پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

به بهانه ی کتاب / چراغ ها را من خاموش می کنم


از شب خوانی های اخیرم، ( چراغ ها را من خاموش می کنم) ِ زویا پیرزاد بود . سال ها قبل این کتاب را خوانده بودم و باز دلم خواست بخوانمش . شبی ده دقیقه، تا خواب، چشم های خسته ام را از رو ببرد .با پنج شش صفحه ی اول به خودم گفتم: ( خب یک کتاب معمولی . جمله های معمولی. بی خلاقیت. که چی؟ این همه سال توی ذهنم داشتمش که چه؟ ) شب های بعدی، اما، با صفحات بعدی و جملات بعدی، هی  شیفته تر و شیفته تر شدم . می دیدم پلات،استخوان بندی، شخصیت ها، هرکدام در جای درست خودش، خوش نشسته اند .

کلاریس  زن  قابل پیش بینی  و بی انگیزه ای ست . خواهرش با اخلاق خاله زنکی شباهتی به زن تحصیلکرده ی اروپا ندارد .مادرش علیرغم تلاشی که برای یک خانم تمام عیار بودن می کند، نمونه ی ضعیف همان خواهر خاله زنک است. دوستان کلاریس هم همینطور. پچ پچ کردن در مورد دیگران از شیرین ترین سرگرمی های این زنان است . کلاریس کتاب می خواند. به تهران سفارش کتاب می دهد. ترجمه ی دوستش را قبل از چاپ می خواند .اما همچنان زنی پیشرو و الگو نیست. با این حال زن ایرانی غیر هم کیش می خواهد از او و هم کیشانش الگو برداری کند تا جامعه ی زنان ایران آزاد را بسازد.

کلاریس دل می بندد به مرد همسایه، که به گفته ی مادرش زود فریب زن ها را می خورد .زن مو طلایی مرد را اغوا کرده .مادر مرد، زن کوتاه قامتی است که از درد یک عشق ناکام رنج می برد. این ناکامی تا حدی شدت دارد که در تربیت نوه اش تاثیر منفی گذاشته .

ماجراها درست یا نادرست کنار هم می نشینند تا بالاخره کلاریس دوباره حواسش پی زندگی خودش و همسر معمولی اش برگردد .


دوست داشتم حالا این کتاب را بخوانم. درست همین حالا توی همین شرایط و موقعیتی که هستم. دلیلش را فعلا مسکوت می گذارم تا بعد .باید می دیدم زنی در این موقعیت چطور قضاوت می شود. که البته در این کتاب خبری از قضاوت دیگران نبود. کسی از موضوع خبر نداشت و همه چیز در ذهن کلاریس می گذشت .

جدای از اینها، فکر کردم اگر نویسنده ی کتاب ارمنی نبود و اگر رسم و رسوم خاص  آنها در کتاب مطرح نمی شد، باز هم می شد برای زنی که درگیر روزمرگی و مشکلات روتین زندگی خانوادگی ست ، چنین حقی قایل شد و او را انسانی دید آزاد و مستقل که می تواند دل ببند، دل ببرد، خسته شود، کلافه شود و بخواهد که بزند زیر تمام قراردادهای عرفی و شرعی و رسمی و غیر رسمی؟

ارشاد و بررس و نمونه خوان و ناشر و غیره ، تا کجا از چنین زنی حمایت خواهند کرد و روی پرینت کتاب خط قرمز نمی کشند؟

جواب این سوال، البته،  با هزار اما و اگر همراه است .

مهم تر از اینها، جرات داریم در مورد  زنی با این کیفیت بنویسیم؟


نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 14:26

چقدر جالب. دقیقا من هم چند سال پیش این کتاب رو خونده بودم، ولی شاید هفته قبل بود که تصمیم گرفتم دوباره این کتاب رو بخونم. (با اینکه در برهه ی امتحانات بودم، خیلی سریع تمومش کردم!) تنها یه تصویر محو از داستان توی ذهنم بود، ولی این رو میدونستم که اون زمان که خوندم، فوق العاده به نظرم جذاب و پر از کشش اومد.
صفحه به صفحه میخوندم و بیشتر جذبش میشدم. روزمرگی های زن ها و دنیای توی سرشون رو روی کاغذ آوردن، فوق العادست. دنیایی که کسی جز خودِ زن، ازش خبر نداره. یه دنیایِ پنهانی و مخفی.
درواقع ورود امیل به داستان، به کلاریس این جرأت رو داد که از روزمرگی کمی، فقط کمی فاصله بگیره. از خودش فاصله بگیره و ببینه چه جایگاهی در دنیای آدم های اطرافش داره.
چقدر درد داشت وقتی که مجبور بود به اجبار مهمانی بده و به مرز انفجار رسید و از خونه زد بیرون.

برای من هم سوال بود که این کتاب چطور تونسته تو ایران مجوز ارشاد رو بگیره، ولی بعد که فهمیدم نویسنده خودش ارمنیه، فهمیدم از چه قراره.

البته منظور من این نبود که کتاب منشوریه و نباید مجوز بگیره. جریان حوادث و شخصیت ها خیلی هم جذاب و طبیعی اتفاق افتادن. من میگم که باید به نویسنده ی داخلی هم این جرات و جسارت و اطمینان داده بشه که می تونه روی چنین موضوعاتی مانور بده و احوالات و تغییرات و تاثیرات آدم ها روی همدیگر رو با کلماتش نشون بده . نه اینکه از هر ده خط سه خط رو حذف کنه و از ممیزی ارشاد و امثالهم بترسه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.