گروهی از پسران کودک و نوجوان طی حادثه ی سقوط هواپیما در جزیره ای متروک دورهم جمع شده اند و راه های زنده ماندن را تجربه می کنند. در اثر اتفاقی پسران بزرگتر که مدعی ریاست اند, دچار اختلاف شده و دسته های از هم جدا تشکیل می دهند.
چگونگی شکل گیری اجتماع و انتخاب رییس و تعهد داشتن یا نداشتن به مسئولیتهای تعیین شده حوادث داستان را پیش می برد. تا جایی که بی توجهی به مراقبت از آتش دسته شکارچی ها را بی آتش و دسته ی باقی مانده را بی گوشت می گذارد.
فرقی ندارد انسانها از چه رنگ و نژادی و متعلق به کدام بخش از کره ی خاکی اند. قدرت نیروی مخربی دارد و به دست هرکسی می افتد جز به کشتار ختم نمی شود.
پسرکان کوچک دیروز تبدیل به قاتلانی بالفطره می شوند و برای بدست آوردن آتش از تنها وسیله ی دیدن پسرعینکی نمی گذرند و در نهایت او را با شقاوت می کشند. به پسرتنها مانده ی پناه گرفته میان بیشه رحم ندارند و با آتش زدن علفزار قصد دارند او را زنده زنده بسوزانند.
برتری شر بر خیر به عینه در این داستان مشهود است. علیرغم شفاف بودن و آشکار بودن عدالت و خیر، این هیولای هفت سر شرارت است که بر عقل و عمل پسرکان می تازد.
سالار مگس ها نمونه ی ملموس فساد انگیز بودن قدرت حتی در جامعه ای چندنفره است.
سالارمگس ها
ویلیام گلدینگ
انتشارات بهجت