پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دکوراتیو

قدرتی خدا من در سِت کردن رنگها و لباسها ، در چیدمان لوازم خونه، در نظم و ترتیب دادن داخل کمد و کابینت بسیاربسیار بی‌استعداد و کم‌هوشم. از هرچی در لحظه خوشم بیاد و دلمو ببره استفاده می‌کنم و همینکه هستن کافیه برام . که ممکنه ترکیب ناموزون و بی‌هویتی باشه. برای همین وقتی فرضا خونه رو چیدم، بک ده سالی طول می‌کشه که تغییر دکور بدم که معمولا همون ده‌سال یکبارم اینکار رو نمی‌کنم چون مطمئنم که جور دیگه‌ای نمی‌شده چیدش که این شده. مقاومت من مربوط تنبلی یا ترس از سنگینی کار نیست، بلکه مربوط به چهارچوب ذهنی منه که قبول نمی‌کنه میشه جور دیگری از فضا استفاده کرد و زیبا در آوردش. توی ذهنم این مبل رو می‌برم اون‌طرف، اون میز رو میارم این‌طرف، تلویزیون رو جابجا می‌کنم، جای کتابخونه‌رو تغییر میدم و ناگهان کلی وسیله اضافه میارم که جایی برای چیدنش نیست. پس هرگز عملیش نمی‌کنم. از این ترسم خیلی متنفرم.
اتاق کار کوچک‌مون از چهار پنج سال پیش شده اتاق #پسرک . در این چهار پنج سال به تعداد فصلهای این سالها اتاقش تغییر دکوراسیون داده. وسایلش عوض نشده، همونها رو هربار به شکل دلخواهش می‌چینه. و از قضا زیبا و چشم‌نواز میشه. همین اتاق چندسال اولی که اومدیم این خونه اتاق #پسرجان بود.  من چیدمش و نذاشتم دست به ترکیبش بخوره. برای پسرک هم با همون فرمول چیدم و بعد از چندماه، خودش همه چی رو آورد بیرون و دوباره چید. هر مدلی که به من گفت،گفتم‌محاله،جا نمیشه. اتاق کوچیکه. اما چید و شد. یکبار تختش رو وسط میذاره( هزار سالم‌می‌گذشت من قانع نمیشدم توی یک اتاق فسقلی بشه تخت رو وسط گذاشت و توش راحت بود)یکبار کنار دیوار سر تخت به دیوار روبروی دره و یکبار دیگه به دیوار مقابل موقعیت قبلی. میز کامپیوتر و قفسه کتابها هم مثل پر کاه مدام در حال تغییر مکانن. سالهای اول مدام گفتم: قفسه‌ها رو داغون کردی بس که کشیدی‌شون روی زمین( یکیش مال منه و تا خرتناق پر از کتابه.در واقع نگران قفسه خودم بودم). مانتیورکامپیوتر رو بالاخره می‌شکونی بس که روی تخت و زمین میذاریش و... تلفات هم داشته البته اما دست نکشیده از تغییر دادن.
درحقیقت بسیار لذت می‌برم از این ویژگیش. از ایجاد تغییر نمی‌ترسه. علیرغم اینکه با من و ویژگیهای من در ترسیدن از ایجاد تغییر بزرگ شده،اما تن نداده به ترسهام.
صبح توی تاریک روشنای خونه از جلوی اتاقش رد شدم.دیدم گوشه‌دیواره. یک آن نگران شدم که از لبه تخت آویزونه و الانه که بیفته. لامپ هال رو روشن کردم که آماده بشم برای پیاده روی. نور تا حدودی اتاقش رو معلوم کرد. تخت رو چسبونده بود به دیوار. تا دیشب وسط اتاق بود.

چندبار بهش گفتم بیا پیشنها بده اتاق خودمون رو جور دیگه‌ای بچینم. با دومین جمله‌ش اونقدر نه و نمیشه میگم که میگه: تو هیچ وقت اینجا رو عوض نمی‌کنی. پس بیخودی به من نگو بیا پیشنهاد بده.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.