رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی
وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی
یَفْقَهُوا قَوْلِی
این روزها آماده ی انفجارم.. مثل یک مخزن گاز توی یک کلاس تاریک
پسرک سرماخورده. بردیمش دکتر.
دکتر وزنش کرد. با کاپشن و ژاکت بافتنی و شلوار گرم کن زیر شلوار جین و پوتین هاش ، روی وزنه ی دکتر شد 33. دکتر گفت خب یک کیلو هم برای لباسات کم کنم. میشی 32. بعد رو کرد به من:
-اضافه وزن داره!
گفتم: واقعا؟
-بله. برای بچه ای که آخرای هشت سالگیه خیلی زیاده. اضافه وزنه.
گفتم:
-خب دکتر... قدش بلنده.
-خب همین دیگه. اضافه قد هم داره برای این سن!
.
.
توی راه، تمام مدت پارسا غر زد که:
- باید رژیم بگیرم. باید لاغر بشم. باید دیگه هیچ غذایی نخورم. باید فقط نون و پنیر بخورم.
.
.
* من هم موندم که اضافه قدش رو چطوری کم کنم؟ تراشش کنم؟ از پایین بزنم.. از بالا قطع کنم؟ کدوم؟ هان؟
قدش 143 و وزنش با وزنه ی خونه 30
* توی راه از من سوال کرد : به نظرت چیکار کنم که اضافه وزنم از بین بره؟
گفتم: دیگه نباید بی اجازه بری سراغ شکلات و شیرینی. مخصوصا شکلات که ده بیست تا رو یه جا می خوری.
گفت: آخه بابا جون من..اگه من نخورم که نیما می خوره! باید خودم بخورم دیگه!!!
پشت کوچه های تردید
پروانه سراوانی
نشر شادان
- فعلا همین عکس رو برای معرفی دارم. نمی دونم جلد کتاب هم همینه یا نه
- کتاب هنوز توزیع نشده
یک خبر خوب
رمانم با عنوان ( پشت کوچه های تردید ) با نشر شادان داره بیرون میاد.
اگر خواننده ی داستان صنم و رفیع بودین و دوستش داشتین، الان می تونین بصورت کتاب چاپ شده داشته باشین ش.
#پشت_کوچه_های_تردید
#پروانه_سراوانی
#نشرشادان
می تونید در اینستاگرام شادان، معرفی کتاب رو ببینید.
مینا دیشب یک عکس فرستاد. بابا پشت میز کامپیوترنشسته بود. یک میز قهوه ای. نوشتم:
-میز بابا که آبیه. قهوه ای از کجا اومد؟
نوشت:
-اومدن خونه ی ما.
دوباره نوشت:
-این همه کمپین راه انداختن که شب یلدا از فضای مجازی بیایید بیرون و دیدن برگترهاتون برید و دور هم جمع باشین. ما بزرگترامونو کشوندیم خونه ی خودمون. والله یکی باید بیاد همین بزرگترا رو از پای اینترنت بلند کنه.