پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

برو بمیر دامن عزیزم

یک دامن جیرمشکی دارم که نوی نو توی چمدون خوابیده لای تور و پولک وکیف و کفش سفید عروسی م. موقع خریدش دلم رفته بود براش. چشمم سیر نمی شد از دیدنش. از لمس کردنش.یک باری که چیتان پیتان کرده بودم و پوشیده بودمش گفت: اینو بذار برای مهمونی یا جایی که میری. توی خونه نپوشش. گوش دادم. بچه ی حرف گوش کنی بودم.طوری گوش دادم که بعد از بیست سی سال هنوز نپوشیدمش. هنوز نوی نوی و دست نخورده باقی مونده. لک هیچ چای یا شیرینی روی پارچه ش نیست. چروک هیچ نشست و برخاستی پشتش نیست. درزهای پهلوهاش از هیچ اضافه وزنی باز نشده. هیچ شوینده ای تار و پودش رو از زمان نساجی و بافتن پارچه لمس نکرده.وقتی میگم نو یعنی انگار الان از مغازه خریده باشی و گذاشته باشیش توی چمدون و سی سال بعد بری سراغش و ببینی همونطوریه که بود.

گاهی که دل و روده ی گذشته رو می کشیدم بیرون ، کنار سرهمی خوشگل پسرجان، بافتنی دخترونه ی سیسمونی که هیچ وقت به درد پسرهای من نخورد،چادر سفید و اشکی عروسیم،قواره های ندوخته ی تترون، این دامن رو هم برمی داشتم. نگاه می کردم و دوباره تا می کردم میگذاشتم سرجاش. هنوز حرف گوش کن بودم. نمی پوشیدمش که حروم بشه.حرومش نکردم.

ده ها دامن بعد از اون خریدم و دوختم و پوشیدم و کهنه کردم و انداختم دور و بخشیدم، اما اون جیر مشکی لعنتی هنوز همونجاست. دست نخورده و حروم نشده.حیف و میل نشده.

از کی به بعد یاد گرفتم حیف و میل نکردن مزخرف ترین چیزیه که به ماها یاد دادن و فضیلت به حساب آوردنش؟ از کی به بعد یاد گرفتم بذارم اون دامن نوی زیبا توی تنهایی خودش بپوسه و پودر بشه و چشمم دنبال یک موقعیت خوب برای استفاده کردنش نباشه؟ از کی یاد گرفتم خودم رو بیشتر از دامن جیرم دوست داشته باشم و بنده ی دامن جیرم نباشم ؟


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.