پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دوست گلم ... گلستان بخوان :)


اگر دوست دارین سی صفحه ی اول #خواب_عمیق_گلستان رو بخونید، به ایـــــــــــــــــن آدرس برید و روی مطالعه ی بخشی از کتاب کلیک کنید.

اگه مایل بودین نظرتون رو به من هم بگین.


خواب عمیق گلستان


از جمله خوشبختی های ناگهانی و غیرمترقبه، رسیدن بسته ی پستی چاپ ششم پرتقال خونی و  چند ساعت بعد ، دیدن پست تبلیغی کتاب جدید در صفحه ی اینستاگرام انتشارات ققنوس می باشد.

کتاب جدیدم ( خواب عمیق گلستان ) به زودی با انتشارات هیلا  از مجموعه انتشارات ققنوس منتشر می شود.

جدای از ذوق و شوق زیادی که برای دیدنش دارم، ( قبلا چاپ شده ی بدون جلدش را برای تصحیح نهایی داشته ام  و کلی ذوق مرگ هم شده ام)،  آرزو می کنم که مهربانی و  محبت  خوانندگانم را همچنان داشته باشم . قصه ام مورد پسند و توجه شان قرار بگیرد.

به امید خدا.


خبرش را ایـــــــــــنجا  ببینید.




چاپ پنجم پرتقال خونی


چاپ پنجم پرتقال خونی منتشر شد.


از نگاه های عزیزتان به صفحات و فصل های کتاب، سپاس گزارم.

از همراهی تان با خیال و قصه هام، سپاس گزارم.

سپاس گزارم که مهرتان را به من هدیه داده اید.


پرتقال خونی

پروانه سراوانی

نشرآموت







به بهانه ی کتاب / چراغ ها را من خاموش می کنم


از شب خوانی های اخیرم، ( چراغ ها را من خاموش می کنم) ِ زویا پیرزاد بود . سال ها قبل این کتاب را خوانده بودم و باز دلم خواست بخوانمش . شبی ده دقیقه، تا خواب، چشم های خسته ام را از رو ببرد .با پنج شش صفحه ی اول به خودم گفتم: ( خب یک کتاب معمولی . جمله های معمولی. بی خلاقیت. که چی؟ این همه سال توی ذهنم داشتمش که چه؟ ) شب های بعدی، اما، با صفحات بعدی و جملات بعدی، هی  شیفته تر و شیفته تر شدم . می دیدم پلات،استخوان بندی، شخصیت ها، هرکدام در جای درست خودش، خوش نشسته اند .

کلاریس  زن  قابل پیش بینی  و بی انگیزه ای ست . خواهرش با اخلاق خاله زنکی شباهتی به زن تحصیلکرده ی اروپا ندارد .مادرش علیرغم تلاشی که برای یک خانم تمام عیار بودن می کند، نمونه ی ضعیف همان خواهر خاله زنک است. دوستان کلاریس هم همینطور. پچ پچ کردن در مورد دیگران از شیرین ترین سرگرمی های این زنان است . کلاریس کتاب می خواند. به تهران سفارش کتاب می دهد. ترجمه ی دوستش را قبل از چاپ می خواند .اما همچنان زنی پیشرو و الگو نیست. با این حال زن ایرانی غیر هم کیش می خواهد از او و هم کیشانش الگو برداری کند تا جامعه ی زنان ایران آزاد را بسازد.

کلاریس دل می بندد به مرد همسایه، که به گفته ی مادرش زود فریب زن ها را می خورد .زن مو طلایی مرد را اغوا کرده .مادر مرد، زن کوتاه قامتی است که از درد یک عشق ناکام رنج می برد. این ناکامی تا حدی شدت دارد که در تربیت نوه اش تاثیر منفی گذاشته .

ماجراها درست یا نادرست کنار هم می نشینند تا بالاخره کلاریس دوباره حواسش پی زندگی خودش و همسر معمولی اش برگردد .


دوست داشتم حالا این کتاب را بخوانم. درست همین حالا توی همین شرایط و موقعیتی که هستم. دلیلش را فعلا مسکوت می گذارم تا بعد .باید می دیدم زنی در این موقعیت چطور قضاوت می شود. که البته در این کتاب خبری از قضاوت دیگران نبود. کسی از موضوع خبر نداشت و همه چیز در ذهن کلاریس می گذشت .

جدای از اینها، فکر کردم اگر نویسنده ی کتاب ارمنی نبود و اگر رسم و رسوم خاص  آنها در کتاب مطرح نمی شد، باز هم می شد برای زنی که درگیر روزمرگی و مشکلات روتین زندگی خانوادگی ست ، چنین حقی قایل شد و او را انسانی دید آزاد و مستقل که می تواند دل ببند، دل ببرد، خسته شود، کلافه شود و بخواهد که بزند زیر تمام قراردادهای عرفی و شرعی و رسمی و غیر رسمی؟

ارشاد و بررس و نمونه خوان و ناشر و غیره ، تا کجا از چنین زنی حمایت خواهند کرد و روی پرینت کتاب خط قرمز نمی کشند؟

جواب این سوال، البته،  با هزار اما و اگر همراه است .

مهم تر از اینها، جرات داریم در مورد  زنی با این کیفیت بنویسیم؟