پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

فرمین موش کتابخوان

سیزدهمین فرزند یک مادر الکی، فرمین نام دارد که مدتی بعد از جویدن کاغذ کتابهای کتابفروشی پمبروک، کتاب خواندن را شروع می کند. فرمین دنیا و مسایل آن را از دریچه ی دید انسانی اهل مطالعه و آگاه می بیند و همین تفاوتش با موش های دیگر سبب جداافتادگی او و خواهران و برادرانش  و حتی موش های دیگر می شود . الکلی بودن مادرش را تقبیح می کند، شکم بارگی و هرزخواری خواهران و برادرانش در کنار خیابان و بارها را نمی پسندد و بعضی رفتارهای مرد کتابفروش را نقد می کند . ( استعاره ای از دنیای انسان ها و تفاوت رفتارهای آن ها با یکدیگر)

فرمین عشق را با نورمن کتابفروش می شناسد. اما با تلخی فزاینده ای از آن دست می کشد. گرچه در مهربانی های جری نویسنده غرق می شود اما این رابطه نیز سرانجام خوش ندارد. فرمین به زن های رقصنده ای که پوستر بزرگ و نیم برهنه شان سردر سالن های نمایش را پر کرده توجهی ویژه دارد و رویاهای پایانی اش نیز با همین توجهات رنگ می گیرد.

مفاهیم انسانی چون عشق، مرگ، خیانت، جاه طلبی، انفعال و ... که مسایلی آشنا در زندگی روزمره اند، در این کتاب از دریچه ی نگاه فرمین مورد کنکاش قرار گرفته  تا با تصویر تازه و جذابی، خواننده را به سمت کتاب بکشاند.


فرمین موش کتابخوان

سم سوج

نشرمرکز


-طراحی کتاب با رد گاز زدگی در سمت چپ کتاب، به جذابیت و جلب توجه به آن کمک شایانی کرده.

-ضربه ای که فرمین از خیانت نورمن( نورمن رفتاری کاملا طبیعی و عادی با مساله ی پیدا شدن موش در کتابفروشی داشت) ، احساس کرد، تلخ و سنگین و تاثیرگذار ، نوشته شده.

-شیطنت فرمین با مساله ی زن ها ، موقعیتی طنزگونه ایجاد کرده .



شصت سال عاشقی

پوراندخت سلطانی جزو اولین زنان کتابدار ایران و اولین زن ایرانی دارای مدرک دانشگاهی کتابداری ست. او در پا گرفتن کتابخانه ی ملی ایران در سبک و سیاق مدرن با سیستم کتابداری نوین جهانی، نقشی موثر و حیاتی داشت.

پوری سلطانی در دایره ی دوستان مرتضی کیوان، هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو و سیاوش کسرایی قرار داشت و با مرتضی کیوان ازدواج کرد. سه ماه بعد از این ازدواج مرتضی و پوری به جرم فعالیت سیاسی و وابستگی به حزب توده ، همراه گروهی از افسران سازمان حزب توده ،در سال 33 ، زندانی شده، مرتضی اعدام و پوری  به تحمل سه سال زندان محکوم می شود.

بعد از مرتضی کیوان ، پوری سلطانی هرگز ازدواج نکرد و  تا پایان زندگی مرتضی و افکار و فعالیت هایش را تحسین می نمود و با عزت و احترام از او یاد می کرد.

بخشی از شعر معروف شاملو  به این دو نفر اشاره می کند:

سال بد / سال باد/ سال اشک/سال شک /سال روزهای دراز و  استقامت های کم / سالی که غرور گدایی کرد /سال پست/ سال درد/سال اشک پوری / سال خون مرتضی/سال کبیسه ... و ...

پوری سلطانی بعد از انقلاب نیز علیرغم مخالفتها و پاکسازی ارگانی ، همچنان در کتابخانه ی ملی ایران مشغول به کار بود و همراه هیئتهای فرهنگی عالیرتبه دولتی، به مراکز فرهنگی جهان سفر می کرد و شیوه های نوین کتابداری را در ایران پیاده می نمود.


شصت سال عاشقی

فرشاد قوشچی

انتشارات روزنه



کتاب را از یکی از هنرجوهای کارگاه داستان امانت گرفتم.




این سگ می خواهد رکسانا را بخورد

در اولین سطر داستان رکسانا سقوط می کند و سقوط مرگبارش، کل داستان را تحت ااشعاع قرار می دهد. زندگی کاوه مقامری قفقازی پر است از تکرار های متوالیِ کارها و رفتارهایی که خواننده و بیننده را به جنون می کشاند. هزار بار پنجره را می بندد و پنجره هنوز باز است. بارها رکسانا را از کف خیابان به صندوق عقب ماشین منتقل می کند و بر می گرداند. بارها او را در چاله ای عمیق دفن می کند و باز رکسانا روی صندلی جلوی ماشین، کنار راننده نشسته.

کاوه مردی ست عیاش و زن باره و حتی تصویرش از مرگ محتوم خودش، غرق شدن در چرک و کثافتی ست که زن های متعدد زندگی اش سطل سطل روی سرش خالی می کنند. او اسیر توهمات بنگ و افیونی ست که جمعه ی قندهاری( مهران بنگی) برایش فراهم آورده و نشانه های رفتاری بیماران اسکیزوفرنیک( گفتگو با اشخاص خیالی، تکرار ذهنیِ حوادث در حالتهای متغیر، تکرار پشت سرهم کارهایی که مدام انجام می شوند و ..) را بروز می دهد.

داستان بین خیال و واقعیت در تعلیق است و رفت و برگشت های مکرر راوی به دل ماجرا به خوبی این تعلیق و ناآرامی را نمایش می دهد.


این سگ می خواهد رکسانا را بخورد

قاسم کشکولی

انتشارات بوتیمار


-کتاب را از یکی از هنرجوهای کارگاه داستان نویسی امانت گرفتم. اسمش را در نامزدهای مهرگان ادب دیده بودم و خوانده بودم که چاپش تمام شده و تجدید چاپ نمی شود. با اشتیاق سمتش رفتم.

-نه اینکه معتقد باشم به کتابها و جملات و محتواهای این چنینی نباید مجوز داد. ابدا چنین منظوری ندارم. اما  بشدت پر از سوالم. چطور مجوز گرفته؟ چطور مجوز گرفته؟ چطور مجوز گرفته؟ چطور گاهی یک عبارت و کلمه ی نه چندان اروتیک باعث حذف شدن چند صفحه از متن کتاب می شود، اما محتوایی به این سیاق، بی پرده و صریح ، جواز گرفته ؟ فرم گرایی نویسنده برای دریافت مجوز کافی ست؟ ( کنجکاوی تان برانگیخته شده؟ حتما می خوانیدش؟ تبریک می گویم! این بهترین شیوه ی تبلیغ برای یک کتاب است! )

-از نیمه داستان به بعد دوستش نداشتم. بی پروایی کلامی را نمی پسندم. پس ام می زند. نگاه جنسیتی( ولو شیفتگی بیمارگونه ی یک عیاش ) به زن را دوست ندارم. تمامش کردم که کار را نیمه کاره نگذارم. با پایان داستان، خوشحال بودم که نصفه نیمه رها نشد. تعلیق و توهم داستان عالی بود.



 

جلسه نقد کتاب ( شاه بی شین)


شرح و عکس های  جلسه ی نقد ( شاه بی شین) اثر محمدکاظم مزینانی را اینجا و اینجا ببینید





گزارش یک خوشبختی عظیم

دیروز به قدری لبریز از شوق و هیجان بودم که کلمه ای برای توصیفش پیدا نمی کنم. لبریز شدم از آغوش های گرم ، از نگاه های مهربان، از دستان بخشنده و محبت های ناب.

همسر و پسرهایم خندان و مشتاق روبرویم نشسته بودند.

زن بسیار بزرگی که سالهای جوانی ام را خواهرانه و مادرانه برای من و بچه هایم مهربانی کرده و بی منت و سخاوتمندانه ابر شده بود و باریده بود،آفتاب شده بود و تابیده بود،روبرویم نشسته بود.

دوستان دبیرستانی  قریب بیست و چندسال قبلم ، که نوجوانی مان را پشت نیمکتهای  دوم ریاضی مدرسه ی بنت الهدای اهواز با هم سپری کردیم و همه باهم ، بیست و چندنفری،  بخاطر لجبازی دبیر پیرمان، آقای (ج) ، از درس  ریاضیات جدید تجدید شدیم و تابستان را گروهی توی خیابان های داغ اهواز کلاس جبرانی  رفتیم و  کر کر خندیدیم ، روبرویم نشسته بودند.

دوست بیست ساله ی جوانی ام ، رفیق حرف ها و گریه ها و  خنده های  خفه ی تا دم صبح و  قهقهه های صبحگاهی تا خود شب ، روبرویم نشسته بود.

دختردریای شمال، دختر شهر انزلی، با یک بغل مهربانی و محبت ناب و بی همتا، با یک آسمان بزرگی و زلالی  روبرویم نشسته بود.

هنرجوهای کارگاه قصه ام ، با کلماتی پر از بوی گل، روبرویم نشسته بودند.

خوانندگان کوچک و بزرگسال روبرویم نشسته بودند.

زن جوان و زیبایی  که از اقوام همسرجان است، جانان خوشگلش را بغل کرده بود و همراه مادر بزرگوارش روبرویم نشسته بود.

مدیر و معاون مدرسه ی پسرک ، بزرگوارانه روبرویم نشسته بودند.

پرسنل فعال و دلسوز و پیگیر و مهربان کتابخانه ی مرکزی قدس ، با نگاه های مطمئن و امیدوار ، روبرویم نشسته بودند.

گلباران بودم دیروز. نه از بابت دسته گلها و گلدان ها و حباب های گل های زیبا،  غرق بودم در گل افشانی صورتهای مهربان و لبخندهای وسیع. در آغوشهای پرمهر.

خدا (وی آی پی) محشری برایم فراهم کرده بود با نگاه ها، آغوشها وکلمه ها . قربان محبتت خدا جانم.

فراموش کردم استرس و دلشوره را. فراموش کردم لرزیدن صدا را.  همه ی آدمهای روبرو، آدمهای اشنای خودم بودند. چه جای دلشوره و استرس می ماند آخر؟

خوشبختی موج می زند کنار دیواره های قلبم.توی نگاهم. توی بند بند وجودم.

خدا نشسته بود چای می نوشید و تماشایم می کرد. زیر زیرکی می پاییدمش و بابت این همه خوشبختی بوسه ای برایش می فرستادم.




پیرمرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد

آلن کارلسن علیرغم تحصیلات خجالت آور بسیار کوتاه مدتش در کودکی، استعداد شگرفی که در تجزیه و تحلیل مواد منفجره دارد. دست ورزی های او در انفجارشامل ترکاندن انباری و لانه ی مرغها برای  درس عبرت دادن به روباه ها، ، تخریب پل هاو .. است. گرچه این انفجارهای باعث متلاشی و چند تکه شدن بدن همسایه ها، چریک ها و حتی رهبران جهان بشود.

آلن یک روز پیش از صد سالگی، از سرای سالمندان فرار می کند و در مسیر فرارش همچنان با جان آدم ها مثل اسباب بازی های از رده ی مصرف خارج شده رفتار می کند. تمام آدمهای داستان به خواست یا به دست آلن نمی میرند، گویی نوعی بی تفاوتی عمدی نسبت به ارزش زندگی آدمی، در سرتاسر داستان موج می زند. جسد آدمها را بسته بندی می کنند و در کانتینر حمل اجناس به جیبوتی می فرستند ، لای دستگاه خردکننده ی ماشین های اسقاطی می اندازند، زیر نشیمنگاه فیل می روند و خونسردی سوئدی ِ غریبی این مردن ها را روایت می کند.

داستان های سوئدی گونه ای آسودگی و بیخیالی مخصوص به خود را در روایت  کردن دارند. انگار هراتفاقی کاملا پذیرفتنی و طبیعی ست. طنز ملایم و آرامی در این داستان ها موج می زند، گرچه توسط نویسندگان مختلفی خلق شده باشند.

در طی عمر صدساله ی آلن، یک قرن اخیر جهان از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی شوروی و انفجار بمب اتم ، مرور می شود و در تمام حوادث مهم و تاثیر گذار جهان، ردپای تخیلی این مرد عاشق انفجار و تخریب، به طرز طنزگونه ای مشاهده می شود. او با رهبران جهان دیدار و ملاقات داشته، برخی را مرهون نجات بخشی خود نموده و برخی دیگر را تا مرز انفجار خشمگین و عصبانی کرده  و در نهایت با جنونی که به الکل دارد، همه چیز جهان را سهل و ساده می گیرد .


پیرمرد صدساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد

یوناس یوناسون

انتشارات نیلوفر

 


مسئول

شما خیلی محبت دارین اما ردیف مسئولین؟؟

آقا... ما مسئول مون کجا بود؟

گفته باشم...من مسئولیت هیچ چیزی رو قبول نمی کنما... نه گرونی گوشت و مرغ و بنزین ..نه بالاپایین دلار...نه آلودگی هوا و کم آبی...

هیچکدوم..

هیچ کدوم رو قبول نمی کنمااااا...

همه ش کار دشمنه.



نکته:

خواهرم حجابت!


افتتاحیه جشنواره ی مادران قصه گو



پی نوشت:

من واقعا هیچکاره بودم. برای ذوق و شوق خودم رفتم. این محبت دوستان هست که اسمم توی خبر هست. خب حالا عکس هام هم هست. اما واقعا هیچکاره بودم.





اندوه جنگ

آثار و تبعات هر جنگی در هر گوشه از جهان، تا سالیان سال پس از تمام شدن آن جنگ ، ابعاد مختلف زندگی مردمان آن سرزمین را تحت الشعاع قرار می دهد. کئین پسر جوانی ست که به اجبار و خشم از عشق  و دنیای نوجوانی کنده می شود و دنیای بی رحم کشتار و قتل و تجاوز را تجربه می کند.

پیش چشم سربازان نابالغ ِ ترسیده، به طرفه العینی خانه ها و مراکز عمومی و روستاها و بخشی از شهرها، در اثر بمباران با خاک یکسان می شوند و زنان و دختران وحشیانه مورد تعرض قرار می گیرند.

سرتاسر کتاب پر است از اجسادی که نرمی و پفکی بودن شان، راننده ی تانک را خوش نمی آید. اجسادی که پشت کامیون ها روی هم تلنبار شده اند و سربازان هنگ جستجوی مفقودین، روی تلی از آنها ننو بسته اند و پس از خستگی اندوه بارِ جستجو ، با استنشاق بوی متعفن شان ، همانجا می خوابند. ارواح جسدهایی که هنوز کسی لاشه و تکه پاره هاشان را از میان گل و لای پیدا نکرده، در جنگل، لای درختها می چرخند و جیغ می زنند و سربازان تیم جستجو را به وحشتی اندوه بار می اندازند.

جنگ چهره ی وحشیانه و ترسناکی دارد، ویتنامی ها با جنگی به غایت طولانی و سهمگین، با این چهره ی کریه، خو گرفته اند. زندگی روزمره شان را ادامه می دهند.گرچه با نابودی کامل خانواده و خانه و زندگی شان، گرچه با مشاهده ی مستقیم تجاوزگروهی و کشتار نزدیکان شان. فرقی ندارد سرباز ویتنامی متعلق به جبهه ی شمال باشد یا جنوب، در هردو دسته،وحشی گری های جنگ، تکرار می شود.

کلیت کتاب به قدری  مشحون از ضربه های سخت جنگ است که نام دیگری جز اندوه جنگ نمی شود بر آن گذاشت. نکته ی قابل توجه در این روایت، مدارای مردمان ویتنام با فاجعه ی جنگ و پذیرفتن آن و یافتن بهانه و راهی برای ادامه ی زندگی ست. 


اندوه جنگ

بائو نینه

نشر افق



 

از دو که حرف می زنم ، از چه حرف می زنم

اولین تجربه ی موراکامی خوانی ام، ناداستانی( نانفیکشن ) در مورد عادت سی ساله ی نویسنده است. در مورد دویدن. او دویدن را از بیست و چندسالگی شروع کرده. از همان سال های ابتدایی شروع نویسندگی.

مردی بسیار جوان و اکتیو ناگهان میل سرکشی به نوشتن پیدا می کند و متوجه می شود نوشتن امری ست نیازمند پشت میز نشستن های بسیار و این با سرشت پرجنب و جوش بدن او سازگار نیست. موراکامی برای جلوگیری از دردسر اضافه وزنی که پشت میز نشینی به همراه دارد، دویدن را شروع می کند. هرروز هشت کیلومتر می دود. حداقل سالی یکبار در مسابفات ماراتن شرکت می کند و در تمام این سالها این عادت روزانه را ترک نمی کند.

کتاب شرح تجربیات موراکامی از دویدن های اوست. نگاه و احساسش به این عادت خودخواسته و تاثیرش بر روال زندگی حرفه ای او بعنوان یک نویسنده .

اهمیتی که موراکامی از عنفوان جوانی به سلامتی بدنش داده و آینده نگری او برای حفظ سلامت جسمش ، نکته ی درخشان این کتاب غیرداستانی ست.


از دو که حرف می زنم ، از چه حرف می زنم

هاروکی موراکامی

نشرچشمه