خانومه وارد مطب شد.گفت:
_پنج طبقه رو از پله اومدم ها. خسته شدم.شما آسانسور ندارین چرا.
منشی گفت: آسانسور هست.دوتا هم هست.یکی برای طبقات زوج.یکی برای طبقات فرد. باید طبقه فرد رو سوار بشین.
زن مسن ویزیت رو پرداخت کرد و نشست کنار من. تمام صندلیها خالی بودن. فیش واریز رو گرفت جلوی صورتم گفت:
_چک کن درست کشیده باشه.
درست بود. گفت:
_ آدم پیر که میشه دیگه به درد نمیخوره. همه چیش از کار میفته. چشم نمونده دیگه برام.نمیبینم.
من هم فیش رو دور گرفته بودم و خونده بودم. دید نزدیکم بدون عینک تار میبینه. زن گفت:
_داغون شدم دیگه من. از بس از خودم کار کشیدم. تقصیر خودمه. خودمو فدای همه کردم. الانم هیچکدوم از بچههام قدردارم نیستن. بخدا نیستن. هیچکدومشون. هیچکدوم.
نوبتم شد برم داخل. پیرزن غرغرکنان موند روی صندلی اتاق انتظار.