پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

صد

ص چندبار گفته ( من صد سالمه ). سبب خنده ی پرستار و بقیه ای که براشون تعریف می کنه شده.

دیشب به آقای همسر گفته: من دیگه صد سالم پر شده. به من گفته بیشتر از صد سال نباید عمر کنم. ازش پرسیده کی بهت گفته. جواب نداده.

قبل از گفته بود تازه چهل سالم شده. یکبار هم پنجاه ساله. اما روی این عدد صد تاکید داره انگار.هفتاد و سه ساله ست.

دوروز قبل رفتم دیدمش. لاغر شده. اما حرکت دست و سرو گردنش خیلی بهتر و سریعتر شده. گفتن خودش قاشق دستش می گیره غذاش رو می خوره.

قبل عید براش سبزه گذاشته بودم و فرستاده بودم. بهش گفتم چه سبزه ی قشنگی داری. خودت گذاشتی؟ خندید. به بقیه گفته خودم گذاشتمش.

به آقای همسر چندبار گفته تو منت میذاری سر من. وقتی خودمو خیس می کنم منو اذیت می کنی. منت میذاری.چندباری هم گفته برو. نمی خوام تو بیای تو منت میذاری برای اومدنت.( شاید می ترسه به آقای مبلی این حرفها رو بزنه . آقای همسر رو جایگزین اعتراض هاش می کنه. نمی دونم)

پسربزرگه خیلی ناراحت میشه و حرفای بدی می زنه. هرچی بخوام با بهانه ی آلزایمرش، تاثیر حرفهای بد آقای مبلی و اصلا کهولت سن و کم طاقتی ص براش توجیه کنم مساله رو، زیربار نمیره. میگه کارهاتون زحمت بیهوده ست. آخرش بهتون بی احترامی میشه.

مهم نیست. واقعا مهم نیست.

مهم اینه که این زن بی پناه، هرچند وقتی که قراره زندگی کنه، حرمتش رعایت بشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.