پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ص

دیشب گفته بود( چرا نمیاد پس؟ من خیلی چشم به راهشم. چرا نمیاد؟ )

امروز که دیدمش چشماش پرآب بود. مضطرب بود. تنش می لرزید. بغلش کردم. گفتم( چیه؟ چرا نگرانی؟ چرا غمگینی؟)

گفت( فلانی قرار بوده بیاد. نیومده هنوز. فکر کنم یه کاری شده ش. فکر کنم طوریش شده).

یاد شنیده های دیشب افتادم. گفتم( خوبه. نگرانش نباش)

گفت( رفته بود قم. امروز باید می اومد.نیومده. حتما یه کاریش شده)

گفتم(هوا خیلی گرمه. خیلی گرمه. شاید بخاطر گرما مونده باشه جایی.هوا خنک که بشه میاد)

خواستم حواسش رو پرت کنم. پوشکش کردم. چشماش آب داشت.

به پرستار گفت(تو رو بخدا به خبری برام بگیر.ببین کجاست)

گفتم(خودم برات خبر می گیرم. گوشیت هم که شارژ نداره بهت خبر بدم. شب میام بهت میگم کجا مونده)

گفت(تو رو بخدا حتما بیای بگی. خبر بدی)

گفتم(باشه. اینطوری حرف نزن.خب؟ صدات غمگین نباشه.خب؟گریه نکن.خب؟محکم بگو خب که من خیالم راحت باشه غصه نمی خوری)

گفت (خب).

گفت(حتما خبر بدی.باشه؟ یادت نره)

*

هفت هشت ساله شوهرش به رحمت خدا رفته.مدتیه با بیقراری سراغش رو می گیره. وقتی پرستار بهش گفته شوهرت چندساله فوت شده، با پرستار دعوا کرده. پرستار میگه حواس پرتی هاش بیشتر شده. می دونیم. می دونیم. می دونیم.

ای وای از آلزایمر...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.