میشل در ابتدای بلوغ جسمی احوالات و دنیایی را تجربه می کند که ترکیبی از جهان بینی های مختلف در آدمهای اطراف اوست. زینا از میشل بزرگتر است و با پسرنوجوان برخوردی دلسوزانه و شفقت آمیز دارد. از طرف دیگر دختر نوجوانی که برای میشل شعر می گوید و دوستش می دارد مورد بی مهری اوست. دوست میشل یادگرفته به آدمها ناخنک بزند و رهاشان کند.
در این داستان کوتاه هیچ کس سرجای خودش نیست. هرکس سر پرسودایی دارد و در پی تسکین خویش است.
جزیره ی خلوت و تقریبا بکری که برای حفظ و ماندگاری طبیعتش، به حکم دولت سکونت و ساخت و ساز جدید در آن ممنوع است دستخوش ماجراهایی است که کمتر از تخریب طوفان نیست. گویی آدمها هاله ی شفاف و نورانی طبیعت را با انتخاب های اشتباهی خدشه دار کرده اند. همانگونه که عاشق شدن یکی ، غرق شدن دیگری را سبب می شود.
مفهوم عشق آن چیزی است که آدمهای قصه را در دوطرف مرز نگه میدارد. بعضی عشق می دهند و نابود می شوند. برخی عشق را دریافت کرده و حیف و میلش می کنند.
آب شور
چارلز سیمونز
نشر همان
-دولت می تواند دستور به ممنوعیت ساخت و ساز ساختمان بدهد. چه کسی می تواند دستور به ممنوعیت ساختن و ویران کردن عشقی را بدهد؟
-مادر تصویر کلیشه ای غریب همه جای دنیاست. اضافه وزن، ماندن در رابطه ی بیمار. قربانی. شک و تردید های مخرب.
-زنهای داستان دنیاهای متنفاوتی دارند.سن متغیر مهمی در دنیای آنها نیست. این مساله نکته ی جذاب و قابل تحسین این داستان است.
-کتابی کم حجم با داستان کوتاهی خوش خوان است.