزار کشاورزی را مصادره می کرد و با صلاحدید خود، ار آن استفاده می نمود. کار به درگیری مسلحانه بین ارتش سرخ شوروی و کشاورزان بی دفاع کشید و پاسخ هر مخالفتی ، ولو اندک، گلوله بود.

در ابتدای دهه ی سی میلادی، مرتضی شوهر زلیخا نیز به همین روش کشته می شود و زلیخای بشدت وابسته و معتقد به خرافات را بعنوان بازماندگان کولاک های یاغی به سیبری تبعید می کنند . در سفری شش ماهه با قطار، از قازان تا سیبری ، زلیخا مات و مبهوت ، به اتفاقات پیرامونش خیره می شود و همچنان منفعل ، از انجام هر واکنشی سرباز می زند. او حتی در فرار آسان و غافلگیرانه ی همسفرانش از سقف واگن حمل حیواناتِ قطار شرکت نمی کند و سرنوشت محتومِ تبعید را پذیراست . تا پیش از این زلیخا برای ارواح جنگل و قبرستان و ... احترام زیادی قائل است و برای پیشگیری از خشم آنها مدام صدقه می دهد. مطمئن است که خوابهای عفریته قدرت پیشگویی دارند و مرگش حتمی ست . بی اعتراض یا حرفی، کارهای شاقّ مزرعه و خانه را انجام می دهد و در برابر بدطینتی های عفریته و خشم و کتک کاری مرتضی سر تسلیم فرود می آورد چرا که این را سرنوشت و سزای خودش می داند. او سه دختر نوزاد از دست داده و مستحق این بدرفتاری هاست زیرا  به گفته ی عفریته توانایی پسر زاییدن ندارد و حتی دخترانش نیز زنده نمانده اند.

در سفر با قطار عواطف بشر دوستانه ی زلیخا به غلیان در می آید و از کودک و پرفسور پیر مراقبت می کند. البته که این کاری مالوف با ذات اوست.

در نهایت پس از آمار بالای مرگ و میر بین تبعیدی ها بر اثر ذات الریه یا غرق شدن کشتی، با رسیدن به تایگا، از حدود پانصد تن فقط بیست و نه نفر زنده مانده اند که با به دنیا آمدن نوزادی که زلیخا در روز آخر زندگی مرتضی از او بار گرفته ، به سی نفر می رسند. تابستان سیبری رو به پایان است و ایگناتوف مامور مراقب این بیست و نه نفر، دستور به ساخت خانه ای زیرزمینی می دهد. تبعیدی ها مجموعه ای از کولاک های دهاتی و ثروتمندان آفتاب مهتاب ندیده اند اما همه در کنار هم ناچارند زمین را بکنند تا به عمق مورد نظر برسند. تا رسیدن بهار با گوشت اندک شکار و جوشانده ی پوست درختان سر می کنند و پس از آن گروه جدید تبعیدی ها سر می رسند و ساخت اردوگاهی برای کار و زندگی دستجمعی شروع می شود.

طی شانزده سال تبعید، زلیخا از زنی وابسته و درگیر خرافات ، به انسانی مستقل که فرزندش را بزرگ می کند و  از راه شکار و کار در درمانگاه زندگی اش را می گذراند، تبدیل می شود. ایگناتوف که قاتل مرتضی ست، در همان دوره ی کوتاه زندگی زیرزمینی یاد می گیرد که فرای قوانین ارتش سرخ و آقا بالاسری برای تبعیدی ها، به فکر تامین غذا و جای گرم  همگانی باشد و در پایان با قطعیت، آزادی را بعنوان حق مسلم انسانی به یوسف ببخشد . پروفسور لیبه در جریان شورش های دانشجویی درنابینایی و ناشنوایی عمدی فرورفته و به اتفاقات پیرامونش توجه نشان نمی دهد اما با به دنیا آوردن یوسف، پسر زلیخا، حصار محکم اطراف خودش را می شکند و طبابت و درمانگری را از سر می گیرد .

هرکدام تبعیدی ها از دهاتی تا شهری، از مجرم تا هنرمند، دگرگونی خاص خود را در جریان سالهای دشوار زندگی در تایگا از سر می گذرانند. این کتاب بازتاب بی عدالتی و ظلمی ست که حکومت مرکزی به آنها روا داشت در پوشش عدالت و تقسیم اموال بین تمام مردم کشور ، آنها را از ابتدایی ترین حقوق انسانی از جمله غذا و بهداشت و تحصیل ، محروم کرد و  حتی بعد از ده سال آنها را برای حضور در میدان جنگ با آلمانی ها فراخواند .


زلیخا چشم هایش را باز می کند

گوزل یاخینا

انتشارات نیلوفر

 


-آنقدر جذاب و گیرا که بشود یک نفس آن را خواند. گرچه با تالمات روحی ام  نشد که بی وقفه بخوانمش .

-با اینکه زلیخا خرافه های مذهب را کنار می گذارد ( به گفته ی ایزابل گناه در تایگا از نوع دیگری ست) اما بعد از ده سال ، با پاسخ دادن به خواهش های ایگناتوف، هنوز درگیر گناه و نزول مجازات از آسمان است . آموزه های مادرش و هشدارهای عفریته (مادرشوهرش) ، همچنان زنجیر دست و پای اوست .

-بابا می گفت نوکر صفتی ذاتی ست. بعضی ها ذاتا نوکر صفت اند، حتی اگر در بالاترین مقام اجتماعی باشند. قبولش داشتم و در این قصه نیز  بسیارها از آن دیدم .

-راز درگیری ام با کتابهایی آمیخته با تاریخ و سیاست که طی این یکی دوسال مدام  سر راهم قرار می گیرد ، چیست؟ نمی دانم ! به خودم تسکین می دهم که از جایی از آن بالاها می خواهند آرامت کنند که تاریخ آشفتگی ها و ستمگری ها را بخوانی و بدانی که تاریخ تکراری مداوم است، با آدمهای مختلف و در مختصات جغرافیایی گوناگون . که قدرت فرمولی یگانه دارد و در ادوار و اعصار پس و پیش ، اجرا می شود و دستی قوی تر از اراده ی ملت ها ، این چرخه را هدایت می کند .

 

 


معرفی پرتقال خونی در برنامه ی : همیشه خونه / شبکه آموزش


این هم یک دقیقه و چند ثانیه  معرفی پرتقال جان



اینجــــــــــــــــــــــــــــــــــا  ببینید


باز هم سپاس از دوست عزیزی که لینک و خبر برنامه رو برام فرستاد.






پرتقال خونی / همیشه خونه


معرفی پرتقال خونی  در برنامه ی ( همیشه خونه/ همیشه خونه یکشنبه 1 مهرماه 97)


دقیقه ی 29 به بعد را اینــــــــــــــــــ جا    ببینید.


این لینک هدیه ای ست از  جانب یکی از دوستان خواننده ی وبلاگ.

ممنونم دوست عزیز

طریق بسمل شدن



در طریقت مسلمانی وقتی قرار بر ذبح حیوانی باشد، او را آب بنوشانند و سپس  بسم الله گفته و سرش را بِبُرند. بسمل شدن از اینجا وارد زبان فارسی شده. ( بسمل، مخخف بسم الله ِ وقت ذبح است) . در ادبیات سنتی فارسی شاهد و نمونه های بسیاری در نظم و نثر از( مرغ نیم بسمل)  داریم .و نیم بسمل یعنی: نیم کشته، جان به سر، در حال جان دادن .

سرجوخه ی عراقی، اسیرتشنه ی ایرانی، سرباز عراقی، زن جوان و زیبای ایرانی ، کاتب عراقی، اسیران ایرانی محکوم در اردوگاه  عراقی ، فرماند ه ی عراقی، یحیای برمکی ایرانی، عباسه ی عراقی ، مجاهدین خلق ایرانی  ، شخصیتهایی هستند که در آخرین کتاب به طبع رسیده ی محمود دولت آبادی ، هرکدام طریق بسمل شدن را تجربه می کنند.  شاید (طُرُق بسمل شدن  ) نامی پسندیده تر باشد برای این همه بسمل و کشته ای که داستان را انباشته .

در فضایی سورئال و وهمناک ، هر کشته ی جنگ، قطره ای خون از گلو می چکاند و به کبوتر تبدیل شده و به آسمان می رود. در این جنگ طرف مقابل دشمن است ، گرچه خواننده و ناظر ایرانی در تمام عمر دشمن را در سمت دیگر داستان دیده و خواهد دید. این بار ، سرباز ایرانی ، گرچه تشنه، گرچه خسته و از پا افتاده، اما دشمن نام دارد و سرجوخه ی عراقی  بخاطر ابراز ترحم و شفقت انسانی و نکشتن او در حال اسارت، در دادگاه نظامی محاکمه می شود.

گروهی بازمانده از یک پاتک شبانه در دو طرف یک تانکر آب در خاکریزها گیر افتاده اند و برای رسیدن به آب تا آخرین نفرات کشته می دهند و با نقب زدن به تاریخ قرون اولیه ی اسلام و  عصر بیهقی و مرور تاریخ معاصر ایران و عراق ، در فضایی آلوده به وهم و خیال و واقعیت ، چرایی جنگ را زیر سوال می برند و از کشتن همنوع انسانی خود ابا می کنند .

وقتی دسته به جنگ دسته می رود، تمام افراد طرف مقابل دشمن است. نفر نیست. هرتعداد هم کشته شوند و بکشی؛ از دشمنان کشته ای. اما وقتی یک نفر را از نزدیک می بینی. ترس و لرزش را می بینی، تشنگی اش را می بینی، دیگر دشمن نیست. نفر است و انسان نمی تواند نفر را بکشد.آن وقت کودک می شوی . کودک درونت همان کودک مخفیانه ای است که عباسه خواهر هارون الرشید از جعفر برمکیِ وزیر بار گرفت و پنهان به دنیا آمد و زیست تا از مرگ خلاصی یابد. این کودک به بلندای تاریخ ، از کشتن و به قتل رساندن فراری است و دل ندارد که اسیر را ، هرچند دشمن باشد، با چاقو، گلوله یا حتی فشار دست دور گلو؛ بکشد . این کودک، نویسند و کاتب می شود و ابا می کند از نگارش داستانی که تاریخ را به دروغ و دغل در آن راه داده اند . حتی اگر داستانش قصه ی رسوایی دو اسیر ایرانی در کشتن هموطن شان در اردوگاه باشد  و انتشارش سبب آماس غروری کاذب برای حکومت کشور متبوعش شود .

کودک درون شخصیت های داستان، بسمل شدن  را به ظالم ماندن ترجیح می دهند و در انتظار دیدن ماده شیری با پستان های پرشیر در بیایان برهوت و سیراب شدن از شیرداغ او، کبوتر می شوند و آسمان خانه ی پدری را از پرواز کبوتر، غرق نور می کنند و بسمل شدن را طریقه ای برای تمام تاریخِ خفت بار جنگ های دنیا، باقی می گذارند .



طریق بسمل شدن

محمود دولت آبادی

نشرچشمه


- زبان مُطَنطَن و آهنگین دولت آبادی، برگرفته و نزدیک به تاریخ بیهقی است . و این مساله در عین سخت یابی و دیرفهمیِ مقصود داستان، شیفتگان و دوست داران سبک سهل و ممتنع بیهقی را خوش می آید و به هیجان می آورد.

-آن کپسول لعنتی سیانور! تا پانزده روی زیر زبان می ماند و از بزاق دهان نمی ترکد. مگر با دندان آن را بشکنی و سیانور به بزاق دهان آلوده شود تا بمیراند .

-قیرهای سیاهی که زن جوان از کف پوتین مرد جوانش تراشید و چرک و خاکی که آب زیر تشت کف حمام را سیاه کرد روی دستهای من جرم بسته و پاک نمی شود .

-تپانچه اول به معنای سیلی بود . نه اسلحه ی کمری. یادآوری  دوباره ی کلمات فارسی کهنی که بلد بودم ، ار فرط اشتیاق مرا کشت .

-اگر دوستدار ابولفضل بیهقی هستید، اگر ادبیاتی هستید ( نه الزاما تحصیلکرده ی ادبیات، بلکه اهل وادی ادبیاتِ کهن و معاصر از نظم و نثر ) ، اگر طرفین درگیر جنگ را ابزار و آلاتی برای فرونشاندن میل سیری ناپذیر اربابان قدرت می دانید، اگر پناه بردن به خیال و سورئال ، حال دنیایتان را بهتر می کند، حتما این کتابِ سخت را بخوانید.