پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شبیه تولد

بحران ورود به چهل و پنج سالگیه یا تنهایی این چند وقت یا دردهای عجیب و غریب که هنوز یکی نرفته،جدیده التماس دعا داره یا عود افسردگی بخاطر کم کردن قرص ها یا هرچی، امروز که تولدم بود، بغض داشتم. از صبح ناخوش احوال بودم.بسیار ناخوش.هجوم درد و علایم بالینی غریبی که شبیه جون دادن بود. 

مهمون اومد و با مرور برخی چیزها نم اشک دوید و جلوش رو گرفتم که حالم بدتر نشه. او رفت و تنهاشدم.پسرها رفتن توی اتاق دربسته فیلم ببینن. تنهاترشدم. برای نقل قولی از کتابی، خواننده ای رو برای سو برداشت مجاب کردم. حس کردم دلم شیشه شد و ریخت پایین  که چرا باید کسی رو ناخواسته برنجونم و فکر کنه معنی نقل قول،تمسخر قوم و همسایه ست. 

با دوست جان بودم و مثلا خواستم با وویس دلگرمش کنم که گریه م گرفت. سفید کشیلوفسکی باز هجوم اشک آورد برای مرد رانده شده ی فیلم. آخر وقت، سراغ تلگرام رفتم و یکی از اهالی که احتمالا نسبت فامیلی داریم، دوعکس از بابا فرستاد کنار عموحاجی و کاکا.از سفرمشهدی که عکسهاشو از حفظم. من پیراهن قرمز داشتم و رضا دو_ سه ساله بود و دختردومی بغل مامان. سوارفیل ،عکس گرفتیم. شهربازی،توی سفینه ، ردیف جلوی خواجه ربیع، توی هیاهوی حیاط حرم،همه جا عکس های پرجمعیت داریم.یه لشکر آدم ریز و درشت بودیم.

نگاهم میره به مدل اخم بابا از نور آفتاب توی عکس.به شکل گونه هاش،به پیشونیش. اشک داغ سر می خوره. این بچه که خود باباست. چقدر شبیه هم هستن.  خط به خط صورتش رو حفظم. تو چقدر شبیه بابامی بچه. شباهت نیما و بابا بهانه میشه که اولین نیمه شب آغاز چهل و پنج سالگی، بغضم بترکه و همه ی چیزهایی که روی دلم تلنبار شدن رو  سر بدم روی صورتم.

جای خالی آدمهایی که به هر دلیلی نیستن یا نمی خوان باشن، یا به شکلی که ما می خواهیم حضور ندارن، خیلی درد داره.خیلی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.