پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ترجمه و انتشار پرتقال خونی به عربی در مصر

بالاخره این بچه کاغذی شد.


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، انتشارات الثقافی در مصر ترجمه عربی کتاب «پرتقال خونی» را منتشر کرد. رایت این کتاب سال گذشته از سوی آژانس ادبی و ترجمه پل به این ناشر مصری واگذار شده بود.

خیلی خیلی خوشحالم و امیدوارم روزی کتاب کاغذی ش رو از نزدیک ببینم.

اسمش شده (( البرتقال الاحمر)).

خوبه اسم منو نذاشتن بروانه


ترجمه ی پرتقال خونی به کُردی سورانی

دو  روز قبل خبر ترجمه شدن #پرتقال_خونی به زبان کُردی سورانی را از دوست نویسنده ای شنیدم. ظاهرا چاپ دوم هم رفته. در سلیمانیه ی عراق ، اقلیم کردستان.

از خوشحالی و خوبحالی و شعفم هرچه بگویم کم گفتم. اشک همینطور سرازیر بود به پهنای صورتم.

نکته اینجاست که در کردستان عراق هم مثل ایران به قانون کپی رایت اهمیتی نمی دهند . حق تالیف و این چیزها آخرین چیزی ست که بهش فکر می کنم. آدم دلش می خواهد لااقل چند جلد از کتاب ترجمه شده را به دستش برسانند.

امیدوارم  روزی ترجمه ی عربی و کردی پرتقال خونی را از نزدیک ببینم. از ترجمه ی عربی هم هنوز خبری نیست.

خانم مترجمی به نام  زریان محمود  کتاب را به کردی سورانی ترجمه کرده.


نارسیس

هیچی دیگه...

گفتم می خوان عکس پیدا کنن از نت، اینم مد نظر داشته باشن ، اون عکس قشنگه رو هی نزنن روی پوستر جشنواره


" دفتر ققنوس، بازخوانی بخشی از (خواب عمیق گلستان) برای جشنواره ی  داستان ایرانی ققنوس  با همکاری کتاب پلاس"


کتاب پلاس / #خواب _عمیق_گلستان

نظرات دوستان  خواننده  ی شرکت کننده در جشنواره ی داستان ایرانی ققنوس ، در سایت کتاب پلاس در مورد ( خواب عمیق گلستان) رو اینجـــــــــــــــــا ببینید.

جشنواره ی داستان ایرانی ققنوس / خواب عمیق گلستان

دوستان عزیزی که علاقمند به شرکت در جشنواره ی داستان ایرانی ققنوس هستین، وارد کتاب پلاس شده، ثبت نام کنید و کتاب ایرانی مورد علاقه تون در انتشارات ققنوس رو در فضای کتاب پلاس سرچ کنید و وارد پیج مربوط به اون کتاب بشین و در مورد کتاب حرف بزنین.

اگر خواننده ی #خوتب_عمیق_گلستان بودین و دوست دارین در موردش با من حرف بزنین.

صفحه ی خواب عمیق گلستان رو اینـــــــــــــــــــــــــــــــجا  می تونین ببینین.

برخی اطلاعات این جشنواره رو  اینجــــــــــــــــــــــــــــا  ببینید.



معرفی پرتقال خونی در مشرق نیوز

آخی... اینو تازه دیدم. ( در سایت خبری)


جناب علی الله سلیمی، منتقد و روزنامه نگار در مورد پرتقال خونی نوشتند.


برای دیدنش به ایـــــــــــــــنجا    برید.

گزارش یک خوشبختی عظیم

دیروز به قدری لبریز از شوق و هیجان بودم که کلمه ای برای توصیفش پیدا نمی کنم. لبریز شدم از آغوش های گرم ، از نگاه های مهربان، از دستان بخشنده و محبت های ناب.

همسر و پسرهایم خندان و مشتاق روبرویم نشسته بودند.

زن بسیار بزرگی که سالهای جوانی ام را خواهرانه و مادرانه برای من و بچه هایم مهربانی کرده و بی منت و سخاوتمندانه ابر شده بود و باریده بود،آفتاب شده بود و تابیده بود،روبرویم نشسته بود.

دوستان دبیرستانی  قریب بیست و چندسال قبلم ، که نوجوانی مان را پشت نیمکتهای  دوم ریاضی مدرسه ی بنت الهدای اهواز با هم سپری کردیم و همه باهم ، بیست و چندنفری،  بخاطر لجبازی دبیر پیرمان، آقای (ج) ، از درس  ریاضیات جدید تجدید شدیم و تابستان را گروهی توی خیابان های داغ اهواز کلاس جبرانی  رفتیم و  کر کر خندیدیم ، روبرویم نشسته بودند.

دوست بیست ساله ی جوانی ام ، رفیق حرف ها و گریه ها و  خنده های  خفه ی تا دم صبح و  قهقهه های صبحگاهی تا خود شب ، روبرویم نشسته بود.

دختردریای شمال، دختر شهر انزلی، با یک بغل مهربانی و محبت ناب و بی همتا، با یک آسمان بزرگی و زلالی  روبرویم نشسته بود.

هنرجوهای کارگاه قصه ام ، با کلماتی پر از بوی گل، روبرویم نشسته بودند.

خوانندگان کوچک و بزرگسال روبرویم نشسته بودند.

زن جوان و زیبایی  که از اقوام همسرجان است، جانان خوشگلش را بغل کرده بود و همراه مادر بزرگوارش روبرویم نشسته بود.

مدیر و معاون مدرسه ی پسرک ، بزرگوارانه روبرویم نشسته بودند.

پرسنل فعال و دلسوز و پیگیر و مهربان کتابخانه ی مرکزی قدس ، با نگاه های مطمئن و امیدوار ، روبرویم نشسته بودند.

گلباران بودم دیروز. نه از بابت دسته گلها و گلدان ها و حباب های گل های زیبا،  غرق بودم در گل افشانی صورتهای مهربان و لبخندهای وسیع. در آغوشهای پرمهر.

خدا (وی آی پی) محشری برایم فراهم کرده بود با نگاه ها، آغوشها وکلمه ها . قربان محبتت خدا جانم.

فراموش کردم استرس و دلشوره را. فراموش کردم لرزیدن صدا را.  همه ی آدمهای روبرو، آدمهای اشنای خودم بودند. چه جای دلشوره و استرس می ماند آخر؟

خوشبختی موج می زند کنار دیواره های قلبم.توی نگاهم. توی بند بند وجودم.

خدا نشسته بود چای می نوشید و تماشایم می کرد. زیر زیرکی می پاییدمش و بابت این همه خوشبختی بوسه ای برایش می فرستادم.