-
آهش می گرفت!!
شنبه 16 خرداد 1394 22:47
-خانوم فقط ده نمره بنویسم.تو رو خدا -خانوم شما که مهربون بودی..تو رو خدا -خانوم آه من می گیره ها..من یتیمم..آهم عرشو می لرزونه. بذار فقط ده نمره بنویسم -خانوم جون ِمن...دو دقیقه جلوی در بایست..منو نگاه نکن -خانوم جون پارسا..جون مادرت... بخدا می افتم. بذار بنویسم -خانوووووووووووم..اعصاب ندارما.. -خانوم.. -خانوم.. . ....
-
من از گورانی ها می ترسم
جمعه 15 خرداد 1394 10:30
فرنگیس زنی میانه سال است که برای نگهداری از پدر و مادر پیرش به گوران آمده. طبق یک تصمیم ، قرار است هر کدام از خواهر ، برادرها، دوماه از سال در خانه ی پدری سرکنند و از مادر آلزایمری و پدر فرتوت شان نگهداری کنند. یکی از تهران می آید، یکی از کرمان، یکی از دبی و یکی از کانادا و .. آنها نمی خواهند شأن خانوادگی شان با بردن...
-
دل خوشی های فامیلی ِ من و شیوا
پنجشنبه 14 خرداد 1394 22:05
-شیوا جان می دونی فامیلی ِبچه ها و همسر من با فامیلی آقای (... ) یکیه؟ -جدی؟ پس فامیلین؟ -نه بابا. نژاد و سرزمین شون کلا شرق و غربه. فقط تشابه اسمیه. -اتفاقا" فامیلی چند تا از اقوام پدری من هم ، همون فامیلی آقای (...) هست. -پس تو فامیلی! -ای..فکر کنم. اما من و تو هم با هم فامیلیم! -... -مگه همسر تو توی شهرداری...
-
باغچه مان منظم است
پنجشنبه 14 خرداد 1394 20:16
چند روزی است که دل به دریا زده ام. از دژ مخوفم بیرون می آیم و می روم باغچه ی مظلوم مان را آب می دهم. جاهای خالی اش را آب می دهم. خیس خیسش می کنم. خاک های خالی مثل زخم های تن باغچه است. دوسال است که باغچه مان زخمی است. از اسفند دوسال قبل که همسایه بوته های رزماری و گیاه مرداب و رز و یاس و شمشاد را از ریشه کند و گفت:...
-
طلسم دلداده
چهارشنبه 13 خرداد 1394 12:24
قابله هنگام دنیا آمدن سیاوش، پای او را بیش از حد می کشد و پایش از لنگنچه بیرون آمده و می شکند. سیاوش را تا 16 سال ، (سیا لنگه) صدا می زنند. با سگهای آواره دوستی می کند و مراقب دختری کور است و نهایت نیک بختی اش، چوپانی برای ایاز خان است.برزو (پسر ایاز خان) با یک دوربین نامحرم، مدام در حال پاییدن زن و مرد و دختر و پسران...
-
تا مرد سخن نگفته باشد...
چهارشنبه 13 خرداد 1394 00:27
تا وقتی با آدمها حرف نزنی..حرف هایشان را نشنوی، رفتار اجتماعیشان را نبینی، غلط زیادی می کنی اگر دوست شان داشته باشی. و همانا من چقدر از این غلط های زیادی توی زندگی ام کرده ام!! ممکن است این آدمها فامیلت باشند، دوستت باشند، همکارت باشند یا شخصیت های سیاسی و هنری جامعه ات . اکبر عبدی را نه دوست داشتم نه دوست نداشتم....
-
پیکچرتو بده به یادگاری !
سهشنبه 12 خرداد 1394 13:53
وقتی گفت کنار هم بایستید تا عکس بگیرم، ایستادیم. گفت کتاب هم دست تان بگیرید.گرفتیم. جلوی غرفه ی نمایشگاه کتاب بودیم. به دوست جان گفتم: -یعنی می خواد عکسه رو بذاره روی سایت؟؟ -فکر کنم بذاره. برای همن عکس می گیره دیگه. -وااااااااااا... یعنی.. -می خوای بهش بگیم عکس ما رو نذاره..؟ ها؟ -بی خیال..حالا کی می خواد ما رو...
-
چرخ خیاطی محبوب
سهشنبه 12 خرداد 1394 10:56
چرخ خیاطی را دادم تعمیر. جدیده را. آن یکی که قدیمی است، مانده تا حالا حالاها وقتش بشود. وقتی برگشت خانه، به سریال و کتاب و تلگرام و ... محل ندادم. نشستم یک بند دوختم و دوختم تا نیمه شب. دوتا مانتو دوختم. فردایش باز نشستم به دوختن. یک مانتو نخی و یک شلوار. از آن گل و گشاد های دمپا، که از ته دل عاشقش هستم. صدای ویژویژ...
-
کنجه موکه
سهشنبه 12 خرداد 1394 10:36
خیلی سال قبل..خیلی سال قبل.. وقتی هنوز دل خوشی های یواشکی مان نوارهای ویدیو بود و دستگاه سیاه پخش ویدیو، وقتی توی یکی از نوارهای VHS آهنگ را دیدم، مردی لباس محلی سفید پوشیده بود و قیچک می زد و می خواند. توی بچگی هام ، همیشه با خواهرها و دخترخاله ها، یکی -دو بیتی را که بلد بودیم می خواندیم و مسخره می کردیم و می...
-
تقاص برادری
دوشنبه 11 خرداد 1394 16:11
بنا به گزارش متولیان استان سیستان و بلوچستان ،این کتاب، تنها اثر مستقل در حوزه ی رمان، در منطقه ی جنوب شرق است. رمانی که برشی تاریخی از دوران قبل از انقلاب را با قصه ها و باور های خرافی مردم منطقه ی سیستان پیوند می دهد . رمان با روایتی غیر خطی ، داستان مردمان زیادی را بازگو می کند و در خلال این روایت، شخصیتهای زیادی...
-
آمو - ...
دوشنبه 11 خرداد 1394 15:54
پسر کوچیکه می خواد قبل از بزرگ شدنش یک انتشاراتی بزنه. و کتاب های منو چاپ کنه. اسم نشرش هم اینه: آمو - علیخانی اصلا هم فکر نکنید که چون یکبار بردیمش دفتر آموت و آقای علیخانی رو چندبار از نزدیک دیده و تحویل ویژه گرفته شده ، این تصمیم رو گرفته. خیر..خودش میگه : -انتشارات خودمه. دلم می خواد این اسمو براش بذارم!!! ( آمو )...
-
پنجشنبه های سالن
دوشنبه 11 خرداد 1394 15:06
داستان در یک سالن آرایشگاه می گذرد. ماجراهای روزانه ی یک سالن که از فرط روزمرگی و تکرار ، شاید جذاب و دنبال کردنی نباشد، در روایتی خواندنی و در هم تنیده با احوالات راوی داستان که دختری جوان و بی پناه و آرزومند ادامه ی تحصیل در دانشگاه است، جلوی چشم خواننده قرار می گیرد. هر زنی که وارد سالن میشود با مختصات اخلاقی و...
-
میگ میگ
دوشنبه 11 خرداد 1394 14:31
یکی از غرفه های آموزشی نمایشگاه کتاب، بهمون دوتا گلدون کوچک کاکتوس داد. رو گلدون برچسب زدن: ( به غصه ها بگو میگ میگ). پسرکوچیکه سوال کرد: ( این جمله یعنی چی؟) گفتم: یعنی به غم ها و غصه هات بگو عین میگ میگ با سرعت ازت دور بشن. پسرکوچیکه رو به کاکتوس کرد و گفت: -نیما..میگ میگ ، خانوم شاملو میگ میگ ، مدرسه میگ میگ... *...
-
خونه ی مردم
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:18
دست و دلم به نوشتن نمیره. انگار توی خونه ی مردمم. دلم خونه ی خودمو می خواد
-
پیش درآمد
شنبه 9 خرداد 1394 17:08
اسم این حرکت اسباب کشی نیست. هنوز نیست. کلافه شدم از ننوشتن و حرف نزدن. از انباشته شدن کلمه ها و جمله ها. از دیدن هزار تا چیز مختلف و امکان نوشتن نداشتن. فعلا اومدیم اینجا تا ببینیم خونه ی اولمون، آزاد میشه یا نه. باشد که ماندگار نشویم! (حالا خدا رو چه دیدی..شایدم مزایاش خوب بود ، موندیم ) احساس آدمی رو دارم که به...