پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اسفند دونه دونه

توی اون روزایی که می گفت از شوهرش براش خبر بیارم و مطمئنش کنم که سلامته، برای این که ذهنش از اون استرس و نگرانی منحرف بشه، به حرف گرفته بودمش. گفته بودم اسفند تازه دیدی؟ چیدی؟ خشک کردی؟ گفته بود آره. گفته بودم از توی زمین های بیابونی نزدیک شاهرود دونه های اسفند چیدیم و خشک کردم. گفته بود باید چوب ها رو هم جمع می کردی. چوب هاش هم بوی خوش میده. گفته بودم می خوای برات اسفند تازه بیارم؟ گفته بود آره. دلم می خواد.

یادم رفته بود. چندبار دیگه هم رفتم دیدمش. آخرین بار پرستار گفت ص به آقای مبلی  گفته پری قراره برام اسفند بیاره.


و من خجالت کشیدم که چشم انتظار گداشتمش برای چند تا دونه اسفند.


من فکر می کنم خیلی باهوشم که با تغییر موضوع صحبت می خوام حواسش رو پرت کنم و نگرانیش رو کم کنم. اون روز بهش گفتم تا حالا غوره ریختی توی غذا؟ می خواستم وقتی گفت آره، ادامه بدم:  من هم  بریزم؟ خوب میشه؟ آبغوره بهتره یا غوره؟ برای چی خوبه؟

با حالتِ ( نمی تونی منو گول بزنی) چشمهاش رو برگردوند و یک کلام گفت: نخیر. نریختم!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.