پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چرخ خیاطی محبوب




چرخ خیاطی را دادم تعمیر. جدیده را. آن یکی که قدیمی است، مانده تا حالا حالاها وقتش بشود.

وقتی برگشت خانه، به سریال و کتاب و تلگرام و ... محل ندادم. نشستم یک بند دوختم و دوختم تا نیمه شب. دوتا مانتو دوختم. فردایش باز نشستم به دوختن. یک مانتو نخی و یک شلوار. از آن گل و گشاد های دمپا، که از ته دل عاشقش هستم.

صدای ویژویژ چرخ، آرامم می کرد. خیلی آرامم می کرد. چقدر هم راحت و بی دردسر دوخته شد. 

حالا آرامم. دنیا را دوست دارم.



کنجه موکه



خیلی سال قبل..خیلی سال قبل.. وقتی هنوز دل خوشی های یواشکی مان نوارهای ویدیو بود و دستگاه سیاه پخش ویدیو، وقتی توی یکی از نوارهای VHS آهنگ را دیدم، مردی لباس محلی سفید پوشیده بود و قیچک می زد و می خواند.


توی بچگی هام ، همیشه با خواهرها و دخترخاله ها، یکی -دو بیتی را که بلد بودیم می خواندیم و مسخره می کردیم و می خندیدیدم. می خندیدیم. وقتی مردسپید پوش را دیدم و شنیدم، از ته دل گریه کردم. هنوز بچه نداشتم. تنهایی و غربت آزارم می داد و تازه فهمیدم معنی این همه التماس را. (منه نلی که بره!)

امروز ..... سینه ام پر شد از آه!  بیخ گلویم پر از بغض!  چشم هایم پر از آب!



ممنون.


سیمین قربانی



تقاص برادری

بنا به گزارش متولیان استان سیستان و بلوچستان ،این کتاب،  تنها اثر مستقل در حوزه ی رمان، در منطقه ی جنوب شرق است. رمانی که برشی تاریخی از دوران قبل از انقلاب را با قصه ها و باور های خرافی مردم منطقه ی سیستان  پیوند می دهد .

رمان با روایتی غیر خطی ، داستان مردمان زیادی را بازگو می کند و در خلال این روایت، شخصیتهای زیادی  معرفی و شناخته می شوند. تعدد شخصیتها گاه سبب پراکندگی نظم روایی داستان و عدم تمرکزدر یکبار خوانش داستان می شود. اسامی  شخصیتها برگرفته از نامهای پربسامد ِ قدیمی منطقه است و همذات پنداری  عمیقی میان خواننده و شخصیتها ایجاد می نماید.

در متن داستان  از مولفه های بومی منطقه  و واژگان گویش سیستانی بخوبی و زیبایی استفاده شده که برای خواننده ی همزبان ، جذاب و خواندنی است. اما خواننده ی غیر بومی را نیز به راحتی جذب می کند.

در چنین آثاری درج یک واژه نامه ای مختصر در انتهای کتاب، برای درک صحیح و دقیق معنای واژه های خاص ، جدابیت اثر را بالاتر می برد .



از جمله مولفه های بومی  که در کتاب دیده می شود :


باروهای خرافی (دیدار و ازدواج با اجنه) ،  اقوام دوره گرد( چلّی ها) که از دوران گذشته تا به حال با زندگی این مردمان درآمیخته اند، پیر گندم بریان (مکانی مقدس در کوه خواجه) ، رباعی کردن( نوحه سرایی در مراسم عزا) ، واژگان بومی ( منگال: داس – روگیز: غربال بزرگ –کَتَل:پالان الاغ    - نهالین: تشک-  حَوَلی: حیاط   -نواسه: نوه – آستوکه:  پارچه ای که دور دست می پیچند تا دست نسوزد و نان را از تنور بیرون بیاورند  - لنگوته: عمامه – بپور: پدربزرگ- کاکا : شوهر خاله، شوهر عمه- انوک: جاری  اسامی  بومی(حسینا ، فِضِّه، مدلی، گل بیگ )، مثل ها و اصطلاحات ( تُن و من شما تمامی ندارد، شل شکم، پوز پوز کردن ) ، مراسم  سنتی (سرتراشک در مراسم عروسی) ، مختصات جغرافیایی( باد لوار – درخت گز)  و ...

 



تقاص برادری

ناصر نخزری مقدم

آموت



آمو - ...

پسر کوچیکه می خواد قبل از بزرگ شدنش یک انتشاراتی بزنه. و کتاب های منو چاپ کنه.

اسم نشرش هم اینه: آمو - علیخانی


اصلا هم فکر نکنید که چون یکبار بردیمش دفتر آموت و آقای علیخانی رو چندبار از نزدیک دیده و تحویل  ویژه گرفته شده ، این تصمیم رو گرفته. خیر..خودش میگه :

-انتشارات خودمه. دلم می خواد این اسمو براش بذارم!!! ( آمو ) چون شبیه (آموته) و من خیلی دوستش دارم. (علیخانی) هم که ..مشکلی نداره. داره؟؟؟ فامیل خودمه !!

گفتم:

-نه نداره عزیزم!! موفق باشی



این هم غرفه شون توی نمایشگاه!!!!




پنجشنبه های سالن




داستان در یک سالن آرایشگاه می گذرد. ماجراهای روزانه ی یک سالن که از فرط روزمرگی و تکرار ، شاید جذاب و دنبال کردنی نباشد، در روایتی خواندنی و در هم تنیده با احوالات راوی داستان که دختری جوان و بی پناه و آرزومند ادامه ی تحصیل در دانشگاه است، جلوی چشم خواننده قرار می گیرد.

هر زنی که وارد سالن میشود با مختصات اخلاقی و شخصیتی خود، بخشی از وجوه راوی را روشن می کند. آدمهای داستان ، حقیقی و پذیرفتنی اند. ترابی پیرمردی است که آرزو دارد به نام کوچکش صدا زده شود و برای رسیدن به عشق نهانی که پیرانه سر، دچارش شده، روی جانش قمار می کند.زن های مسن و سنتی داستان ، ساده انگاری و معصومیت ذاتی دارند، زنهای جوان، اهل سروصدا و شیطنت و شلوغی و شیک پوشی و فال  قهوه و خریدهای  افراطی سالنی اند، که روی هم رفته هر شخصیت در جای خود خوب نشسته و از پس معرفی خود برآمده.

واگویه های راوی و تصمیم نهایی او برای رد کردن کمک  گروه خیرین تحصیل و ماندن کنار پیرمرد و همسرش، نشان از تمام شدن سرگردانی های راوی و غلبه بر شک و تردیدها و قوی شدن او پس از ترس ها و دودلی های بسیار دارد.


پنج شنبه های سالن

ملیحه صباغیان  
ناشرخود نویسنده / پخش چشمه



میگ میگ

یکی از غرفه های آموزشی نمایشگاه کتاب، بهمون دوتا گلدون کوچک کاکتوس داد. رو گلدون برچسب زدن: ( به غصه ها بگو میگ میگ).

پسرکوچیکه سوال کرد: ( این جمله یعنی چی؟)

گفتم: یعنی به غم ها و غصه هات بگو عین میگ میگ با سرعت ازت دور بشن.

پسرکوچیکه رو به کاکتوس کرد و گفت:

-نیما..میگ میگ ، خانوم شاملو میگ میگ ، مدرسه میگ میگ...






* فعلا اینجا مغلمه ای از مادرانه و دل رنگی و پروانه ای روی شانه... خواهد بود!

خونه ی مردم

دست و دلم به نوشتن نمیره.

انگار توی خونه ی مردمم.

دلم خونه ی خودمو می خواد


پیش درآمد

اسم این حرکت اسباب کشی نیست. هنوز نیست.

کلافه شدم از ننوشتن و حرف نزدن. از انباشته شدن کلمه ها و جمله ها. از دیدن هزار تا چیز مختلف و امکان نوشتن نداشتن.

فعلا اومدیم اینجا تا ببینیم خونه ی اولمون، آزاد میشه یا نه.

باشد که ماندگار نشویم!

(حالا خدا رو چه دیدی..شایدم مزایاش خوب بود ، موندیم )



احساس آدمی رو دارم که به اندازه ی کافی صبوری نکرده و باید خجالت بکشه که اومده یه خونه ی دیگه! حس بدیه.