پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

کیک

یکی رو بعنوان پرستار از چندماه قبل آوردن که میاد غذا می پزه و در طول روز چندبار سر می زنه و میره. گفته بود من  ایزی لایف عوض نمی کنم ، حموم نمی برم. به هیچ عنوان. فعلا در حال گشت و گذار برای یافتن کسی  ان که شبانه روزی بمونه و شرایطش مناسب باشه.شرایطی هماهنگ با خیلی چیزها.

اینی که الان اسمش پرستاره، با دخترش میاد. گاهی به دختره و پسربزرگش درس میدم. گوشی  مناسب با اندروید بالا ندارن که به شاد وصل بشن .هردو فقط دوهفته رفتن مدرسه و خلاص.دلم خواست. فقط همین. نخواستم بچه ها از درس عقب بمونن. بلکه انگیزه پیدا کنن بشینن پای تلویزیون و درس گوش بدن که نمیدن.

روز سوم مامانه زمزمه کرد( پسرم کاپشن نداره امسال. کاپشن هم خیلی گرونه).

هفته ی اول گفت: قورمه سبزی هات خیلی خوشمزه بود. دخترم خیلی خوشش اومد.( برای مریض برده بودم و داده بود به دخترش بجای مریض مون)

چند شب قبل گفت: سی دی درسی خیلی گرونه. تازه سی دی هم باشه وسیله ی پخشش نیست. اگه بود اینها درس می خوندن.( اگه کسی وسیله شو بده و سی دی ها رو بخره خوبه)

چندروز قبل گفت: دختر همسایه مون گفته من دانشجوام .درسهای من اینقدر سخت نیست. اینا چیه به دخترت داده بنویسه؟( عدد 1000 رو یاد داده بودم و گفته بودم از 1000 تا 1500 بنویسه. رفته داده دختر دانشجوئه مشقای بچه رو نوشته بود)

پریشب گفت: شماره ت رو بدم به معلم زبان پسرم. آخه قراره حضوری نیمه حضوری بشه. غیزحضوری ها رو برای تو بفرسته تو بیار بری پسرم.( گوشی که ندارم. امانت هم که نمیده کسی. قرضی مثلا. )

دیشب گفت: بلدی کیک بپزی؟ دخترم خیلی دوست داره.( دختره گفت خوشمزه بپزی ها! )




نوشتن این جمله ها شبیه گفتن شون نیست. سعی کردم بی طرف بنویسم. بدون اون حسآازاردهنده ی توی کلام و لحن گوینده.

خواستم بگم از قضا آدم غلط بکنه بخواد کمک بکنه. انگار یه وقتها این قصد تبدیل به وظیفه میشه.

آقا...

ولش کن.



پری خانوم بازم میری تو دل مشکلات مردم؟



جو

رییس گفت جوگیر شدی. پسره گفت جوگیر شدی. گفتم...

چیزی نگفتم. کارمو ادامه دادم. روز اول واقعا سخت بود. واقعا سخت بود. واقعا سخت بود. خونه که برگشتم به خودم گفتم چه مرگت بود آخه؟ خوبه حالا هی عق بزنی و بخوای بالا بیاری؟ هی بو بپیچه توی دماغت؟ چه دردت بود آخه؟

روزهای بعد عادی که نه...اما به سختی روز اول نبود.

اشرف

من زرنگ و با هوشم یا هرکی چند روز بره و بیاد اینها دستگیرش میشه؟


به طرز محسوسی وقتی او از اتاق یا خونه میره بیرون، حرف می زنه. قبلش فقط میگه:  نمیدونم. یادم نیست. خبرندارم.

اما وقتی او میره، هرسوالی بپرسی، از قدیم، از پنجاه سال قبل، از دیروز، از یکساعت پیش، جواب میده و درست هم جواب میده.

چشماش رنجیده ست. سکوتش عمدیه. و تنش، مثل موم توی دست هرکسی که بره سراغش و کارهاش رو بکنه. در سکوت محض.


دلم به درد میاد که سرپیری و ناتوانی، برای اینکه از آزارکلامی اطرافیان و حرفهای چرندشون در امان بمونی و نخوای که باهاشون یکی به دو کنی، خودت رو بزنی به نشنیدن و نفهمیدن .


از آخر و عاقبت خودمون خیلی می ترسم. یعنی بچه ها ما رو مایه ی دردسر و عذاب می دونن و خیلی راحت پیش رومون در موردمون حرفهای تلخ و نیش دار می زنن و بالای سرمون بحث و جدل می کنن که کدوم خانه ی سالمندان ببرن مون و نوبت کیه که بیاد و کی بیشتر خرج کرده و کی ...  !

فکرش هم بیمارم می کنه.


این همه بدو بدو برای ارامش و آسایش بچه و موفقیت هاش و راحتی زندگیش و آخرسر، بشی وبال گردن همون بچه؟؟ بشی مایه ی ننگ و خجالت و زحمت همون بچه؟

دلمون خوشه اشرف مخلوقاتیم؟

والله سبک زندگی و بلا و مصیبتهایی که در طول زندگی می کشیم که نشانی از اشرف بودن نداره. به خاکبرسر مخلوقات شبیه تریم تا اشرف شون.

این هم آخر و عاقبت اشرف بودن!

سوال

اسم از کسی نبردم و نسبتش با خودم رو ننوشتم. اومده زیر پست پرسیده: واقعا؟ اینو برای کی نوشتی؟

از دخترکی که این روزها گاهی وقتم باهاش میگذره حرف زدم. باز هم بدون اسم  و  دلیل برخوردم. گفته: تو که دوتا پسرداری. این دختر کیه؟



خب عزیز من...

اگه می خواستم معرفی کنم که همونجا می گفتم.

واویلا از دست سوال های بیجا!

باخه یعنی لاک پشت

مجموعه داستانی مشتمل بر یازده داستان بسیارکوتاه. سرگردانی ها و پریشانی های انسان معاصر در روزگار حاضر دستمایه ی داستانهای این مجموعه است. آدمهایی با تساهل به جرایم اجتماعی، با شکل های متفاوت ظاهری،در شغل های کاذب،با وسوسه های درونی ،حسادت، حسرت، بد دلی و تلافی در اجتماعی که به طرز هوشمندانه ای به هم مرتبطند. هر قصه در جملات پایانی، در خطوط اولیه ی داستان بعدی حضور دارد تا هم خیال خواننده از آخر و عاقبت آدمهای قصه ها راحت باشد هم بیانگر این مساله باشد که دنیا با همه ی بزرگی، میدان کوچکی ست که اعضایش به هم مربوطند و مسایلی مشترک دارند، ولو به اندازه ی دیدن دستفروشی که با پسرکش توی پارک بساط می کند.

آدمهای این قصه ها ادعای همه چیز تمام بودن ندارند. با همه ی خصایص و ویژگی های انسانی در میان کلمات حضور دارند.حسودند، مهربانند، شریک و بپای سرقتند، خیانت می کنند، حسرت عاشقی می کشند، چت می کنند و می ترسند و نمی ترسند.

باخه یعنی لاک پشت

الهام اشرفی

کتاب نیستان

-قلم الهام اشرفی را در پستهای معرفی کتاب خوانده و پسندیده بودم. در داستان نویسی نیز دلنشین و روان و خواندنی است.

-زن های قصه را لمس و باور کردم .

-قصه ها بیخ گوش خودمان اتفاق می افتند. گاه حکایت های آشنای زندگی ما، قصه ای شنیدنی و خواندنی برای دیگران است.




باخه یعنی لاک پشت – انتشارات نیستان

شنوا

خم بودم روی تنش .گفتم: خودتو بکش بالا. آفرین. بالاتر.  بهم میگه:  خودت چطوری؟ گوشم شنید،  اما ذهنم گفت اشتباه شنیدی. دوباره گفت: خودت خوبی؟ چه خبرا؟ مطمئن بودم هم می شنوم هم ذهنم درست تحلیل می کنه. با تعجب قد راست کردم. گفتم: با منی؟ گفت : آره دیگه. خوبی؟

خندیدم. گفتم الحمدلله خوبم. تو امروز چطور بودی؟ بهتری؟ گفت الحمدلله.

باورم نمی شد. این روزها فقط نگاه  رنجیده و مستقیم به دیوار و سقف دیده بودم و دوتا جمله ی نیم بند در مقابل هر سوالی:( نمی دونم. خبر ندارم.)

شماره رو گرفتم. گوشی رو گذاشتم بغل گوشش. می شنید. جواب می داد.

گفتم غذاتو خوردی؟ گفت آره. گفتم قورمه سبزی خوردی؟ گفت نه. مطمئن بودم همونو خورده و یادش نیست. کارم که تموم شد توی یخچال رو نگاه کردم. ظرف قورمه سبزی دست نخورده توی یخچال بود. درست می گفت. حواسش سرجا بود.



خوب میشه!

خالی

لیست کتابم رو رونمایی کردم. به امید اینکه فقط اونایی که هایلایت کردم رو داشته باشن و بقیه رو نداشته باشن. اصلا از بین هایلایتی ها هم دو تا درمیون داشته باشن.

روم سیاه. کارتم خالیه!



کلمه

با نویسنده جماعت که حشر و نشر می کنین بی خیال حرف ها و نوشته هاش بشین. دلخوری و این چیزها رو بذارین کنار. بیمار کلمات، از گربه ای که روی دیفال راه میره، حرف می زنه تا هرچیزی که بهش ایده بده. شما هم جزو دارایی های کلماتش میشین. ازتون میگه، می نویسه.

قبل تر هم گفتم ، عاشق تون میشه. می میره براتون. ازتون متنفر میشه، کشته میشه ازتون.

و گرچه که کلمات ممکنه آدمو برنجونه، اما از پشت سر کسی حرف زدن بهتره.

 و یه چیزی :  بین زبان طنز و جدی  تفاوت قائل بشین.


زنده

فرایند زنده کردن یک آدم هم چیز غریبیه.

وقتی آدم با جون گرفتن یه آدم دیگه اینقدر حالش خوش میشه، دارم فکر می کنم چه کیفی می کنی تو وقت خلق کردن...


امیدوارم حالا حالا ها از خوب شدن مریض مون حرف بزنم نه چیز دیگه.


غنچه

بنفشه ی صورتی یی که انزلی گذاشتی توی دستم، امروز غنچه داده. یکسال و نیم منتظر بوذم که دوباره گلهاش رو ببینم.

دیروز خبری نبود.

امروز...

غنچه هاش...

مریم...